Friday, February 24, 2006

نبايد از فرهنگ قلم عدول كرد

نبايد از فرهنگ قلم عدول كرد
دكتورهمت فاريابي
بيست و دوم فبروري 2006 م

در سايت « كابل ناته » مضموني تحت عنوان (( افغانستان ، افغان ، افغانستاني )) و بعدآ در سايت « تول افغان » همين مقاله به عنوان (( خراسان ، ايران و افغانستان )) نظرم را جلب نمود . دريافتم كه اين مقاله توسط محترم اعظم سيستاني به رشته تحرير درآمده بود .
من بار اول با نظريات و ديدگاه ايشان در باب مسايل افغانستان از لابلاي مضمون سه سال قبل ايشان آشنا گرديدم كه طرفداران انديشه فدراليزم در افغانستان را به تجزيه طلبي متهم نموده و به چپ و راست حمله ور شده بودند .
البته درمقابل مقاله كانديد اكادميسن اعظم سيستاني در آنوقت مضامين زياد انتقادي با رد اتهامات ازطرف صاحبنظران و صاحبقلمان به شمول نگارنده نوشته شده بود .
من درين نوشتار قصد ندارم كه موضوع افغان و افغانستاني را مورد مداقه قرار داده و موقعيت خود را در تآييد و ترديد آن به اثبات برسانم . ويا قدامت تاريخي اين ويا آن مليت ساكن افغانستان را مورد بحث قرار داده و تاريخ جنگي بكنم . اگر در لابلاي اين نوشته مواردي بطور الزامي تذكر داده شود بازهم به معني قيل و قال در محور اصطلاح افغان و افغانستاني نميباشد . همانطوريكه بحث قدامت تاريخي مليت ها ، مضمون اين نوشتار را تشكيل نميدهد . بلكه روشني انداختن بر واقعيات مناسبات سياسي و اجتماعي جامعه افغاني و برملآ ساختن ادامه سواستفاده همراه با اتهام ها و برچسپ زدن ها از مواضع كسانيكه به مشاركت سياسي ، برابري و عدالت اجتماعي با كردار و گفتار خود تآكيد ميورزند از يكطرف و بيان سوال برانگيز بودن اعتبار استدلال ها درين باب از جانب ديگر هدف و مطلب بحث اين مقاله است .
مقاله (( افغانستان ، افغان ، افغانستاني )) آقاي اعظم سيستاني كه با ذكر طول و عرض اراضي تاريخي افغانستان براي تثبيت قدامت تاريخي كلمه « افغان » و « افغانستان » آغاز ميگردد و اين آغازين با اقتباسات گوناگون آرايش گرديده است . اما ذهن برتري جويانه قومي و زباني آقاي اعظم سيستاني آهسته آهسته بتدريج با تلاش احراز قيافه عادلانه و بيطرفانه منحيث يك وطنپرست واقعي در شريانات مضمون ترزيق گرديده است .
من نميخواهم درمورد محتواي مضمون ، صحبت هاي دور و نزديك نموده و خوانندگان محترم را در انتظار بگذارم ، فلهذا بهتر خواهد بود تا قدم به قدم در هر قسمت لازمي مقاله كانديد اكادميسن آقاي اعظم سيستاني توجه و مكث صورت گيرد .
در ارتباط به استنباط هاي مختلف تاريخي آقاي سيستاني بايد مختصرآ عرض شود كه تاريخ دوصد و پنجاه ساله اخير افغانستان تقريبآ همه تحت فرمان حكام مستبد وقت تحرير گرديده است و كمتر تاريخي را ميتوان دريافت كه از نفوذ سلاطين وقت سالم مانده باشد . تواريخيكه با قلم تاريخ نويسان برونمرزي تحرير گرديده است نيز منشآ قابل ملاحظه آن اذهان انحصارگران قدرت سياسي در افغانستان بوده است . بنآ به مشكل ميتوان براي دريافت واقعيت ها به اين تواريخ متمسك شد . البته درينجا منظورم ترديد استناد به تواريخ نيست بلكه متآثر بودن بسياري آثار از ذهن حكمفرمايان است كه اگر دقت لازم صورت نگيرد ميتواند واقعيت هاي تاريخي به انحراف كشانيده شود
.
بعداز تشريحات و اقتباسات متنوع به ارتباط قدامت كلمه « افغان » و « افغانستان » ، محتواي محوري مقاله آقاي سيستاني چنين آغاز ميآبد (( برخي از بيماران سياسي در طي سالهاي اخير ـ ـ ـ ـ ـ طرح تغيير نام كشور را به عنوان « خراسان » به ميان كشيدند و باري در نشرات برونمرزي نيز آنرا با آب و تابي عنوان نمودند كه خوشبختانه مورد استقبال مردم چيزفهم و هوادار وحدت ملي افغانستان قرار نگرفت ، زيرا ميدانستند كه هدف چنين طرح هايي اساسآ تجزيه كشور است و به سود دشمنان افغانستان ، كه هرگز چنين مباد
! )) .
لازم ميدانم در اينجا پيش ازآنكه به جواب اين نوشته پرداخته شود ، بيتي را از شعر استاد خليل الله خليلي بدون تبصره بياد آورده و بعدآ داخل عمق مسئله شوم .
چو آزادگي نيست كشور مباد
زن و مرد زنده يكسر مباد
چو آزادگي نيست دنيا مباد
ز فرش زمين تا سريا مباد
درحاليكه تغيير نام افغانستان با درنظرداشت واقعيات تاريخي بخاطر تساوي حقوق اقوام ساكن آن ميتواند صواب تلقي گردد ولي معتقد بايد بود كه پيش از براه انداختن مسئله تغيير نام افغانستان كار هاي زيادي بخاطر ايجاد جامعه مدني در افغانستان وجود دارد كه به انجام برسد . از قبيل تقسيم عادلانه قدرت سياسي مبتني بر ميكانيزم عملي قابل قبول براي همه و در بستر آن ايجاد ملت ، تحكيم وحدت و تفاهم ملي دربين اقوام ، ايجاد شرايط رشد متوازن زبان ، كلتور و فرهنگ ساكنين آن ، تآمين امنيت سراسري ، احياي ساختار هاي زيربنايي و بعضي مسائل مهم ديگر .
نظر آقاي سيستاني چون هر شهروند ويا تبعه افغانستان مربوط به خود ايشان بوده و ميتوانند آنرا در حدوديكه قانون ، اخلاق سياسي و فرهنگ نويسنده گي اجازه ميدهد به زعم خود ارايه بدارند ولي بايد منحيث يك نويسنده جدآ درنظر داشت كه در ارايه نظريات و اعتقادات نبايد ديگرانديشان طرف حمله خصمانه و توهين قرار گيرد .
تغيير نوعيت نظام سياسي « شاهي ـ جمهوري » ، نظام ساختار اداري و تشكيلاتي « فدرال ـ يونيتار » ، نشان دولتي ، سرود ملي كشور ، زبان رسمي دولت و درين جمله تغيير نام كشور پديده هايي هستند كه در يك جامعه مدني ويا دموكراسي مردم يك سرزمين بطور مستقيم « ريفراندم » ويا غيرمستقيم « ازطريق نماينده هاي خود » ميتوانند تصاميم اتخاذ كنند . حق مسلم هر فرد جامعه است تا درباره چگونگي و نوعيت پديده هاي فوقآ ذكر شده ابراز نظر موافق ويا مخالف نمايند و محسنات طرز تفكر خود را به ديگران تبليغ و ترويج نمايد . اينرا بايد به خاطر داشت ، از لحاظ مذهبي يگانه چيزيكه در جوامع ويا دول اسلامي غيرقابل تغيير است او عبارت از قرآن مجيد به مثابه كلام الهي و احاديث نبوي «ص» ميباشد و بس .
آقاي اعظم سيستاني در مقاله خود بخش عظيم قشر باسواد و پيشرو جامعه را بيماران سياسي ناميده اند و ابراز نظر و تلقيات آنها را باعث تجزيه افغانستان قلمداد كرده اند ، همانقسميكه طرفداران نظام فدرالي در افغانستان را تجزيه طلب و بقاياي ستمي ها خطاب نموده بودند .
ازينكه ايشان هواداران تغيير نام افغانستان را « بيماران سياسي » ناميده اند ، اين گفتارعالمانه به نظر نميرسد و با موقعيت اكادميك جناب سيستاني همخواني ندارد . زيرا اگر قرار باشد كه افغانستان بسوي يك جامعه مدني استقامت بگيرد ، ابرازنظر در باب مسائل كشور حق مسلم هر فرد جامعه است .
اما درباره اينكه براي پيروان هر انديشه تحول طلب و آزادي پسند ، يارليك ويا برچسپ هاي تجزيه طلبي ، ستمي ، بيماران سياسي وغيره ايزم هاي انحرافي از طرف حلقات و اشخاص معلوم الحال با تباني حكام انحصارطلب قدرت سياسي سنجاق ميشود قابل تعجب نيست و استفاده از اصطلاح بخصوص تجزيه طلبي براي سركوب مخالفين سياسي در افغانستان ازطرف حكام مستبد وقت با تباني حلقات و اشخاص معلوم الحال چون امروز گپ تازه يي نبوده و ريشه هاي عميق در جامعه نابرابر افغانستان دارد .
درين مقطع قابل يادآوري است كه بعداز سقوط داكتر نجيب الله و رويكار آمدن مجاهدين ، اراضي افغانستان در اثر جنگ هاي ميان گروهي ، تنظيمي ، قومي و زباني شكل اداره ملوك الطوايفي را بخود گرفت و دو بر سه قسمت اراضي افغانستان تحت سلطه اوزبيك ها ، هزاره ها و تاجيك ها قرار گرفت . اگر مقصد تجزيه افغانستان در ذهن رهبران اين اقوام وجود ميداشت ، از شرايط مساعد بايد استفاده مينمودند .
وقتيكه در آن ايام افغانستان تجزيه نگرديد ، با تغيير نام ويا ساختار اداري و تشكيلاتي آن هرگز تجزيه نخواهد شد . مگر سوً استفاده از خواسته هاي برحق مردم بنام تجزيه طلبي ، صرف نيرنگ دلالان سياسي است و بس .
كسانيكه با قصه « گرگ آمد » ديگران را ميترسانند ، بايد عميقآ متوجه باشند كه اگر روزي افغانستان تجزيه شود ، اين ماتم در اثر پيروي عده ئي از پاليسي هاي تماميت خواهانه حزب افغان نازي « حزب افغان ملت » و هواداران برتري جويانه قومي ، بالاي مردم افغانستان جبرآ تحميل خواهد شد . البته خط فكري و استقامت پاليسي افغان نازي كه امروز مبتكر سياست در افغانستان است ، براي همگان هويداست
.
در جاي ديگر مقاله آقاي سيستاني چنين گفته شده است (( ـ ـ ـ ـ ـ نكته بسيار مهم اينست كه اين نام امروزه در جهان و نقشه دنيا و نزد جوامع بين المللي يك نام پذيرفته شده و مسجل شده است و به آدرس اين نام و مردمان آن صد ها و هزاران مقاله و كتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است . جاگزيني نام ديگري ـ ـ ـ ـ ـ تفاهم ملي را خدشه دار ميسازد
)) .
اين دليل محترم كانديد اكادميسن از لحاظ علمي ، عملي و منطقي مردود است :
نامگذاري ها بالاي هر پديده مادي و معنوي كاينات يك قرارداد اجتماعي بيش نيست و تغييرات اين نامها بنابر علايل و واقعيت هاي عيني ويا عوامل ذهني در هر مقطع زماني ميتواند صورت گيرد .
مسلم است كه سرزمين افغانستان امروزي قبلآ شامل حيطه جغرافيايي خراسان و زماني هم شامل آريانا بود . همان قسميكه در موجوديت اين سرزمين بنام « افغانستان » صد ها و هزار ها مقاله ، كتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است ، پيش ازآن نيز شهكاري ها ، قهرماني ها ، فتوحات ، اعمار عجايب بشري چون تاج محل و ديگر افتخارات بزرگ تحت نام « خراسان كبير » صورت گرفته است كه هر كدام آن جزً تاريخ و تمدن نه تنها افغانستان بلكه جامعه بشري را تشكيل ميدهد كه مقايسه دستآورد هاي آن با تاريخ دوصد و پنجاه ساله اين مرزوبوم بنام افغانستان غيرقابل تصور است .
مولانا ها ، ابو علي سينا ها، سعدي ها ، ظهيرالدين فاريابي ها ، نوايي ها ، رودكي ها ، بيدل ها ، رابعه ها ، ابومسلم ها ، بابر ها ، تيمور ها ، غزنوي ها وغيره بزرگ مرد هاي تاريخ كه تعداد آنها به هزاران ميرسد ، زاده همين سرزمين بنام « خراسان كبير» و افغانستان امروز است كه در قلب تاريخ بشريت مسجل ميباشد .
در آنوقت نيز جامعه بين المللي و نقشه دنيا موجود بود كه اين سرزمين را بنام « خراسان كبير » پذيرفته و مسجل نموده بود ، آنقسميكه محترم ايشان استدلال نموده و متمسك شده اند كه (( نام افغانستان در نقشه دنيا مسجل است .)) نقشه دنيا بلاتشبه آيات قرآني نيست كه آن بلاتغيير باشد . نقشه جهان بنابر تغييرات در وجه تسميه ملت ها و دولت ها و جو جغرافيايي سرزمين ها ، همواره در تغيير و تبديل است . جناب شان مسلمآ خبر دارند كه از سال 1990 ميلادي بدينسو در ظرف شانزده سال دگرگوني هاي عميق در موقعيت ملت ها بوقوع پيوسته و مطابق آن نقشه جهاني دستخوش تغييرات لازم گرديد .
حالا در نقشه جهان اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي وجود ندارد ، جاي آنرا روسيه فدراتيف گرفت . يوگسلاويا با آن طول و عرض و نام قبلي ديگر وجود ندارد . تا سال 1937 ميلادي دولتي بنام ايران وجود نداشت بلكه فارس ناميده ميشد . مثالهاي زيادي وجود دارد كه بيانگر تغيير نام دولت ها است كه ذكر همه آنها از توان يك مقاله بيرون است .
همچنان در فوق گفته شده كه جاگزيني نام ديگر تفاهم ملي ما را خدشه دار ميسازد .
قسميكه ديده ميشود يكتعداد از اشخاص اصطلاحات ملت ، تفاهم ملي و وحدت ملي را به ارزاني مورد كاربرد قرار ميدهند بدون آنكه تعريف دقيق و عميق اين واژه ها را مورد نظر قرار بدهند . در گفتار ها و نوشته ها ديده و شنيده ميشود كه سخن از احياي وحدت ملي ، احياي تفاهم ملي ويا خدشه دار شدن وحدت ملي و خدشه دار شدن تفاهم ملي رانده ميشود .
نگارنده در باره ملت وحدت ملي و لازمه هاي آن در يكي از مقالات خود بطور مفصل اين موضوع مهم را تا جاييكه حقوق و علوم سياسي روا داشته است بررسي كرده بودم . بنآ درينجا بطور خلاصه به عرض ميرسانم :
اگر ما بگوييم كه وحدت ملي و تفاهم ملي را احيآ ميكنيم ويا از خدشه دار شدن اين دو سخن ميگوييم اين بدان معني است كه قبلآ چنين چيزي وجود داشته است . درحاليكه واقعيت چنين نيست . از لحاظ تحليل هاي علمي ، حقوقي و تيوريك ما در گذشته نه وحدت ملي داشتيم ، نه تفاهم ملي و نه هم ملتي بوديم . قسميكه عيان است اين همه پديده هاي ارزشمند و « كيميا بوته » در حيات سياسي و اجتماعي جامعه ما در گرو مناسبات نا عادلانه و استبدادي قومي و قبيلوي قرار داشته است . بنابرين چنين ادعا از لحاظ سادگي به مفهوم فريب دادن خود و ازلحاظ زيركي به مفهوم فريب دادن ديگران است و اينگونه برداشت و قضاوت به اصطلاح « آب در غربال كردن » است .
البته اين نوع پرداز ها از طرف حلقات مشخص نيز تبليغ ميگردد كه هدف آن رهنمايي و سوق دادن جامعه بسوي مناسبات سياسي و اجتماعي سي سال قبل است . مناسباتيكه براساس آن يك قوم عسكر ديگر قوم افسر ، يك قوم آمر ديگر قوم مآمور ، يك قوم ماليه بده به دولت ديگر قوم ماليه بگير از دولت وغيره مناسبات غير انساني كه وضعيت مردم افغانستان را به امروز كشانيده است . واقعيت اينست كه ما وحدت ملي نداشتيم كه احيآ كنيم و تفاهم ملي نداشتيم كه آن خدشه دار شود . بنآ بخاطر آنكه حساب خود را به نزد نسل هاي آينده پاك ساخته باشيم لازم است ملت را ايجاد ، وحدت ملي را تحكيم و بعدآ از خدشه دار شدن آن جلوگيري به عمل آيد
.
به ادامه مقاله كانديد اكادميسن اعظم سيستاني چنين آمده است (( درد كشور ما وجود نام آن نيست كه با تغيير دادن آن علاج اش ممكن گردد و فقر و تنگدستي و مرض و بيماري و جهل و بيسوادي خرافه و تعصبات زباني و قومي نابود گردد . سطح شعور اجتماعي و فرهنگي مردم ما يكباره بالا برود و دموكراسي و عدالت اجتماعي ، جانشين بي عدالتي ها و استبداد و خودسري ها شود . درد كشور ما را بايستي در سنت ها و باور هاي خرافي و آداب و رسوم قومي و محلي و مذهبي و فقدان سواد ويا بيسوادي و عدم دسترس به دانش و تخنيك معاصر دانست
. ))
درين قسمت پيش از آنكه به اصل موضوع بپرداخته شود ، با عرض حرمت به نگارنده اين مقاله ميخواهم توجه شانرا به اغلاط گرامري اين سطور معطوف بدارم : از لحاظ دستور زبان اعم از فارسي ، پشتو ، توركي ، عربي ، روسي و انگليسي درصورتيكه كلمات متجانس ، متشابه و مترادف المعاني در رديف همديگر قرار بگيرند ، در ميان هريك ازين كلمات كامه « ، » ويا ويرگل استفاده شده و آخرين كلمه با حرف « و » « خبر » را به اتمام ميرساند . مگر در ميان هر كلمه مترادف المعني استعمال كردن حرف « و » از لحاظ دستور زبان نادرست است . بخاطر جلوگيري از تطويل كلام از جزئيات اين مسئله ميگذريم .
بلي ! درد كشور ما را تغيير نام آن مداوا نميكند . اگرچنديكه اين نام به تآييد رسميت استبداد و بي عدالتي در جامعه ناشي از حكومت هاي تك قومي ادامه ميدهد . اما خواسته ها و آرزو هاييكه درين پراگراف توسط محترم سيستاني برشمرده شده ، اينها همه آرمانگرايانه و شعارگونه هستند و بدون طرح قالب ويا ميكانيزم علمي و عملي آن به منزله حلوا گفتن است كه دهن از آن شيرين نميشود . اگر متوجه شويم در تمام قوانين اساسي افغانستان در باره برادري و برابري ، تساوي حقوق و وجايب اقوام و عدالت اجتماعي ذكر و با آب و تاب تسجيل گرديده است اما بدبختي درينجاست كه در هيچ كدام ازين قوانين اساسي به شمول قانون اساسي جديد افغانستان ميكانيزم عملي براي اجراي اين مفادات شعارگونه پيشبيني نشده است بنآ همه اين مفاهيم ذيقيمت بروي كاغذ باقي مانده است و خواهد ماند .
وقتيكه از طرف طرفداران مشاركت ملي و برابري شهروندي ميكانيزم مناسب جهت تنظيم حيات سياسي و اجتماعي جامعه در بناي ساختار اتحادي « فدرالي » پيشنهاد صورت ميگيرد ، همه را به تجزيه طلبي متهم و تاپه ايزم هاي انحرافي در پيشاني آنها كوبيده ميشود . كسانيكه ايجاد جامعه مدني و حكومت مردمي را بر اساس تقسيم قدرت در بين مركز و ولايات تحت شعاع قانون اساسي قوي مركزي پيشنهاد مينمايد همچنان تاپه لقب « مركز گريز » را به پيشاني آنها ميكوبند . كسانيكه طرفدار سيستم پارلماني هستند نيز خواسته هاي شان طرف اغواگري هاي انحصار طلبان قدرت قرار ميگيرد و همه تلاشها بخاطر تمركز بخشيدن استبدادي قدرت سياسي بدست يك قوم صورت ميگيرد . در چنين جو سياسي تمام محسنات متذكره توسط آقاي سيستاني يك شعار بيش نيست . رسيدن به اين آرمانها مستلزم جستجو و يافتن كليد رمز و حل معضلات در بناي واقعيت هاي عيني جامعه ميباشد كه وظيفه روشنفكران واقعي است كه در جستجوي آن باشند .
درد كشور را برخلاف فرموده ايشان نبايد در سنت ها ، باور هاي خرافي ، آداب و رسوم قومي ، محلي ، مذهبي و فقدان سواد ويا بيسواي و عدم دسترسي به دانش و تخنيك معاصر جستجو كرد . بلكه ريشه هاي اين همه بدبختي و پديده هاي شوم جستجو و رديابي گردد . به نظر نگارنده اينها همه پديده هاي منفي سطحي جامعه هستند كه از خود علل و عوامل عمده ، ريشوي و اساسي دارند كه مهمترين آنها عبارت است از تآمين حقوق و وجايب مساوي براي اقوام و شهروندان ساكن كشور است كه ميتواند راه را براي ايجاد ملت هموار نمايد و بعدآ عناصر و پديده هاي منفي و شوم جامعه به آساني مضمحل ميگردد .
به همگان هويداست كه عقب ماندگي ، ظلمت ، جهل ، بيسوادي و حالت قرون وسطي يي افغانستان ناشي از حكمروايي حلقات جاهل ، متعصب ، برتري جو و قبيله پرست بوده است كه نفوذ هرنوع تمدن در افغانستان را عامل و باعث از دست رفتن قدرت قبيلوي ميشمردند . به زعم آنها هرقدر جهل و فقر بيشتر مردم ، به همان اندازه تداوم قدرت قبيلوي تلقي ميگرديد . فلهذا اولآ بايد مسائل اساسي در جامعه حل منطقي و قانوني خود را دريابد و بعدآ به مسائل فرعي پرداخته شود . بايد معتقد بود كه در شرايط فعلي نيز بدون حل موضوعات اساسي در جامعه ، به هيچوجه قواي خارجي و پول خارجي افغانستان را از بحران نجات نخواهد داد
.
در جاي ديگر آقاي سيستاني در مقاله خود ميگويند (( به هرحال انتي پشتونها « افغان ستيزها » حتمآ متوجه خواهند بود كه افغانها با همه خصلت هاي بدوي و قبيلوي خود بالآخره از ساير اقوام كشور پيش گام تر شدند و موفق به تآسيس دولتي در قندهار ـ ـ ـ ـ ـ و بعد با توسعه حاكميت شان اين نام به تمام قلمرو اطلاق شد ـ ـ ـ ـ ـ تلاش براي تعويض نام كشور تلاش بيهوده و ناكامي خواهد بود چونكه اين نام براي اين كشور مفت و رايگان بدست نيامده و از سوي كسي ويا گروهي به « افغانها = پشتونها » سوغات داده نشده كه هروقت دل كسي بخواهد ، سوغات خود را پس بگيرد . پشتونها براي بقا و دوام آن قرباني هاي بيشمار داده اند و بازهم خواهند داد ـ ـ ـ ـ ـ
)) .
قسميكه ديده ميشود درين پاراگراف غيظ و غضب ، تعصب ، برتري خواهي و عدم تحمل ديگران به خوبي آشكار گرديده است . و موضوع تفرقه اندازي در بين اقوام ساكن افغانستان درين پرداز ها مشهود بوده و اين نوع كلمات و جملات ميتواند منشآ تحريك و تفرقه اندازي در جامعه محسوب گردد .
در آن شكي وجود ندارد كه از اعتماد ساير اقواميكه در محور احمد شاه دراني در ساختن دولت مستقل جمع شده بودند و هدف واحد و مشتركي داشتند ، بعدها سوً استفاده بعمل آمد و قدرت سياسي غصب گرديده و به آله سركوب ديگر اقوام تبديل شد كه اينرا آقاي سيستاني در مضمون خود پيشي گرفتن يك قوم از قوم ديگر تلقي نمودند . به اين ارتباط به تاريخ مرحوم غبار چنين نوشته شده است : (( همينكه نادرشاه خراساني كشته شد و اختلال در اردوي بزرگ او پديد آمد ، قشون افغاني كه مركب از چهارهزار غلجائي و دوازده هزار ابدالي و ازبك بود ، بصوابديد قومندان عمومي نور محمد غلجائي و احمد خان ابدالي بطرف قندهار حركت كردند . در قندهار كه مركز بين الاقوامي افغانستان بود ، نور محمد خان به خان هاي غلجائي و ازبك و ابدالي و هزاره و بلوچ و تاجيك پيشنهاد كرد كه جرگه يي تشكيل و پادشاهي انتخاب شود . اين جرگه در اكتوبر سال 1747 در عمارت « مزار شير سرخ » در داخل قلعه نظامي نادرآباد منعقد گرديد و نه روز دوام نمود ـ ـ ـ ـ ـ )) افغانستان در مسير تاريخ ، مير غلام محمد غبار ، انتشارات جمهوري صفحات 354 و 355 .
طوريكه ميبينيم در ايجاد دولت مستقل افغانستان تمام اقوام كشور باهم آمده بودند و اين با فرموده آقاي سيستاني جورآمد ندارد
.
اما بعد ! در گفته هاي ايشان تناقض گويي مشهود است يعني در جاي ديگر در پاراگرف آغازين مقاله ، ايشان نوشتند (( هنگامي كه احمد شاه دراني بناي دولت مستقل افغانستان را ميگذاشت ، برايش اين بسيار مهم بود كه او بنياد دولت مستقلي را اساس گذارد كه ديگر مردم افغانستان حاكم بر سرنوشت خود باشند و به هيچ قدرت و دولت ديگري منبعد باج و خراجي نپردازند . نه اينكه قلمرو پادشاهي او بايد حتمآ افغانستان ناميده شود يا خراسان . )) . اما درينجا ميگويند كه براي « افغانها ـ پشتونها » اين نام مفت و رايگان داده نشده و بخاطر آن خون ريخته اند و خواهند ريخت . حالا مشكل است كه خواننده مقاله به كدام يك از فرموده ايشان اعتبار قايل شود . آيا به نزد احمدشاه دراني نام كشور مهم نبود كه به كدام نام ياد شود ويا بخاطر اين نام خون ريخته اند و خواهند ريخت ؟ به هرحال با وجود اين تناقض گويي ها ، واقعيت هاي تاريخي بالاي يك مسئله تآكيد و روشني كافي مياندازد كه نام افغانستان بدون آنكه كسي بخاطر نام خون ريخته باشد ، توسط استعمار انگليس براي اغراض استفاده جويي گذاشته شده است .
(( ـ ـ ـ ـ ـ زمانيكه استعمار انگليس و روس در تفاهم با يكديگر سرزمين خراسان و ساكنين آنرا از چهار طرف پارچه ساختند و انگليس ها بخش مستعمره خود را افغانستان نام گذاشت و در آن سلاطين و امراي ظالم و عقب مانده قبيله سالار را در اريكه قدرت نشاند و همچو پاسباني و ابزار كار از آنها استفاده كرد كه حاصل كارشان فجايع بوده است . )) . « مقاله محمد بشير بغلاني منتشره سايت آريايي تحت عنوان ـ آرياناي باستان ، خراسان پهنآور و افغانستان پرآشوب
» .
نقطه ديگريكه درين پاراگراف مقاله آقاي سيستاني قابل مكث است ، اينست كه خود ايشان با همه تظاهر وحدت پسندي مكررآ افغان را مساوي به پشتون قلمداد كرده اند .
من معتقد به اين هستم ، هر اسميكه براي تمام اقوام ساكن كشور اطلاق گردد و دربرگيرنده تمام گروپ هاي اتنيكي باشد و اين امر چهره واقعآ صادقانه را بخود بگيرد نه در سطح شعار و روي كاغذ و سواستفاده از آن ، هيچ باكي ندارد كه بالاي اين سرزمين كثير المليه و كثير الاقوام استفاده شود .از جمله كلمه افغانستان درين حيطه جغرافيايي و كلمه افغان بالاي ساكنين آن .
مگر جان مطلب درينجاست كه در طول دورانهاي استبداد تا به امروز در واقعيت امر كلمه افغان از چوكات صبغه تناسب حقيقي اتنيكي آن بيرون نگرديده است . در داخل افغانستان اطلاق آن به يك قوم منحصر مانده و در خارج از افغانستان تلاش مذبوحانه بخرچ داده شده است تا از حضور اقوام ديگر در افغانستان انكار صورت گيرد . تا كه تشكيل احزاب سياسي بيرون مرزي براساس تعلقيت هاي اتنيكي و مذهبي و هنگامه جنگ هاي خانمانسوز در بناي تعلقيت هاي قومي و زباني و تقسيم افغانستان براساس ساحه نفوذ اقوام ، در بيرون از كشور رخنه نكرده بود ، جهان خارج تصور ديگري در ارتباط به تناسب اتنيكي در افغانستان داشتند .
اينست كه آقاي اعظم سيستاني افغان را مساوي به پشتون دانسته و با همان پيمانه مروج در باب استعمال كلمه افغان عقيده و باورمندي خود را اظهار نمودند .
وقتيكه آقاي سيستاني منحيث شخص باسواد و پيشرو قبايل هنوز چنين قضاوت داشته باشند كه افغان مساوي به پشتون است ، اميدي وجود ندارد كه حتي بعداز سه صد سال ديگر نيز استعمال كلمه افغان واقعآ دربرگيرنده تمام ساكنين افغانستان گردد .
به نظر نگارنده كمال بي انصافي خواهد بود كه ازيكطرف كلمه افغان مساوي به پشتون تلقي گردد و از جانب ديگر بالاي متباقي نفوس كشور قهرآ و جبرآ اين كلمه قبولانده شود و آمادگي كامل هم نشان داده شود كه بخاطر تحميل آن خون ريختانده ميشود
.
در بخش ديگر مقاله كانديد اكادميسن آقاي اعظم سيستاني ميخوانيم (( ـ ـ ـ ـ ـ با اين حال دشمنان وحدت ملي وقتي ديدند كه از تلاش براي براي تغيير نام كشور ، كلاه دلخواه شان درست نميشود ، طرح تفرقه افگنانه ديگر را را پيش كشيدند و با كاربرد كلمه افغانستاني مردم افغانستان را به « افغان » و « غيرافغان » تقسيم كرده و بر آتش نفاق ملي روغن ريختند كه اينهم جزً شكست و افتضاح چيز ديگري ، دستگير آنان نخواهد كرد . درين خصوص نخستين دانشور دلسوز دلسوز كشور كه به دفاع از هويت ملي ما به عنوان « افغان » پرداخت و بشدت بكاربرد بكاربرد كلمه « افغانستاني » حمله برد ، آقاي علي احمد نوري نويسنده و صاحبنظر كشورما كشور ما مقيم فرانسه استند . آقاي نوري كه از همان آغاز هدف كاربرد اين كلمه را درك كرده بودند ، بكارگيري « افغانستاني » را بجاي « افغان » به مثابه يك « جرم » تلقي نمودند نمودند .
به ادامه آقاي سيستاني از قول آقاي ولي احمد نوري مينويسد (( استعمال كلمه « افغانستاني » جرم است ـ ـ ـ ـ ـ اي را كه ميخوانيد از قلم يك پشتو زباني رقم رقم نشده است . ـ ـ ـ ـ ـ صدمه به وحدت ملي را مردود ميشمارم ـ ـ ـ ـ ـ با ايجاد افغانستان ازطرف بابا و اجداد ما ـ ـ ـ ـ ـ ولي اينك عده محدودي نظربه ـ ـ ـ ـ ـ خدمت گزاري گزاري به دشمنان وطن عوض نام افغان كلمه افغانستاني را ـ ـ ـ ـ ـ بكار ميبرند . ـ ـ ـ ـ ـ ازنگاه حقوق عمومي بين الدول ، اصولنامه ها و قوانين قوانين اساسي ـ ـ ـ افغان تآكيد شده است . در ميثاقها و معاهدات بين المللي ـ ـ ـ اتباع افغانستان بنام افغان ياد شده ـ ـ ـ آيا اين معاهدات و مقاولات مقاولات تعديل گردند ؟ آيا تعديل آنها به زعم چند فتنه انگيز و بيگانه پرست مورد پذيرش جامعه افغاني و بين المللي قرار گرفته ميتواند ؟ آيا ميشود نام مستوره افغان زن ادب پرور را بعداز يكصد سال تغيير داده و مستوره افغانستاني اش خواند ؟

موضوعيكه درين پاراگراف خارج از محتواي آن قابل توجه است اينست كه درين قسمت از نوشتار آقاي كانديد اكادميسن اعظم سيستاني از فرط غضب ، احساسات و عدم تحمل ديگرانديشان ، توازن تحرير و تفكر را از دست داده و ده كلمه را در يك پاراگراف تكراري نوشته كرده اند كه آنها ازينقرار است :(( براي براي ، رارا ، دلسوز دلسوز ، كاربرد كاربرد ، كشورما كشورما ، نمودند نمودند ، رقم رقم ، گذاري گذاري ، وقوانين وقوانين ، مقاولات مقاولات .)) تكرار يك ويا دو كلمه در يك مقاله ميتواند معذور باشد ولي تكرار ده كلمه در يك پاراگراف چيزي است از عجايبات و نميتواند در هيچ قالب دستور زبان گنجانيده شود نه در املايي و نه در انشايي .(( ضرورت مي افتد بخاطر گنجانيدن اينگونه خطاروي ها درتحرير، يك قالب جديد دستور زبان توسط اُدبا اختراع گردد )) .
اما بعد : من واقعآ بسيار متآثر و متآسف هستم كه اگر ما چنين صاحبنظراني داشته باشيم كه اصطلاحات وزين حقوقي ، سياسي و دولتي را مانند « دانه انداختن به مرغ » تيت و پاشان كرده و اظهارات غيرمسئولانه در باب مسايل افغانستان نمايد . درينجا مجبور هستم كه از نقل قول خود آقاي سيستاني استفاده نموده بگويم كه با اين گونه صاحبنظران « كلاهي براي آينده افغانستان درست نميشود » . من به اين نظر هستم كه پيش از پراگنده كردن اصطلاحات بلند و بالا ، بايد عميقآ به معاني و تعاريف آنها پي برد .
بدون شك هدف از بكار برد مقوله « دشمنان وحدت ملي » توسط آقاي سيستاني ويا كسيكه از آن اقتباس صورت گرفته ، عبارت از كساني هستند كه آنها برابري قومي و عدالت اجتماعي را در جامعه خواهان هستند و اين يك گپ تازه نيست كه مقوله « دشمنان وحدت ملي » بالاي آنها مغرضانه و ناجوانمردانه استعمال ميگردد .
مسلم است كه مقوله « دشمنان وحدت ملي » از دورانهاي خاندانسالاري به ميراث مانده است كه در آن دوره ها بازار گرم داشته و بهترين سلاح براي سركوب مشاركت طلبان تلقي ميگرديد . اما امروز پس از سي سال جنگ در جو مناسبات سياسي و اجتماعي در افغانستان و اذهان مردم تغييرات شگرف بوقوع پيوسته و اين اصطلاحات كهنه دلالان سياسي تآثيراتي در روند ايجاد جامعه عادلانه و انساني در كشور نخواهد داشت . و استعمال اين مقولات مغرضانه براي طرفداران عدالت اجتماعي و جامعه مدني در افغانستان ديگر خسته كن شده است .
درينجا كه توسط آقاي سيستاني ذكر شده مردم افغانستان را به افغان و غيرافغان تقسيم كرده اند ، البته اين تقسيم زاده فكر كساني نيست كه آنها ازطرف انحصارطلبان قدرت سياسي « دشمنان وحدت ملي » ناميده شده اند . بلكه نتيجه منطقي ، انعكاس و عكس العمل طرز ديد اشخاص و حلقاتي است كه افغان را مساوي به پشتون ميشمارند .
آقاي سيستاني درين بخش نوشته خود با ستعمال ضرب المثل « كلاه دلخواه شان درست نميشود » عجولانه قضاوت و نتيجه گيري كردند . مگر متوجه باشند كه مبارزه بخاطر استقرار برابري قومي ، عدالت اجتماعي و جامعه مدني هنوز در آستانه آغاز خود قرار دارد .
به ادامه اين پاره از مقاله ، آقاي سيستاني بخاطر صحه گذاشتن به اظهارات خود از نويسنده يي بنام ولي احمد نوري يآدآور شده گفتند كه اين صاحبنظر به كاربرد كلمه « افغانستاني » بشدت حمله برده و بكار گيري اين كلمه را يك جرم تلقي نمودند .
آقاي سيستاني كه درينجا كلمه « حمله » را براي برجسته ساختن نظر انتقادي نويسنده مذكور بنابر كلمه « افغانستاني » استفاده كرده اند مگر متوجه نشدند كه استعمال كلمه « حمله » ميتواند شخصيت يك كس را متضرر نمايد . زيراكه كلمه « حمله » معمولآ در دنياي وحوش استعمال گرديده و درجهان مدنيت اين كلمه در برخورد هاي قهر آميز بخصوص نظامي و مسلحانه جاي خود را دارد
اما به اعتقاد من ، در فرهنگ قلم و بيان كلمه « حمله » در ارتباط به حريف براي نيشخند جانب مقابل استفاده ميشود . ولي استعمال كلمه « حمله » براي خود ويا تمجيد همفكر، هم پيمان ، همسنگر و دوست خود بمعني « فير سرچپه » است كه خود را افگار ميكند و اينچنين معمول نيست .
در ارتباط به جرم تلقي كردن استعمال كلمه « افغانستاني » بايد گفت
:
1 - با آثار و نام نامي دانشمند بزرگ وطن دكتور عنايت الله ابلاغ، شايد اكثر هموطنان عزيز ......
آشنايي داشته باشند ..... دكتور عنايت الله ابلاغ ..... فرزند برومند مولوي صاحب قلعه بلند اند و به عشيره صافي مربوط مي شوند .
دكتور عنايت الله ابلاغ ماستري و دكتوراي خويش را از دانشگاه مشهور الازهر قاهره، به دست آورده اند .....
كتاب شان بنام « امام اعظم ابوحنيفه و افكار او » سالها قبل در قاهره به زبان عربي و در كابل بوسيله برادر شان به فارسي ترجمه و چاپ شده است .....
نويسنده بعد از ذكر تاريخ، خودش را چنين معرف ميكند: عنايت الله ابلاغ افغانستاني .
2 - « افغانستان د آرين ز?ه » رساله اي است به قلم ..... راجه مهندرا پرتاب، رئيس نخستين حكومت موقت هند كه بوسيله آزاديخواهان هندوستاني در سال 1916 م در كابل تأسيس شده است .....
راجه مهندرا پرتاب در فصل چهارم رساله ياد شده خويش ..... مي افزايد: » زما د مكتب د دوران ملگري پوهيدل چي زه له افغاني زده كوونكو سره خورا نژدي او صميمي وم. د كابلي يا د افغانستاني د آس ?غلول مي خو را خو? و چه بيا زما دغه ليوالتيا په عربو او عربي ليواتيا باندي بدله شوه « ص 20 افغانسان آرين ز?ه.
3 - كتابي است بنام « په خارج كشي پشتو ?ي?ونكي » به فلم آقاي عبدالرحيم جدران ..... مولف ..... مى نگارد :
(( د 1855ع كال د نومبر په مياشت ك?ى د روسيى د ملى معارف په وزارت ك?ى دورن ته اجازه و شوه چه د پيتربورگ په پوهنتون ك?ى د افغانستانى ملى ژبى تدريس په غاره واخلى )) پخوا په روسيه ك?ى پ?تو ته افغانستانى ژبه ويل كيده ...... (( گرفته شده از مقاله « افغانستاني » و پيشينه كاربرد آن
، نويسنده :فضل الرحمن فاضل ـ سايت سرنوشت )) .
احتمالآ كتب و آثار زيادي وجود دارد كه واژه « افغانستاني » بكار برده شده است . به عقيده نگارنده
اگر همه اين اشخاص واقعآ صاحب دانش و تفكر بخاطر استفاده اصطلاح « افغانستاني » مجرم قلمداد شود ، اين يك عمل ناسنجيده و ناروا خواهد بود . « جرم » به مثابه يك اصطلاح حقوق جزائي عبارت از انجام عملي است كه دربرگيرنده تخطي از مفادات قانون جزائي يك دولت باشد . مسلمآ آقاي سيستاني منحيث كانديد اكادميسن و صاحبنظر محترميكه از آنها اقتباس صورت گرفته است ميدانند كه حكم « جرم » و تعيين حدود و صغور آن توسط محكمه با صلاحيت صادر ميگردد نه اينكه در كوچه و بازار هركس اين اصطلاح جزايي را به ارزاني و به وفق ميل خود بفروشد . استعمال غيرمسئولانه اين واژه بخاطر هدف سياسي مردود بوده و شايسته يك نويسنده نيست . يكي از پديده هاي زشت جامعه روشنفكري افغانستان در آن نهفته است كه بعضي از روشنفكران بلند پرواز « آب را نديده موزه را ميكشند » و پرداز خود را در قالب حقيقت ميبينند يعني آنچه خود تصور ميكنند فكر ميكنند كه تمام حقايق همين است و بدون آنكه در اطراف و اكناف قضيه متعمق شوند ، غيرمسئولانه حكم صادر ميكنند .
از جانب ديگر قانون اساسي كه تنظيم كننده حيات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي يك جامعه شناخته ميشود ، ابرازنظر در باره مفادات آن از حقوق مسلم شهروندي همان جامعه بشمار ميآيد و اين حق ، اساس يا بناي دموكراسي و مردمسالاري را در يك جامعه مدني تشكيل ميدهد . مگر در مناسبات دولت ها با جامعه شان ديده شده كه در دولت هاي توتاليتاريستي ، ديكتاتوري ، شوونستي ، نيمه فاشيستي و فاشيستي اين حق شهروندي ساقط گرديده است .
نويسنده سطور فوق براي تآييد اعتبار گفته هاي خود تآكيد ميورزد كه » اين گفته ها از قلم يك پشتو زبان رقم نشده است « .
اين استدلال به نظر من بسيار ساده لوحانه است . بايد متوجه بود كه سركوبگري درطول تاريخ توسط حكام خانداني و قبيلوي ، هميشه مستقيمآ با دستان يك پشتون عملي نشده است . بلكه در هر دوره نوكرهايي هم از مليت هاي ديگر استخدام گرديده اند كه به قول معروف » با دزد دهن جوال را گرفته اند « ويا به عباره ديگر با دستان ناپاك همين نوكرمنش ها ضربات كوبنده به پيكر اقوام ديگر وارد گرديده است . بدون آنكه به عمق تاريخ استبداد نگريسته شود ، ميتوان نمونه هاي زيادي از استخدام نوكر ها براي امروز براي تعميل پاليسي انحصارگرانه يادآور شد كه ازين افراد در جاهاي بسيار حساس مناسبات بين القومي استفاده صورت گرفته است .
ـ احمد شاه مسعود را كه حكومت كرزي منحيث قهرمان ملي جمهوري اسلامي افغانستان شناخت ، مگر يك پشتون نبود كه ناجوانمردانه او را كوهستاني و سنگ فروش خطاب كرد بلكه اين گستاخي را در مقابل نام نيك مسعود يك فرد تاجيك مرتكب شد .
ـ ديپارتمنت زبان اوزبيكي در جوزجان را يك شخص پشتون مستقيمآ مسدود نكرد ، بلكه همگان ميدانند كه اين غوغا توسط كسي براه انداخته شد كه در گذشته ها مسئوليت ديپارتمنت هاي اوزبيكي و تركمني را در اكادمي علوم افغانستان عهده دار بود .
ـ سياست ناقلين دورانهاي استبداد براي امروز تحت پوشش جابجايي بيجا شدگان مستقيمآ با دستان يك پشتون عملي نميشود ، بلكه » پايدو « تطبيق اين پاليسي كسي است كه خود را مربوط به اوزبيك ميداند . مسلم است كه هدف اين همه خوشخدمتي ها ازيكطرف تثبيت موقعيت فعلي شان و از جانب ديگر نزديكتر شدن به دسترخوان ولي نعمتان است . فكر ميكنم همين سه مثال در باب كفايت خواهد كرد . « اگر در خانه كس است ، يك نقطه بس است » .
طوريكه ديده ميشود درينجا نيز از صدمه خوردن « وحدت ملي » اظهار تشويش شده و كسانيكه واژه افغانستاني را بكار ميبرند ، به خدمت گزاري به بيگانگان ، فتنه انگيزان و بيگانه پرستان متهم گرديده اند .
اولآ لازم است تا سوال هاي ذيل مطرح گردد : تا بكي تحت نام « ملت » و « وحدت ملي » استبداد با تمام طول ، عرض و ضخامت آن پوشانيده ميشود ؟ تابكي از خدشه دار شدن و صدمه ديدن چيزيكه اصلآ وجود ندارد ، مردم ترسانيده ميشود ؟ تابكي مردم به اصطلاح از پي « قالب خرمن » فرستاده ميشود ؟ بالآخره تابكي اين دام تذوير پيش پاي مردم گذاشته ميشود ؟
در وطن ما يك سخن عوام وجود دارد كه ميگويد « بگيريش كه نگيرد » . نام افغانستان كه توسط انگليسها گذاشته شد و در طول تاريخ ، حتي هنوز نيز اين نام و نشان توسط خارجي ها و به دست نشاندگي حلقات معيين و معلوم الحال حفظ و از آن صيانت صورت ميگيرد ، كاملآ ناعادلانه است ، كساني را كه اظهار عقيده ميكنند كه نام مناسبتر و دربرگيرنده تمام اقوام براي اين سرزمين گذاشته شود ، به بيگانه پرستي و فتنه انگيزي متهم شوند . از جانب ديگر پوشيده نيست كه براي هر تحول طلب و عدالت پسند ، از طرف اشخاص و حلقات وابسته به تماميت خواهان القاب ركيك و انحرافي برچسپ زده ميشود . اما ايدلوگ هاي انحصارطلبان قدرت تا هنوز چيز تازه يي بغيراز سيستم دوقرنه قبيله سالاري ، براي انساني زيستن و نجات جامعه از مناسبات قرون وسطي يي براي مردم و جامعه عرضه نكرده اند . درسايه اين سيستم سنتي نه ملتي بوجود آمده ، نه وحدت ملي تآمين شده ونه دامن فقر و بدبختي چيده شده است و اين طرز نگرش ، چندين مليون مردم آواره ، دربدر و فقر زده مليت پشتون را نيز با استفاده از احساسات قومي و زباني آنها بخاطر ادامه ننگين امتياز قبيلوي به مسير خود سوق داده است . و زندگي آنها بهتر از زندگي ساير مليت هاي افغانستان نيست و اين همه بخاطر ادامه سلطه قبيلوي ، در روشني دكتورين انحصار قدرت صورت گرفته است .
حالا كه زير چتر قوت هاي خارجي فضاي ايجاد يك سيستم قابل قبول براي همه مهيا گرديده است ، ولي متآسفانه بار ديگر انحصار طلبان قدرت سياسي با منحرف ساختن اذهان خارجي ها به نسبت واقعيت هاي عيني جامعه ، قدرت سياسي را غصب نموده و مشغول حداقل احيا و تحميل سيستم سي سال قبل زمان » باباي ملت « هستند .
نقطه ديگريكه در پاراگراف فوق قابل مكث است و تناقض گويي را يكبار ديگر مشهود ميسازد ، اينست كه آقاي سيستاني در نوشته خود اصطلاح افغان را مساوي به پشتون دانسته و ادعا كردند كه بخاطر اين نام « افغانها ـ پشتونها » خون ريخته اند و بازهم خواهند ريخت . اما نويسنده ايكه از آن اقتباس صورت گرفته است ، خود را غيرپشتون قلمداد كرده ادعا ميكند كه بابا و اجداد ايشان افغانستان را ايجاد نموده اند . به نظر من درست ميبود پيش از آنكه از همديگر اقتباس بكنند بايد اول در بين خود جور ميآمدند كه بابا و اجداد كدام يك از ايشان در ايجاد و نامگذاري افغانستان خون ريخته اند !
به هرحال در پاراگراف مورد مداقه نويسنده مقتبس مانند همتاي خود شايد هم از غليان احساسات ذهني توازن فكري و قلمي را از دست داده به تذكار كلمات و اصطلاحات بالا و بلندي از قبيل : حقوق عمومي بين الدول ، اصولنامه ها ، قوانين اساسي ، ميثاقها ، معاهدات بين المللي ، معاهدات و مقاولات متمسك ميشوند بدون آنكه جاي استعمال آنها را درنظر گرفته ، معني و تعريف اين همه اصطلاحات را به خواننده روشن بسازند .
اگر از جمع اصطلاحات كثير بكاربرده شده توسط نويسنده ، اصطلاح « قانون اساسي » حذف گردد ، متباقي همه آنها در يك اصطلاح و تعريف خلاصه ميگردد يعني « حقوق بين الدول » كه تنظيم كننده زيست باهمي و مناسبات در ميان دولت ها از يكطرف و دولت ها به نسبت سازمانهاي بين المللي از جانب ديگر كه بستر حقوقي آنرا » منشور سازمان ملل متحد « و قرارداد هاي دوجانبه و چند جانبه تشكيل ميدهد .
تغيير نام يك كشور ، سرود ملي ، نشان دولتي ، نظام سياسي ، نظام اداري و تشكيلاتي و مسائل ديگر مربوط به سياست داخلي شامل ساحه فعاليت حقوق بين الدول نبوده و موضوع داخلي يك كشور شمرده ميشود . و هيچ عنصر خارجي حق مداخله به آنرا نداشته و هرنوع دخالت درين موضوعات ، مداخله در امور داخلي يك دولت شمرده شده و در بناي حقوق بين الدول ، دولت مداخله گر مورد عتاب و سرزنش از طرف جوامع بين المللي قرار ميگيرد .
هر عمل و فعاليت داخل يك كشور كه به قرارداد هاي بين المللي آن با ديگر دول و سازمانهاي بين المللي نقصان وارد نكند و منافع دولت هاي ديگر را خدشه دار نسازد ، ميتواند آنرا آزادانه انجام دهد و اين كار به حقوق بين الدول قسميكه ايشان از آن يادآور شدند هيچ ارتباطي نداشته و موضوع داخلي به حساب ميآيد . در جاي ديگري هم نويسنده مقتبس تآكيد ميكند كه تغيير نام افغانستان ميثاقهاي بين المللي را زيرپا مينمايد . بسيار مضحك است . ايشان بايد ميدانستند كه دولت افغانستان با هيچ طرفي ميثاقي نبسته است و قولي نداده است كه نام افغانستان چگونه بايد باشد . يك نويسنده نبايد گپ هاي غيرمسئولانه بزند . احتمالآ نويسنده با ذكر لست طويل اين اصطلاحات تلاش كرده است كه ذهن خواننده را تحت تآثير قرار دهد .
اينكه در قانون اساسي افغانستان موضوع اطلاق كلمه « افغان » به هر تبعه ساكن افغانستان تسجيل گرديده است ، نيز مانع آن نميگردد كه هر شهروند مفكوره خود را در باب اظهار نموده و محسنات انديشه خود را بيان نمايد . اگر قرار باشد كه افغانستان بطرف يك جامعه مدني و مردمسالاري گام مي بردارد ، همه مسائل به تصميم و آراي مردم گذاشته شده و فيصله ميگردد . اما اين همه حمله هاي بي مورد و متهم كردن ها ، صبغه حقوقي و قانوني نداشته بلكه يك احساسات بيهوده ذهني و قيافه كاذب وطنپرستي بخود بخشيدن بيش نيست .
مسلم است كه در قانون اساسي كشور ، مفادات غيرعادلانه ، استبدادي و تحميلي بسيار وجود دارد . اين همه بيدادگري هاي قانون اساسي تحميلي و گردانندگان آنرا مردم تا ابد متحمل نخواهد شد ، بخاطر آنكه در قانون اساسي اين مفادات تسجيل گرديده است .
قوانين اساسي ميآيند و ميروند و اين مردم است كه بخاطر رشد و تكميل كردن آن تصميم ميگيرند . از جانب ديگر فراموش نبايد كرد كه قانون اساسي همچنان يك قرارداد در جامعه است و اين قرارداد ميتواند هر زمان لازم فسخ شود و هيچ قرارداد اجتماعي مادام العمر نميباشد .
ازينكه درين قسمت گفته شده (( آيا ميشود نام مستوره افغان زن ادب پرور را بعداز يكصد سال تغيير داده و مستوره افغانستاني اش خواند ؟ )) بايد گفت كه اين ضعيف ترين استدلال است . ابومسلم خراساني بدون آنكه ابومسلم افغان ناميده شود ، افتخارات آن با حفظ نام « خراساني » مربوط به تمام مردم افغانستان است ، گذشته از آن كه كسي خود را افغان بنامد ويا افغانستاني
.
در جاي ديگر آقاي سيستاني به نقل از معروفي مينويسد (( مركب تيزتگ زمان منتظر كسي نميماند هنوزهم دير نشده به كاروان جهانيان بپيونديد ..... تاريخ كشور گواه اين حقيقت است كه تاهنوز بديل رهبري پشتونها در كشور زاده نشده است ..... نام بسيار ممالك جهان تك قومي است مثل تاجكستان ، ازبيكستان ، روسيه ، قزاقستان ، تركمنساتان ...... روسيه متشكل از هشتاد و هشت جمهوريت كه اقوام مختلف در آن زندگي دادرد
)) .
نويسنده ، عجله پيوستن به كاروان تيزتگ جهانيان را خوب و عالمانه توصيه كرده است اما آدرس درين وصيتنامه نادرست قلمداد شده است . اينرا بايد براي كساني توصيه مينمود كه در طول دوران بخاطر برتري جويي ها لوكاماتيف تاريخ را به عقب رانده و سبب عقب ماندگي قرون وسطي يي و بدويت در كشور شده اند . مگر براي كسانيكه خواهان تحول و دگرگوني مناسبات فرسوده در جامعه هستند ، اينگوبه توصيه خطا و اشتباه است .
بعدآ نويسنده با كمال ذهنيت شوونستي ، اظهار عقيده كرده است كه (( بديل رهبري پشتونها در كشور زاده نشده است )). چنين اظهارنظر غيرمسئولانه و دور از نزاكت هاي سياسي ـ اجتماعي را بجز توطئه آشكار و تفرقه افگني دربين اقوام چيز ديگري نميتوان ناميد . تمام اقوام كشور داراي افتخارات خود بوده و جاي آنها در تاريخ مسجل است و اين افتخارات مربوط به تمام اقوام افغانستان است . معتقد بايد بود كسانيكه از نام قوم پشتون چنين دسايس را عنوان ميكنند ، بدترين خيانت را در حق اين قوم مرتكب ميشوند . پوشيده نيست كه اين نوع طرز تفكر يك تفكر فاشيستي است ، هيتلر و موسلني هم در زمان خود داراي اين نوع انديشه بودند كه مردم خود را تباه و خود را رسواي تاريخ نمودند . و نوشتن چنين مسائل تحريك آميز و تبليغ و ترويج آن نه تنها دامن زدن به نفاق قومي است بلكه يك عمل غيرعاقلانه است . اين گونه افراد و اشخاص كه از يكطرف داد و بيداد ميكنند كه با افغانستاني گفتن وحدت ملي ما خدشه دار ميشود و استعمال اين واژه را جرم ميشمارند ، از جانب ديگر واضح و روشن و بدون آنكه ادب قلم و نويسندگي را رعايت بكنند ، انديشه شوونيستي و نيوفاشيستي را تبليغ و ترويج مينمايند . جاي تعجب است كه درعين حال در همين مقاله با حمله ور شدن به عبدالحميد محتاط باورمندي نشان داده شده كه يك دانشمند نباييست تعصب داشته باشد . درحاليكه تمام محتواي اين مقاله مسموم كننده و پر از بار تعصبات قومي است .
اگر هدف ازين نوشته هاي تفرقه افگنانه تقرب به درگاه ولي نعمت ها باشد ، راه درستي انتخاب نشده است . نبايد فراموش كرد كه تبليغ و ترويج تعصبات قومي ويا به عباره ديگر شوونيزم و نيوفاشيزم نظر به قانون كشور واقعآ جرم شناخته ميشود .
اگر هدف ازين اظهارات غيرمسئولانه ، جنجال آفريني و كسب شهرت باشد ، آقاي ايشان به حد لازم مشهور هستند و در سايت هاي انترنيتي پيهم مقالات با فوتو هاي مختلف شان به نمايش گذاشته ميشود . بخاطر اين هدف نبايد دست به تفرقه افگني و تبليغ و ترويج شوونيزم و فاشيزم پرداخته شود .
درباره اينكه گفته شده نام بسياري ممالك جهان تك قومي است مثل تاجيكستان ، ازبكستان ، روسيه ، قزاقستان ، تركمنستان ..... مقدم برهمه بايد متوجه بود كه درين نوع اظهارات قصه « شتر مرغ » ديده ميشود .
يعني اگر بخاطر تقسيم قدرت سياسي در كشور ، ساختار هاي ميكانيكي اين دولت ها از طرف مشاركت طلبان قدرت سياسي مثال زده شود ، از طرف همين دلالان سياسي استدلال ميگردد كه افغانستان خصوصيات خود را دارد . درعين حال تك قومي بودن نام هاي اين كشور ها از طرف اين افراد بهترين الگو براي افغانستان تلقي ميگردد . نميدانم كه تا بكي مردم فريب داده شده و تلاش براي » بدست گرفتن دو تربوز « ادامه ميآبد .
از آن كه بگذريم ، درين ارتباط چند نكته قابل يادآوري است :
يك ـ با آنكه نامهاي اين كشور ها تك قومي است ولي مسلم است كه قدرت سياسي درين دولت ها تك قومي نيست .
دو ـ تناسب نفوس قوميت ها در كشور هاي ذكر شده كاملآ متفاوت نسبت به تناسب نفوس بين القومي در افغانستان است كه تذكار ارقام تناسبي و مقايسه آن بحث را به درازا ميكشد .
سه ـ درين كشور ها اقواميكه دولت بنام آنها ناميده ميشود مانع رشد خود و ديگر اقوام نگرديده اند ولي در افغانستان طور ديگر است .
چهار ـ يك شهروند روسي الاصل اوزبيكستان ، تاجيكستان ، تركمنستان و قزاقستان خود را يك روس اوزبيكستاني ، تاجيكستاني ، تركمنستاني و قزاقستاني مينامد نه يك اوزبيك ، تاجيك ، تركمن و قزاق . و همچنان يك ازبيك ويا تاجيك شهروند روسيه خود را يك اوزبيك و تاجيك مينامد نه روس .
نويسنده روسيه را متشكل از هشتاد و هشت جمهوريت قلمداد كردند كه اين خود نمايانگر نادرست بودن و غيرمسئولانه بودن تمام اظهارات و ادعا هايشان شان درين مقاله است . من ميخواهم براي وضاحت اين موضوع ارقام دقيق تشكيل اداري ـ ارضي روسيه فدراسيون را بطور خلص ارايه نمايم كه اگر در آينده ايشان ضرورت پيدا كردند ازين ارقام استفاده نمايند .
روسيه فدراسيون متشكل است از :
ـ بيست و يك جمهوريت .
ـ شش كراي.((اهميت واحد اداري ـ ارضي « كراي » ازجمهوريت پايانتر واز ولايت بالاترميباشد )) .
ـ چهل و نه ولايت .
ـ دو شهر با اهميت پايتخت « مسكو و سنكت ـ پتربورگ » .
ـ يك ولايت خودمختار « ولايت خودمختار يهودها » .
ـ ده اوكروگ خودمختار((اهميت واحد اداريـ ارضي «اوكروگ» پايانترازتمام واحدهاي اداري ـ ارضي ميباشد )) .
ديده شود : فصل سوم « ساختار فدرالي » ماده 65 قانون اساسي فدراسيون روسيه مصوب دوازدهم دسامبر 1993 و منتشره بيست و پنج دسامبر 1993 ميلادي .
قسميكه ديده ميشود روسيه فدراسيون متشكل از هشتاد و نه واحد اداري ميباشد . اگر نويسنده ، ولايات و محلات خود مختار را نيز جمهوريت گفته باشد نيز قابل مكث است . البته جمهوريت تا ولايت و محلات خودمختار از هم فرق دارند .
در آخر مقاله ، نويسنده براي تزئين افكار مبتني بر تعصبات قومي خود ، يك قطعه شعر شاعر عدالت پسند و آزاديخواه كشور شيون كابلي را مارش كنان مينويسد :
بخون خويش نموديم حاصل آزادي
خوش وعشرت وعبس وطرب است حلال
زدل كشيم صدا هاي زنده باد افغان
بروي گنبد نيلي است تا خرام حلال
به سرزمين دليران چه پا دراز كشي
كه موش را نبود در حريم شير مجال
دماغ فاسد خود را حسود صاف نما
كه محوگشتن افغان فسانه ئي است محال
زمشت جنگي افغان بياد خواهي داش
بي سلامت دندان خويش دار خيال
كسي كه فكر خيانت به ملك ما دارد
زچشم كور و زپا شل شود زبانش لال
طرب بكارنما كين زمان «شيون» نيست
پياله گير به شادي كه نيك است اين فال
قسميكه ديده ميشود نويسنده مقاله با نوشتن اين شعر در پاي مضمون آلوده ازتعصب و تفرقه افگنانه خود ، تلاش كرده است تا آلودگي هاي ذهني خود را با ململ سفيد بپوشاند .
اين شعركه با عشق و علاقه به ميهن توسط شاعر وطنپرور سروده شده است انزجار عميق آن متوجه دشمنان تاريخي افغانستان است ، نه كسانيكه عدالت اجتماعي را شعار خود قرار دادند . و اين شعر هيچ ربطي با تفكر شوونستي ندارد . اذهان آغوشته از تعصب را با اشعار بزرگمردان و وطنپرستان پوشانيدن ، جز تهمت بستن به آرمان انساني آنها و خيانت به حق اين اشخاص نيست .
اگرچنديكه متن اين شعر گوياي مقصد شاعراست و هيچ نقطه متشابه با افكار شوونستي ندارد ولي براي كسانيكه از وطنپرستانه بودن اين شعر به زعم تعصب آميز خود ميخواهند سو استفاده كنند و گوينده آنرا در صف خود رقم زده اند ، ميخواهم چند كلمه مختصر پيرامون شخصيت آزادي خواهانه اين شاعر يادآور شوم :
محمد رحيم ضيائي متخلص به شيون كابلي فرزند سردار محمد عمر خان و نواسه اميرعبدالرحمن خان بتاريخ هفتم جولاي 1895 ميلادي در شهر كابل متولد گرديد . تحصيلات ابتدائيه را در مكتب حبيبيه كابل به پايان رسانيده و به نزد استادان توركي و عربي علوم آموخته است . او بغيراز زبانهاي ملي كشور به زبانهاي عربي ، توركي ، هندي ، انگليسي و روسي صحبت مينمود . با استاد خليل الله خليلي نزديكي خاص داشت . به محمود طرزي علاقه عميق و روابط شفيق داشته و محمود طرزي را بنيانگذار مطبوعات افغانستان و همچنان اساسگذار وزارت امور خارجه به شكل عصري آن ميدانست . شيون كابلي يكي از طرفداران سرسخت مشروطه خواهان بود . او از سطح حركات نادر خان انتقاد مينمود . او از شيفته گان امان الله خان بود ، تجددطلبي و نوآوري هاي آنرا بديده قدر نگريسته و او را بحيث پيشوا و رهبر خود ميدانست . او يكي از سرسخت ترين طرفدار نهضت و تعالي زن در جامعه افغانستان بود . و درين راه با امان الله خان همگام و همرزم بود . و در سامان دادن نهضت زن نقش موثر داشت . شيون كابلي بعداز بازگشت از مهاجرت ازطرف نادر خان به نسبت انديشه عدالت پسندانه خود و انتقاد از نادر خان تحت تعقيب قرار گرفته و امر گرفتاري اش صادر ميگردد . بعدآ توسط دوستان وفادارش در كابل پنهان و متعاقبآ به شمال كشور منتقل ميگردد و از آنجا با عبور از درياي آمو از تعقيب دار و دسته نادرخان نجات ميآبد .
اجل بيا ببر زندگي باخود كه ديگر
بياد ميهن ويران و خاكسار نافتم
« معلومات درباره شيون كابلي از سايت افغان ـ جرمن گرفته شده »
ومن الله التوفيق

drfaryabi.blogspot.com


کاندیدای اکادمیسین سیستانی
افغانستان، افغان و افغانستانی
وفرازهایی از نوشته های انجنیر معروفی
افغانستان:
دو دانشمند افغان، یکی میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب «افغانستان درپنج قرن اخیر» و دیگری داکتر جاوید در رسالۀ «اوستا» در ارتباط به قدمت رسمی نام افغانستان نکاتی نوشته اند. فرهنگ درجلداول تاریخ خود در ارتباط به نخستین معاهده انگلیس وایران علیه افغانستان متذکر میگرددکه در جنوری 1801 معاهده اتحاد انگلیس وایران علیه فرانسه و افغانستان امضا گردید و در مواد دوم وسوم وچهارم آن معاهده، کمه افغانستان در پهلوی کلمه «پادشاه»آمده است. فرهنگ توجه خواننده را به این نکته جلب میکند که، در معاهده مذکور «برای باراول کلمه افغانستان به عنوان نام رسمی کشورکه در گذشته بنام های دیگریاد میشدبکار رفته است.» (۱)، اما دکتورجاوید براين پا فشاری دارد که در آن قرارداد کلمه افغانستان بکار نرفته، بلکه "خاک افغان" یا" سرزمین افغان" گفته شده است.( ۲) به عقیده داکترجاوید کلمه افغانستان بطور رسمی بعد از تجاوز نخستين انگليس بر افغانستان ودرمعاهدۀ مورخ 7می 1839 بین شاه شجاع ومکناتن نماینده گورجنرال هند درقندهار ذکرشده و گویا از۱۸۳۹ميلادی ببعد افغانستان نام رسمی کشورماشده و قبل ازآن این نام رسمیت نداشته است.( ۳)
بايد ياد آورشوم که: نام «افغانستان» قرنها پيش از تاسيس دولت معاصر افغانستان در۱۷۴۷، معروف بوده واين نام بطور مشخص در زمان حکمروائی ملوک کُرت (ياکُرد) هرات در نيمۀ قرن هفتم هجری بر سرزمينی اطلاق ميشد که از وادی فراه آغاز ميشد و به استقامت جنوب و جنوب شرق تا کوه های سليمان در وزيرستان و کناره های رود اتک امتداد می یافت.( ۴) سيفی هروی در ارتباط به احياء مجدد هرات مينويسد که: درسنه ۶۳۴هق =۱۲۳۶میلادی خان بزرگ، اوکتای قا آن، فرمود تاهرات را احياء کنند و عده ئی از اسيران را که بعد از نخستين بار تسخيرهرات در ۶۱۸هجری= ۱۲۲۱میلادی از آن شه رکوچانده بودند باز گردانند، ديدند که در پيرامون ويرانه های شهر تقريباً نه روستائی بود و نه حيوان کاری برای زراعت و «جويها انباشته شده است.» و بدين سبب نخستين ساکنان هرات ناچار خود بجای گاو، گاو آهن و خيش ميکشيدند. قرار براين شده بود که هر مرد ساکن هرات سه من گندم (=۷۰۰، ۳کيلوگرام) در پنجاه «کوتک خاک» بکارد و از برکه و حوض آبش دهد.( ۵) و به امر قستای شحنۀ جديد مغول «هنگام زرع از وضيع و شريف دو ــ دو جوغ( يوغ) ميکشيدند و ديگری معياد راست ميداشت و بدين نوع زمين را شديار ميکردند و تخم ميپاشيدند و پنبه ميکاشتند و چون ارتفاع انتفاع گرفتند و پنبه برداشتند، بيست مرد تناور را که در سرعت سيران بر طيران طيور مبادرت گرفتندی، هر يک با پشتواره بيست من پنبه به «افغانستان» فرستادند تا از آنجا دراز دنبال(گاو) و ادوات دهقنت آوردند.» (۶)
اين روايت به وضوح موقعيت افغانستان را در جنوب نزديک هرات نشان ميدهد و اگر اين افراد توانائی انتقال بيست من پنبه را تا دو صد کيلومتر داشته بوده باشند، اين فاصله تامرز فراه ميرسد. پس معلوم ميشود که درعهد سيفی، افغانستان و افغان به قبايل مسکون در فراه و هلمند تا قندهار را ميگفته اند. ولی از مطالب ديگر تاريخنامۀ سيفی بر می آيد که قلمرو افغانستان آن روزگار درجنوب شرق تا کوه های سليمان و رود اتک ميرسيده است.( ۷)
هنگامی که احمد شاه درانی بنای دولت مستقل افغانستان را ميگذاشت، برايش اين بسيارمهم بود که او بنياد دولت مستقلی را اساس گذارد که ديگر مردم افغانستان حاکم بر سرنوشت خويش باشند و به هيچ قدرت يا دولت ديگری منبعد باج و خراجی نپردازند. نه اينکه قلمرو پادشاهی او بايد حتماً افغانستان ناميده شود يا حتماً خراسان. و اما چگونه ممکن است که سران اقوام جرگه کنند و مدت نه روز برای انتخاب يک زعيم از ميان اقوام متنفذ به گفتگو وکنکاش بنشينند، ولی آخر ندانند که اين زعيم بر کدام قلمرو و یا چه سرزمينی فرمان براند؟
پرواضح است که هنگام انتخاب احمدشاه به پادشاهی، برايش به عنوان پادشاه افغانستان، دعا خوانده شده وازسوی اعضای جرگه تبريک و تهنيت گفته شده است. عدم موجوديت فرمانی مبنی بر فيصلۀ جرگۀ مشران قبايل دراين خصوص، دليل آن شده نمی تواند که نام کشور از توجه شخص احمدشاه و رجال و سران اقوام سهيم در جرگۀ انتخاب پادشاه، بدور مانده باشد. آنچه اين منطق را تقويت ميکند اين است که مرکز اقتصادی و تجارتی افغانستان آنوقت، شهرقندهار بر سر شاهراه تجارتی خراسان و هندوستان قرار گرفته بود و احمد شاه درانی نيز در شهر قندهار که مرکز اقتصادی و اداری افغانستان آن روز بود، بر تخت پادشاهی جلوس نمود. و هيچ ترديدی وجود ندارد که احمد شاه درانی هنگام انتخاب و جلوسش به تخت شاهی، بنام پادشاه افغانستان خوانده شده است و نه بنام پادشاه خراسان. زيرا احمد شاه خودميدانست که خراسان خيلی بزرگتر از قلمروی است که او به عنوان پادشاه در برابر مردم سوگند وفاداری ياد کرده بود. و چون نام افغانستان در نزد مردم و سران اقوام و رجال آن زمان يک نام قبول شده و معروف بود، لهذا با توسعۀ قلمرو و سلطنت درانی، اين نام (افغانستان) بر تمام قلمرو حکومت احمدشاه درانی اطلاق شده رفت.از اين است که احمدشاه درانی در دوران حيات خود هيچگونه حکمی صادر ننمود که مردم بايد صرف از کشور و قلمرو حاکميت او بنام افغانستان ياد کنند. فیض محمد کاتب هزاره در مورد وجه تسمیۀ افغانستان می نگارد:«این مملکت... درزمان اعلاحضرت ( اعلیضرت ) احمدشاه که بعد از انقراض اعلاحضرت( اعلیضرت ) نادرشاه درسال ۱۷۴۷ میلادی مطابق۱۱۶۰هجری براریکۀ سلطنت جلوس نمود زیاد تر موسوم به «افغانستان» شد و اظهر اینکه به اعتبار کثرت وانبوهی مردم"افغان" که دراین مملکت ساکن و متوطنند، به زیادت لفظ "ستان" در اخیر افغان به «افغانستان» نامزد گردیده است.»( ۸)
به نظر ميرسد که احمد شاه درانی پس از آنکه مشهد و نيشاپور و تون و طبس و قاين را در ۱۷۵۰ و ۱۷۵۱م فتح و ضميمه قلمرو افغانی نمود، از بکار بردن نام خراسان به عنوان قلمرو حاکميت او بدش نمی آمده و بيجا نيست که محمودالحسينی منشی دربار او در تاريخ احمدشاهی او را پادشاه خراسان خوانده است. خراسان غربی که مرکز آن نيشاپور بوده است از روزگاران قديم تا کنون جزئی از قلمرو ايران بوده و امروز هم به همين نام مسمی است. فقط در عهد احمدشاه درانی از ۱۷۵۰ ببعد تا عهد زمانشاه یعنی۱۸۰۰ ميلادی برای مدت پنجاه سال جزو امپراتوری درانی قرار گرفت، ولی از آغاز قرن نزدهم دوباره بکشور ايران ملحق گشت. با شرح مطالب بالا معلوم شد که افغانستان بخش عمدۀ خراسان تاریخی بوده است که امروز فقط د وبخش آن درافغانستان و یک بخش آن درایران و یک بخش آن در ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان قراردارد.
برخی از بيماران سياسی در طی سالهای اخير(بخصوص ازدهۀ ۹۰قرن قبل ببعد) طرح تغيير نام کشور را به عنوان «خراسان » به ميان کشيدند و باری در نشرات برونمرزی نيز آنرا با آب و تابی عنوان نمودند که خوشبختانه مورد استقبال مردم چيزفهم و هوادار وحدت ملی افغانستان قرار نگرفت، زيرا ميدانستند که هدف چنين طرح هايی اساساً تجزيۀ کشور است و به سود دشمنان افغانستان، که هرگزچنين مباد!
واما درهمینجا میخواهم خاطر نشان سازم که نام افغانستان چه از نیمۀ قرن هجدهم گذاشته شده باشد و چه از آغاز قرن نزدهم، و چه از ۱۷۴۷به بعد رسميت يافته باشد، نکتۀ بسیار مهم اينست که اين نام امروزه در جهان و نقشۀ دنيا و نزد مجامع بين المللی يک نام پذيرفته شده و مسجل شده است و به آدرس اين نام و مردمان آن صدها و هزاران مقاله و کتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است. جاگزينی نام ديگری برای اين کشور، نه تنها دردی را دوا نميکند، بلکه بر مشکلات دولت و ملت می افزايد، افتراق قومی را دامن ميزند و تفاهم ملی را خدشه دار ميسازد.
درد کشور ما وجود نام آن نيست که با تغييردادن آن علاجش ممکن گردد و فقر و تنگدستی و مرض و بيماری و جهل و بيسوادی، خرافه پسندی و تعصبات زبانی و قومی نابود گردد. سطح شعور اجتماعی و فرهنگی مردم ما بیکباره بالا برود و دموکراسی و عدالت اجتماعی، جانشين بی عدالتی ها و استبداد و خود سری ها شود. درد کشور ما را بایستی در سنتها و باورهای خرافی و آداب و رسوم قومی و محلی و مذهبی و فقدان سواد یا بی سوادی و عدم دسترس به دانش و تخنیک معاصر دانست. تازمانی که سطح آگاهی و شعور اجتماعی مردم ما نسبت به آنچه هست بالا نرود و از دانش و تخنیک معاصر بی بهره باشد، با تغییر نام کشور جامعۀ ما از فقر و بدبختی تاریخی که گریبانگیرماست، نجات پیدا نخواهد کرد.
به هرحال انتی پشتونها یا "افغان ستیزها" حتما متوجه خواهند بود که افغانها با همه خصلت های بدوی و قبیلوی خود بالاخره از سایر اقوام کشور پیش گام تر شدند و موفق به تاسیس دولت مستقلی در قندهار، جایی که افغانستان نامیده میشد، گردیدند و بعد با توسعۀ حاکمیت شان این نام بر تمام قلمروی اطلاق شد که از حکومت مرکزی فرمانبرداری میکردند. تلاش بخاطر تعویض نام کشور، تلاش بیهوده و ناکامی خواهد بود، چونکه این نام بر این کشور مفت و رایگان بدست نیامده و از سوی کسی و یا گروهی به «افغانها= پشتونها» سوغات داده نشده که هر وقت دل کسی بخواهد، سوغات خود را پس بگیرد. پشتونها برای بقا و دوام آن قربانیهای بیشمار داده اند و بازهم خواهند داد. تفرقه اندازی های قومی و زبانی و مذهبی نیز جائی را نخواهد گرفت و افغانستان از این بحران مداخلات اجانب نجات خواهد یافت و روسیاهی برای دشمنان آن باقی خواهد ماند.
از افغان تا افغانستانی:
نویسندۀ ژرفنگر افغان آقای معروفی در مقالتی زیرنام:" افغان، افغانی، افغانستانی" (بخش چهارم) مینگارد که :
« سخن سرای بی مثال توس(مشهد) تنها در داستان رزم رستم زال با کک کهزاد افغان، شانزده بار کلمهً "افغان" را، سه بار"اوغان" را و سه بار "افغانی" را بکار برده و ابیاتی از ملحقات شاهنامه را بازتاب میدهد:
چنین گفت دهــقان دانــش پــژوه
مراین داستان را زپیشین گروه
که نـزدیک زابـل بسه روزه راه
یکی کوه بود سرکشیده بمـــاه
بیک سوی او دشت خـرگاه بـود
دگـر دشت زی هنـدوان راه بود
نشسته درآن دشت بسیار کــوچ
زافغان ولاچیـن وکُــرد و بـلوچ
یکی قلعـه بالای آن کـــوه بـــود
که آن حصن از مردم انبـوه بود
بـدژ دریکی بد کنش جای داشت
که در رزم با اژدهــا پــا داشت
نـژادش زافغان، سپاهـش هزار
همه ناوک انــداز و ژوبین گذار
به بالا بلــند و بـه پـیکـر ستــبر
بحمله چو شیر و به پـیکار ببر
ورا نــام بــودی کـک کُهـزاد
به گـیـتی بسی رزم بـودش بیاد
درین گفت و گــو بود با کوهزاد
که آمد خروشی که ای بد نژاد!
چه دردژ گزیـدی بدینسان درنگ
که آمد همه نام اوغــان به ننگ
بدیدند کــک را چنان بسته دست
گروهی ز افغانیـان کــرده پست
از این داستان بوضاحت فهمیده میشود، که قوم "افغان" لا اقل همزمان با رستم زال ــ قهرمان اسطوره ئی افغانستان تاریخی ــ موجود بوده. بلی، قرنها پیش از اینکه فردوسی به سرائیدن شهنامۀ خود بپردازد، داستانهای رستم دستان، سر زبانها و ورد زبان باشندگان این سامان بوده، که فردوسی همین داستانها را به نظم کشیده و در شاهنامه جاودانه ساخته است. (۹)
کلمه«افغان» چنانکه آقای معروفی بدان اشاره کرده اند، یک نام کهن و دیرین سال است، که در دوره شاهپوردوم، پادشاه ساسانی بصورت «اپگانApgan» در مورد قبایل افغانی بکاررفته است.
بقول گرگوریان، در مورد افغانان نخستین اشاره در قرن ششم میلادی ازسوی یک منجم هندی بنام «وراهامهیرا VarahaMihira» دراثرش «برهات_سیتاBrhat_Samhita» بصورت «اواگانAvagana» به آن دسته مردمی اطلاق شده که در نواحی شرقی افغانستان کنونی زندگی داشتند وبه احتمال قوی همین افغانها گمان شده میتوانند. و در قرن هفتم میلادی زایر چینی، هیوسان تسانگ HsuanTsang،ازمردمی بنان "اپوکین" ذکرمیکند که منظورش افغانها است. نامبرده محل سکونت شان را در اطراف کوه های سلیمان نشان میدهد ومیگوید: "آنها (افغانها) بطورطبیعی مردمان سخت سرو پر خشونت استند، اطواروکردار آنان ناهنجاراست،ولی بسیار باایمان ودرستکار واز همسایگان خودبسیار بلند همت تراند." گرگوریان در حواشی فصل دوم «ظهور افغانستان معاصر» مینویسد که :
بیلیوBellew،( افغانستان، ص۳۱۶_ ۳۱۸) ریشهً اصطلاح «پتان» را درکلمه«پکت» هرودت می بیندکه سیزدهمین بخش امپراتوری داریوش بود. او و «راورتی» در باره اصلیت این کلمه از همه موجه تر یک توضیح اتمولوجیکی ارایه میکنند.آنها ریشه کلمه پشتون و شکل هندی شدهً آن یعنی "پتان" رامشتق از لفظ تاجیکی" پَشت Pasht = پشت کوهها" میدانند، پشتونها یعنی مردم کوهی.( بیلیو، نژادها، ص ۲۴_۲۵، راورتی، یاداشتها،ص ۴۶۷) مگرمارگنسترن برمبنای علم زبان شناسی ریشهً پتان را از کلمه "پکت" نمی داند.(افغانستان،ص۲۲۳)(۱۰)
گریگوریان علاوه میکند که «درمنابع اسلامی ذکر افغانان را برای اولین بار درکتاب فارسی"حدودالعام" (۹۸۳_ ۳۷۲هق) از مولف نامعلوم، و نیز در الکامل ابن اثیر(۹۷۴) واقعه نگارعربی میتوان ملاحظه کرد. حدودالعالم،رشته کوه های سلیمان رابه مثابهً پرنفوس ترین سکونتگاه قبایل افغانان میشمارد.عتبی منشی دربار سلطان محمود، در اثرخویش "تاریخ یمینی" که درقرن یازدهم(پنجم هجری) نوشته شده،یادآورمیشود که در لشکر سلطان محمود، افغانان سپاه خاص خود را داشتند. بسیار بعدتر ازاين، البیرونی(ابورییحان) ازقبایل مختلف افغانانی یادآور میشود که درسرحدات غربی هند سکونت داشتند. جوزجانی درطبقات ناصری متذکر میشود که افغانان درحدود۱۳۶۰ میلادی به عنوان عساکراجیر درلشکرکشی های الغبیک برهند اشتراک داشتند.درآثاراوایل قرن چهاردهم مثل "تاریخنامه هرات" که توسط سیفی هروی نوشته شده گفته میشود که: افغانستان از غرب تا سیستان، واز شمال تا غور و زمینداور و زابلستان، ازجنوب تا مکران(بلوچستان) ودرشرق تا رودخانه سند هندوستان گسترده است. بدین ترتیب ناحیه مستونگ کویته مرکز آن را تشکیل میداده است. (۱۱) حمدالله مستوفی درتاریخ گزیده(تالیف در۷۳۰هجری) در بسی از صفحات خود ازمحاربات افغانان با شاهان آل مظفر در حدود سال ۶۵۰هجری ذکر کرده است وهمچنان عبدالرزاق بن اسحاق سمرقندی در مطلع السعدین ومجمع البحرین خود افغانستان را جزئی از قلمرو تیموری دانسته که بعد از سیستان ذکر شده است.( ۱۲)
در آثار مولفین بعدی نام افغانان وافغانستان فراوان ذکرشده است که ما درزیر نام افغانستان بدانها اشاره کردیم.با این حال دشمنان وحدت ملی وقتی دیدند که ازتلاش برای تغییر نام کشور، کلاه دلخواه شان درست نمیشود، طرح تفرقه افگنانۀ دیگری را پیش کشیدند و با کار برد کلمهً "افغانستانی" مردم افغانستان را به "افغان" و"غیرافغان" تقسیم کرده و برآتش نفاق ملی روغن ریختند که اینهم جز شکست و افتضاح چیزی دیگر، دستگیر آنان نخواهد کرد. دراین خصوص نخستین دانشور دلسوز کشور که به دفاع از هویت ملی ما به عنوان« افغان» پرداخت، و بشدت بر کاربرد کلمۀ «افغانستانی» حمله برد، آقای ولی احمد نوری نویسنده و صاحب نظر کشور ما مقیم فرانسه استند.آقای نوری که از همان آغاز هدف کاربرد این کلمه رادرک کرده بودند، بکارگیری «افغانستانی» رابجای «افغان» به مثابه یک"جرم" تلقی نمودند وآنرا بشدت محکوم کردند وضمن مقالتی ممتع نوشتند:«استعمال کلمه «افغانستانی» جرم است. وادامه دادند: نوشته ای را که میخوانید ازقلم یک پشتوزبان رقم نشده است، ونه از احساس تعصب وتفرقه افگنی تراوش کرده است. چه من با وصف آنکه از طرف والدین به هردو قوم شریف افغانستان یعنی پشتون وتاجیک منسوب هستم، دری زبانم ونه تنها به این دوقوم وطنم، بلکه به همه اقوام این سرزمین آبائی ام افتخار میکنم. تفرقه افگنی وصدمه به وحدت ملی را ازهرطرفی که باشد با تمام قوت محکوم کرده مردود میشمارم. با ایجاد افغانستان از طرف آبا واجدادما، وبا ایثار وفداکاری وقربانی هزارهاتن، این سرزمین پرافتخار آبائی به همت فرزندان واحفاد این مرزوبوم از اشغال وتعرض بیگانگان حفظ گردید. ولی اینک عده محدودی، نظر به ملحوظات مشخص وخدمت گزاری بدشمنان وطن عوض نام«افغان»کلمه «افغانستانی» را به اتباع وباشندگان شریف این کشوربکار میبرند... از نگاه حقوق عمومی بین الدول، اصولنامه ها وقوانین اساسی افغانستان منحیث وثایق ملی واخیراًتصویب لویه جرگه سال(2003)منعقده کابل نام«افغان» برای اتباع افغانستان تائید وتاکیدشده است.در میثاقها ومعاهدات بین المللی که افغانستان درپای آن امضاء وتعهدکرده است، اتباع افغانستان بنام تبعه «افغان»یادشده نه «افغانستانی»، آیابایداین همه میثاقها، معاهدات ومقاولات تعدیل گردند؟ وآیا تعدیل آنها به زعم چندفتنه انگیز وبیگانه پرست مورد پذیرش جامعه افغانی وبین المللی قرارگرفته میتواند؟ آثار، کتب، نوشته هاومقالات، تحقیقهاوتیزسهای لیسانس ودکتوراها که بیشتر ازیک قرن در سراسر جهان در باره افغانستان نوشته وچاپ شده اند و در همه آنها به تبعه افغانستان«افغان» اطلاق شده است، باید تعدیل گردند؟ آیا میشودنام مستوره «افغان»، زن ادب پرور، آزادمنش ومبارز راه آزادی زنان افغانستان رابعد از یکصد سال (متولد1287 هجری شمسی) تغییر داد ومنبعد «مستوره افغانستانی»اش خواند؟» (۱۳)
به تاسی ازاین اعتراض وطن پرستانه آقای نوری، اشخاص دیگری چون آقای بارز، روستار تره کی، ملالی موسی نظام، داکترخلیل الله هاشمیان، نجیب قندهاری و چند تن دیگر و از آن میان قلم توانمند یکی از هموطنان صاحب نظر و آگاه افغان بنام انجنیر خلیل الله معروفی، روی نشرات برون مرزی و سایت های معتبر انترنتی مانند: افغان جرمن آنلاین، تول افغان، بینوا و غیره درخشیدن گرفت که با نگارش چندین مقالهً محققانه و مستند و پذیرفتنی به رد ادعاهای هواخواهان کلمه "افغانستانی" پرداختند.
من ضمن تائید و ارجگزاری به نظرات صاحب قلمان مزبور، نوشته های انجنیر معروفی را بیشتر می پسندم و آنها را نوشته های بسیار صمیمانه و منصفانه وً وطن پرستانه ارزیابی میکنم، زیرا که آنچه را وی مینویسد، بر مبنای اسناد و شواهد کتبی و استدلال منطقی استواراست، وهدفش راهنمایی نسل های جوان و فرزندان غربت دیدۀ افغان در بیرون از مرزها است. انجنیر معروفی از بیشتر از ربع یک قرن بدینسو در اروپا زندگی میکند و در کشور آلمان تحصیل کرده و درهمانجا اکنون بسر می برد، و با هیچ گروه سیاسی بر سر قدرت و بیرون از قدرت، دست چپی و یا دست راستی وابستگی سیاسی و ایدیولوژیک ندارد. او از موضع گیریهای غلط اشخاص هم نژاد و همتبار خود(تاجیکها) حمایت نمیکند، بلکه برایش در درجۀ اول حقیقت موضوع و اصل افغان بودن به عنوان هویت ملی که هسته و اساس وحدت ملی ما شمرده میشود، مهم است نه انتساب به قوم و طایفه و نژاد و مسایل سمتی و مذهبی.
آنچه انجنیر معروفی مینویسد، واقعاً از روی وطنخواهی و دلسوزی به حال ما افغانها که از سه دهه به اینطرف در آتش نفاق و شقاق میسوزیم و علت آن را هم نمیدانیم، مینویسد. او مینویسد تا ما را روشن کند و از آتش نفاق ملی که توسط بیگانگان در کشور ما برافروخته شده است نجات بدهد. هدف آقای معروفی از این نوشته ها آگاهی دادن به کسانی است که از نیات شوم دست اندرکاران تفرقه های ملی بی خبراند و نا آگاهانه آلۀ دست این یا آن سوداگر نام قوم و زبان و نژاد و سمت قرار نگیرند و مردم سادۀ متعارف خود را بدون موجب نیست و نابود نکنند.
این انسان بادرد و بادرک در پایان مقالۀ «افغان، افغانی، افغانستانی»(بخش چهارم) بر همه افغانان فریاد میزند و مینویسد: «هموطنان گرامی، وطنداران بجان برابر! از هر قوم و تباری که هستید، به هر زبانی که سخن میزنید، به هر دین و آئینی که پای بندید و در هر نقطۀً افغانستان عزیز و جهان پهناور که بسر میبرید! فراموش نکنید که ما همه "افغان" هستیم و سرزمین بلا کش اما پرافتخار ما، افغانستان عزیزاست. افغانستان خانهً مشترک همهً ماست، همه باهم برادریم و کاملاً برابر. هیچ قومی را بر قومی دیگر رجحانی نیست. شمال و جنوب و شرق و غرب و قلب کشور، همه عزیز اند وعین ارزش را دارند. هموطنان، وطنداران! گول اغواء و تفتین همسایگان طماع، بی آزرم و دشمنان بی مروت را نخورید، بخود آئید و دست بدست هم دهید. مام میهن چشم امید بسوی شما دوخته. اشکهایش را بزدائید، بر زخمهایش مرهم نهید و در دامان مهرگسترش برادر وار بسربرید! جهان جهان سرعت و بلکه تعجیل است. مرکب تیز تگ زمان منتظر کسی نمیماند. هنوز هم دیرنشده، عزم جزم کنید و به کاروان جهانیان بپیوندید!
کاروان رفت و تو درخواب وبیابان در پیش وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی»
موضع گیری آقای معروفی در رابطه به فساد کاربرد کلمه "افغانستانی" مانند موضع گیری آقای نوری و داکتر هاشمیان و بارز ودیگران، یک موضع گیری صد درصد وطن پرستانه است واهداف کسانی را که این کلمه را رواج میدهند بیدریغ افشا میکند. ایشان در مقالت دیگری در ارتباط به مقالۀ کسیکه کلمۀ «افغانستانی» را خواسته از نگاه زبانشناسی بررسی کند، مینویسد: « ساخت و استعمال کلمه "افغانستانی" بجای "افغان" با دید تعصب آمیز سیاسی ارتباط میگیرد و هرگز و اصلاً و ابداً منشأ و اساس زبانشناسانه ندارد. برعکس، ساختن کلمه "افغانستانی" از "افغانستان" و بجای "افغان"، در حالی که "افغانستان" از واحد "افغان" و پسوند "ستان" ساخته شده، دور از منطق است. وقتی کلمۀ "گل" را با "ستان" پیوند داده و ترکیب "گلستان" را ساختیم، دیگر نمیتوانیم بگوئیم، که "گلستانی" بدیل و جانشین "گل" است. اگر اینطور میبود، میتوانستیم بگوئیم: « یک دسته گلستانی خریدم» یعنی که «یک دسته گل خریدم.»
آقای معروفی می افزاید:« کلمه "افغانستانی" اشکالات فراوانی دارد: ــ اشکال ساختاری و منطقی. ــ اشکال سیاسی، بلی اشکال سیاسی و تبعیض طلبانه، چون کلمه "افغانستانی" در متن و بطن خود با ستیز قومی آگنده است. کلمۀ "افغانستانی" هم « افغان ستیز» است هم « پشتون ستیز». ــ اشکال قانونی و مشروعیت، زیرا ساخت و استعمال کلمهً «افغانستانی» علاوه از اینکه وحدت و یکپارچگی ملی ما را مغشوش و مخدوش میسازد، میثاق های ملی و بین المللی راهم زیرپا میکند. قوانین مختلف اساسی افغانستان که با تائید لویه جرگه ها، مهر مردمی خورده اند، باشندگان افغانستان را«افغان» مینامند و میدانند، از هر قوم و قبیله و از هر دین و آئینی که باشند. علاوه براینکه ما ــ همۀ ما، بتاکید میگوئیم ــ همۀ ما ــ خود را در خارج افغانستان" افغان" میخوانیم و در پاسپورت های ما" تابعیت" ما را «افغان» نوشته اند، تمام ممالک جهان اتباع افغانستان را بنام«افغان» می شناسند. بلی ما به هویت ملی «افغان» استیم، ولی به هویت قومی، پشتون، و تاجیک و هزاره و اوزبیک و ترکمن و... و به هویت دینی مسلمانیم وهندو و یهود و نصارا... و به هویت مذهبی سنی و شیعه و به هویت زبانی، دری زبان و پشتوزبان و ترکی زبان و غیره. همه هویت های جزئی در هویت کلی، که هویت ملی ماست، ذوب میشوند و اندماج می یابند.»
... یک حلقۀ خاص از افغانان خارج از افغانستان، که تعلیم یافته و باصطلاح روشنفکر هم هستند، دانسته یا ندانسته زیر تاثیر بیگانگان کینه توز و فتنه انگیز رفته و چنین مسایل را دامن میزنند. اینان غمین اند و ماتم میکنند که از قرن هژدهم به بعد، افرادی از قوم پشتون ــ و بزعم غلط ایشان «قوم پشتون» ــ بر افغانستان حکمروائی کرده اند، اما باکی ندارند و چرت شان خراب نمیشود، که تنها از ظهور اسلام بدینسو، اعراب، خاندانهای ترک نژاد(غزنوی و سلجوقی)، مغولان، تیمور و احفادش و تیموریان هند، بیشتر ازهشت قرن براین سرزمین حکم چلانده اند. اینان اصلاً دل خوش ندارند که بر ویرانه های خراسان، کشوری بنام«افغانستان» سر بلند کرد، که خدایش همیشه سربلند داراد! اینان شاید آرزو میکردند، که کاش این وطن ــ خاک بدهن بدخواهان افغانستان ــ درحال تجزیه و زیر سیطرۀ فارس صفوی و شیبانیان ماوراء النهر وهند بابری می بود، هرگز مستقل نمیگشت و تمامیت ارضی نمی یافت. اینان دیده ندارند و تحمل کرده نمیتوانند، که فردی از قوم پشتون، که مانند اقوام دیگر کشور، یک قوم شریف و اصیل این سرزمین است، کشوری را بنیاد نهاد. اگر اینطور نیست پس چرا بخود نبالیم، که فردی از باشندگان اصیل این خطۀ پاک، قد علم کرد و دولت مستقلی را تشکیل داد؟ چرا افتخار نکنیم که احمدشاه درانی ــ که کاملا برحق «احمدشاه بابای کبیر» لقب گرفته ــ از قلزم خرابه های خراسان و از اجزای مجزای آن، کشوری ساخت، که امروز بنام «افغانستان» یاد میگردد، که بفرمودۀ جناب محمد سعید فیضی،«نام وبقایش مستدام باد!»، بلی، باید افتخار کنیم که دراین سرزمین افتخارآفرین، پس از دوصد و پنجاه سال اضمحلال و تجزیه و تسلط غیر، بالاخره مردی پیداشد، بلی مردی پیداشد و کشور مستقلی را تاسیس کرد و حدود و ثغور طبیعی برایش داد.
در جایی خوانده بودم که یک مؤرخ نامدار غرب زمین، برخاستن افغانستان را از خرابه زار خراسان« معجزۀ تاریخ» خوانده بود. بپا خاستن یک کشور مستقل و مقتدر از عظام رمیم خراسان، واقعاً معجزه و درخور هرگونه شکر گزاری و سپاس است. اگر احمدشاه بابای ابدالی از یکی از اقوام دیگر این وطن مقدس برمیخاست و نام کشور ما مثلاً ترکستان یا هزارستان و یا تاجیکستان می بود، آیا بازهم این غال مغال (قال مقال) و قیل و قال و واویلا وجود میداشت؟ «گمان نکنم» جواب منست. تمام هیاهو و داد و فریاد و علالائی که پس از فروپاشی سلطنت خاندان محمدزائی در وطن ما موج میزند و مود روز گشته، فقط از همان یک عقدۀ عمیق و از نگاه بد بین ایشان «زخم ناسور تاریخی» برخاسته. خرده گیری برکلمات پشتو که در دری وارد شده و یا وارد ساخته شده اند، همه بهانه است. اگر اینطور نیست و صرف بیگانگی لغات مطرح است، پس چراهزاران کلمۀ عربی، ترکی و مغولی وهندی را و اینک هزاران لغت فرنگی را در فارسی دری خود تحمل میکنیم و خمی برابرو نمی آریم؟ بلی ما هزاران لغت باصطلاح بیگانه را که از ماوراء سرحدات ما و از ماوراء سرحدات قلمرو زبان فارسی، وارد دری گردیده اند، تحمل میکنیم، مگر همینکه در جائی یک کلمۀ پشتو را ــ که زبان «رسمی» مملکت ماست و برای مردم ما هرگز بیگانه نیست ــ کشف کردیم، بلی کشف کردیم، جند ما میگیرد. اگر کسی کلمات پشتو را در فارسی دری ما بیگانه می پندارد، مربوط به دید تنگ نظرانه و تعصب آلود خود اوست و بر واقعیت های عینی و موجود زبان دری هیچ اثری ندارد.» (۱۴)
توجه کنید هموطنان گرامی که آقای معروفی با چه منطق و استدلال وطنخواهانه میخواهد از پراکندگی ملی و تفرقه های قومی و زبانی جلوگیری کند و با چه زبان و قلم فصیح بجواب هم تباران خود پرداخته است. تمام نوشته های آقای معروفی پیام آور صلح و آشتی و برادری و برابری و وفاق ملی است. این انسان وطن خواه و مردم دوست در مقالۀ دیگریزیرعنوان«عقده کشائی یک شاعر» مینویسد: نام بسا ممالک جهان تک قومی است[بدون آنکه کسی بی هویت شود]، اگرمثال بزنیم: تاجیکستان- سرزمین تاجیکها، اوزبکستان_ کشور اوزبکها، ترکمنستان_ دیارترکمنها، قزاقستان_ مملکت قزاقها، قرغزستان_ سرزمسن قزعزها، ترکیه _ سرزمین ترکها، فرانسه _ کشورفرانکها(قومی از نژاد جرمن که در زبان عام ما فرنگ یافرنگی گفته میشود)، روسیه(فدراسیون روسیه)_ کشور روسها، بنگله دیش_دیار بنگالیها، تایلند_ مملکت تی ها، جمهوری چک_ کشورچک ها وغیره.چرب وشیرینتر از اینها«عربستان سعودی» است، که تمام کشور بنام یک خاندان خوانده میشود. درتاجیکستان، نصف مردم قومیت تاجیک ندارند، در هندوستان بیشتر از دوصدمیلیون مسلمان زندگی دارند، در قزاقستان چند میلیون روس وآلماتی وغیرهم میزیند. بیست میلیون ترکیه راکردها تشکیل میدهند. در ایران( سرزمین آریائیان) چند میلیون عرب (سامی) وچند میلیون ترک وترکمن و[بلوچ] ووابستگان تورانی وجود دارند. در فدراسیون روسیه (متشکل از 88 جمهوریت) دهها میلیون تاتار وقزاق وچیچن وانگوش وغیره، جزء باشندگان آن سرزمین فراخند. در سرزمین چک بیشتراز سه میلیون آلمانی زندگی دارند، در عربستان سعودی، 99اعشاریه99 درصد مردم مستقل ازآل سعوداند. بیائیدکه کمی فراخ تر بیندیشیم، سعه صدر داشته باشیم، تنگ نظری را از سربدر کنیم، کمی از تعقل وتدبیرکار بگیریم، خود را از مفاهیم حقوقی جهانی اندکی آگاه سازیم.» (۱۵)
و در مقاله دیگری زیر عنوان«رد سخنان سست بنیاد یک داکتر" مینویسد:« قوانین اساسی افغانستان، باشندگان این مرز و بوم را و هر فرد ملت افغانستان را «افغان» میخوانند و میدانند. وقتی قانونهای اساسی ما، که از طریق لویه جرگه ها بتائید مردم و ملت ما رسیده اند، هر فرد افغانستان و هر باشندۀ این وطن را و هر فرد ملت ما را«افغان» تعریف میکنند، دیگر هیچ جای گپ زدن باقی نمیماند. نظر به تعریف بالا «افغان» یعنی«باشندۀ افغانستان» و«باشندۀ افغانستان» یعنی «افغان». اگر تعصب و تنگنظری و سر تنبگی را از سر بدر کنیم و از قوانین اساسی افغانستان پیروی نمائیم، دیگر مشکلی نمی ماند. بگذریم از اینکه «افغان» یک زمانی، اسم خاص و نام یک قوم بوده. حالا این اسم، خاص نیست و خاصهً یک قوم نیست. این اسم مربوط به یک ملت است، مربوط ملت افغانستان، مربوط ملت افغان.
من در بخش اول مقالۀ «افغان، افغانی، افغانستانی» در زمینه بحثی کرده مثالهای فراوانی داده ام. این بحث هنوز ادامه دارد و بزودی بخش های چهارم و پنجم آن از نظر خوانندگان عزیز خواهد گذشت. عجالتا بعرض ایشان میرسانم که قارۀ امریکا بنام یک سیاح و محقق فلورانسی Amerigo Vespucci «امریکو وسپوچی» که در قرن پانزدهم و بعد از کریستف کولمبوس ــ کاشف این قاره ــ بدانجا پانهاده بود، نامگذاری شده، حتی بنام کوچکش. ببینید داکتر صاحب که فردی که نامش بر یک بر اعظم و بر قاره ای گذاشته شده، خود ازاین قاره نبوده. امریکای شمالی و وسطی و جنوبی، که مشتمل بر ده ها مملکت میباشند و حدوداً یک میلیارد(هزار میلیون) انسان را در خود جا داده اند. همه بنام (Amerigo Vespucci) یاد میگردند: بنام همان سیاح ایتالیائی. امروز هیچ کس از باشندگان این قاره را پیدا کرده نمیتوانیم که از «هویت امریکائی» خود انکار ورزد و به آن افتخار نکند. حتی باشندگان اتازونی و یا اضلاع متحدۀ امریکا خود را مشخصاً American یعنی « امریکائی » میخوانند و به افتخار هم میخوانند. اگر کلمۀ امریکا از یک میلیارد "امریکائی " سلب هویت نمیکند، به تحقیق و به هر آئینه که کلمۀ «افغان» هم هویت باشندگان این آب و خاک را از ایشان نمیگیرد. ببینید داکتر صاحب! اگر از در منطق وارد بحث گردیم، واقعیت ها را رد کرده نمیتوانیم، ولی اگر لجاجت و سرتنبگی و تعصب و نفرت و کدورت و خصومت و دشمنی را پیشه کنیم، دیگر از وجود روز و شب و سپید و سیاه و زمین و زمان نیز انکار خواهیم ورزید.»( ۱۶)
باری داکتر اکرم عثمان نوشته بود: «مردم ساکن در افغانستان کنونى از چند هزار سال باين طرف در واحد هاى مختلف سياسى- جغرافيايى باهندى‌ ها، ايرانى ها، و باشندگان ماوراء النهر و ديگران همزيستى داشته است و قلمروى که اين ملل و نحل در آن زيسته اند همواره تحت تاثير حرکات تاريخى، دستخوش تحول بوده و قدرت سياسى يکى پى ديگر از دستى بدستى، از عشيره ‌يى به عشيره يى و از قومى به قومى رسيده است. از همین‌ جا، نه يگانه، بلکه مهمترين عامل تاسيس و تشکيل اين کشورها عنصر تهاجم و غلبه بر يکديگر بوده است.... » (۱۷)
بدینسان روشن میگردد که تاريخ و جغرافياى کشورما مانند اکثر کشور هاى جهان با قهر و غلبه شکل گرفته و با سر پنجۀ جبر و خشونت، در چار چوبۀ مرزهاى موجود قرار داده شده است. در مشرق زمين و بخصوص در کشورهاى منطقه هيچگاهى مجال دموکراتيک بخاطر ايجاد حکومت دلخواه این ملل (مانند جوامع غرب) داده نشده است. اکنون هم در کشور ما تا رسیدن به دموکراسی واقعی راه درازی درپیش است و تا زمانی که این راه پر از سنگلاخ کوبیده میشود، افغانها در پهلوی سایر کسانی که خود را در سرنوشت این کشور شریک میدانند، از کشور خود، و از نام و تاریخ آن دفاع خواهند نمود و هر وقتی که قوم و تبار دیگری براین کشورغلبه یافت و آنرا با قهر و تهاجم قبضه کرد و دیگران را مطیع و فرمانبردار خود ساخت، میتواند هر نامی که دلشان بخواهد بر قلمرو تحت سلطه خویش بگذارند. تا آن روزگار البته افغانها به این دهن کجیهای بچگانه از جا نمی جنبند و مثل کوه بر جایگاه خویش استوار و پایدار میمانند و پرازیت پراکنی این گروه نیز جایی را نخواهد گرفت.
دشمنان وحدت ملی افغانستان باید این واقعیت را بپذیرند که یک قوم زنده و موثر در سرنوشت و شکل گیری این کشور حضور فعال دارند که بزعم «افغانستانی» نویسان، بنام «افغان»(= پشتون) یاد میشوند. این قوم تا زنده باشد از هویت ملی خویش به عنوان «افغان» دفاع میکنند و حاضرند جان بدهند ولی جانان را از دست ندهند. هیچ قدرتی هم نمیتواند که تا این قوم در این کشور زنده باشد، نام افغانستان را تغییر بدهد، مگر اینکه افغانستان را از نقشۀ جهان محو کند. حال دل کس که، خوش میشود و یا خوش نمیشود.
همان گونه که حق نداریم، به کم سابقه دارترین اقوام ساکن در این کشور، حتی به آنهایی که بعد از اشغال بخارا از سوی بلشویکها به افغانستان پناه آورده اند، بگوئیم که چون ریشۀ تاریخی شما در این کشور زیاد نیست، پس نباید به عنوان رئیس جمهور و یا صدراعظم و یا نمایندۀ مجلس خود را کاندید کنید، به همین سان هیچکسی هم حق ندارد به پشتونها که یکی از اقوام تاریخی و بزرگ این کشور است بگوید: از شمال بر خیزید و به جنوب بنشینید و یا از غرب به شرق بروید! یا بگوید: چون پشتونها دارای خاستگاه قبیلوی و یا ذهنیت قبیلوی هستند، پس حق ندارند در رهبری این کشور قرار بگیرند. تاریخ کشور گواه این حقیقت است که تا هنوز بدیل رهبری پشتونها در کشور زاده نشده است. پس آفرین واحسنت بر ذهنیتی که سیصد سال پیش از امروز توانست دست اتحاد بهم داده، خود را از زیر سلطۀ بیگانه رها سازند و به تشکیل دولتی مستقل بپردازند. آیا تشکیل دولت از دیدگاه سیر تکامل اجتماعی، گامی پیشتر از مرحلۀ قبیله نیست؟ چرا اقوام دیگری که این مرحلۀ تکامل را گویا پشت سر گذاشته بودند، دست به چنین
ابتکاری نزدند تا نام قوم و تبار خود را بر این سرزمین میگذاشتند و کشور را گل و گلزار میساختند؟
افغانها آریائی اند یا یهودی؟
نظریه یهودی بودن «افغانها » برای نخستین بار در تاریخ خانجهانی یا مخزن افغانی (از نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله ــ تالیف در۱۰۱۸هجری) به پیروی ازشجره نامه های عنعنوی اسطوره ای، درج شده است. برمبنای روایت این کتاب افغانها از اولاده بنی اسرائیل اند که از سوی بخت نصربه منطقه هزاره جات که درتورات بنام "ارزارت" یادشده است، تبعید گردیده بودند.
نویسندگان غربی ایکه تیوری بنی اسراپیل بودن افغانها راپذیرفته اند،میخواهند براساس ارایه فکتورهای چون: شجره نامه انسانی ونسبی افغانها، نام های مشترک درمیان افغانها وعبرانیها مثل، سلیمان، یوسف و داود، شباهت های فزیکی وجسمی میان افغانها ویهودیها،و موجودیت نام "کابل" درتورات عهد عتیق وغیره، ادعای خود راثابت کنند. تشابه نامها میان افغانها ویهودهاآنقدر دلیلی ضعیفی است که ایجای یک کلمه جواب راهم نمیکند، چه اگراین دلیل قابل یادکردباشد، این نامها در میان اعراب (سامیها) وتاجیکها وکردها وسایر ملل بیشتر از افغانها مروج است که به پیروی از دیانت اسلام ورواج این نامها درمیان مسلمانان رسم شده است.
با رواج وگسترش دانش زبانشناسی اکنون به اثبات رسیده که «افغانها» (= پشتونها)از نژاد آریائی استند و با یهودیان هیچگونه نسبتی ندارند. سید جمال الدین افغانی نیز درکتاب «تتمة البیان فی التاریخ افغان» خود که درسال ۱۹۰۱ به چاپ رسانیده، با اثبات عدم مشابهت زبان پشتو با عبری، این نظریه را مردود دانسته است.( ۱۸)
مستشرق ودانشمند نورويژى"مورگنستيرن Margenstiren" که تقريباً شصت سال از عمر خود را صرف شناسائى زبان پشتو و گويندگان آن زبان و مبدأ قوم پشتون نموده، قبل از مرگ خود در کابل در سيمنار بين المللیی که بمناسبت تأسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو تدوير يافته بود، ثمرۀ پژوهش و تحقيقات ٦٠ سالۀ خود را به دانشمندان داخل سيمنار اظهار نموده و قاطعانه گفت که: «زبان پشتو دنبالۀ زبان ساکى است و پشتونها در اصل بقاياى همان ساکها استند و ديدگاه ديگرى قابل پذيرش نيست.»
پوهاند داکتر زيار که يکى از شاگردان مورگنستيرن استند، به استناد همين تيزس استاد کتابی درچهارصدصفحه زیر عنوان «پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» در سال 2000 میلادی نوشته و درآن در پرتو دانش زبان شناسى و اتنولينگويستيکى شواهد و اسنادى را بررسى و ارائه نموده که ثابت میکند پشتونها بقاياى نسل ساکها اند و زبانى را که به آن تکلم ميکنند، زبان ساکى است. پوهاند زيار در اين باره مينويسد: « من بصفت دانشجوى زبانشناسى و پيوست با آن ايرانشناسى و بگونۀ فرعى نژاد و بشرشناسى، سالها پيش اين را وظيفه و مسؤوليت خود شمرده بودم که به نگارش تاريخ زبان پشتو دست بيازم و در اين راستا از همه نخست سخنرانى روانشاد مورگنستيرن استاد خود را اساس کارم گردانم که درست سه سال پيش از مرگش در سيمنار بين المللى تاسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو در کابل ايراد نمود و درآن«ساکى بودن پشتو و پشتونها» را در نتيجۀ تحقيقات ٦٠ سالۀ خود در اين زمينه قاطعانه اعلام داشت... از همين سبب در پى آن شدم تا از لحاظ اتنولينگويستيکى، وابستگى زبان ساکى و پشتو و هم تبارى ساکها و پشتونها را مورد مطالعه و بررسى قرار دهم. نخست از همه کوشيدم بر تاريخ و راه و روش زندگى ساکها روشنى اندازم و به تعقيب آن وجوه مشترک آنان با پشتونها را زير مطالعه قرار دهم و افزون بر وابستگى زبانى، رشتۀ ارتباط اتنيکى بين اين دو قوم را نيز بررسى نمايم...»( ۱۹)
با توجه به تحقیقات پوهاند زیارومورگنستیرن و گرگوریان ودیگردانشمندان زبانشناسی به نظر میرسد که 27 ساله زحمت آقای عبدالحمید محتاط، دانشمند تاجیک تبار کشورما، برای نگارش «تاریخ تحلیلی افغانستان» نقش برآب شده است که تلاش کرده به اثبات برساند: پشتونها بقایای ده خانودۀ مهاجر قوم یهود در افغانستان اند، بدون اینکه هیچگونه شواهدی اسنادی از شباهت وهمسویی زبان پشتو با زبان عبرانی را بدست داده باشد.
معلومدار است که گروه های قومی ای که ازیکجا به جای دیگری مجبور به مهاجرت میشوند، از خود زبانی دارند که با آن زبان درمیان خودبه مفاهمه می پردازند واین زبان آنهاست که به آنها هویت میدهد. حال فرض کنیم مردمانی از قوم یهود مجبور به مهاجرت به ایران وافغانستان ومنطقه شده باشند، چگونه شدکه این یهودها وقتی به افغانستان وآنهم در مناطق مرکزی جایگزین شدند، زبان خود را بیکباره فراموش کردند وزبان مردم محلی یعنی پشتو را آموختند. اگر این نظررا بپذیریم، این خود دلیلی است که قبل از مهاجرت یهودها درکوهستانات غور، مردمی بودند که زبان شان پشتو بوده واین تازه واردان پشتو را ازاهل محل یاد گرفته اند، بنابرین باز هم دیده میشود که قبل از جاگزینی خانواده های یهود درافغانستان، قوم پشتون دراین کشور حضورداشتند که زبان خود را به خانواده های مهاجر انتقال کرده اند.
وارتان گریگوریان، محقق ونویسنده کتاب «ظهور افغانستان معاصر» مینویسد:« در این زمینه که افغانان براستی از نسل یهود باشند،چیز قانع کننده ای دردست نیست که برمبنای آن استناد شود.بطور یقینی میتوان گفت که میان زبان پشتووزبان عبری هیچگونه ارتباطی نیست، ونه هم بر آن شجره نامه های قبیلوی که تسلسل زمانی آنها بگونهً افسانوی بیان شده، نمیتوان باورکرد. در مورد منشاء نسل افغانها نظریهً روایتی که کم وزیاد توجیه پذیرمینماید، ازسوی نویسندگان معاصر کشف وتوسعه یافته است، چنانچه گفته میشود:افغانها شایدچنین میخواستند که درگام نخست درمیان خود ودرگام بعدی درمیان قبایل دیگر پیوند عمومی کلتوری ونژادی را حفظ کنند، پس برای آنکه افتخارات "مونوتیزم" (یکتاپرستی) قبل از اسلام راکمایی کرده باشند، باقبول کتب مقدسهً تورات و انجیل این راه را هموارکردند تا توانسته باشندمیان شجره قبیلوی خود با روایات موسوی و عیسوی واسلامی پیوندبرقرارکنند.
دانشمندان عصرحاضرنژاد افغانان وایران رااز یک منشاء میدانندکه از هندواروپاپی یا آریایی جداشده ودرآخرکم و بیش گروپ های دیگر اتنیکی چون: مغول وترک ودیگران با آنهاترکیب شده است.» گریگوریان علاوه میکند که:«مارگنسترن» تقسیم بندی بسیار قابل اعتبار زبانشناسی را دنبال میکندکه براساس آن مردم افغانستان به چهار گروپ عمده تقسیم واز هم تمیزمیشوند:گروپ ایرانی (= آریایی) 86 درصد،گروپ ترکی 13 درصد، وگروپ اردیک نیم درصد و بقیه نیم درصد را تشکیل میدهند. این شکل تقسمات، آن اعتراض افغانها رابه پایان می بردکه میگویند: نویسندگان خارجی تلاش میورزند تا افغانستان رایک جامعه کثیرالملیت قلمداد کنند.»( (۲۰)
بیچاره محتاط با همه احتیاطش در مدت 27 سال بالاخره با انتشار تاریخ تحلیلی افغانستان،برمبنای نوشته های مستشرقین شوروی که در تمام مدت هفتادسال حکومت کمونیستی کلوخ در آب گذاشتند وگذشتندوچیزهای گمراه کننده ای نوشتند وبا این نوشته های خویش دولت خود راهم گمراه کردند تا برکشورما حمله کنندو چکمه درآبهای گرم بکشایند، مگر سرانجام معلوم شدکه همه آن نوشته ها غلط وگمراه کننده بوده اند و تمام ملل واقمار شوروی، اینک امروزمصروف غلط گیری های تاریخ خود اند.
آقای محتاط با نگارش«نفرت نامهً قوم پشتون» ( بخاطر عقده ای که از کنار گذاشتن خود ار کرسی وزارت مخابرات از سوی پرزدنت داود بدل گرفته بود) در مدت خانه نیشنی دست به نگارش کتابی زده که واقعا قبل از هرکس دیگر درحق خود ظلم کرده است، وهیچ ظلمی بیشتر از این نخواهدبود که خود را به عنوان دشمن درج یک پشتونها ویک شخص متعصب معرفی کرده است، درحالی که دانشمند نمی بایست تعصب داشته باشد. ایشان اگر نیت سوء در برابر تمام اقوام پشتون نمیداشتند، میتوانستند توانایی علمی خود را در ترجمه یکی دو اثرسودمند از زبانهای انگلیسی ویا روسی به فارسی دری بسرمی آوردند تا به حیث مآخذ مورد رجوع واستفاده دانشجویان ومحققان کشور قرار میگرفت ونام شان نیز همواره به نیکی برده میشد.
باری در دیداری بااو درشهرگوتنبرگ سوئد درسال 2005، من این نکات را برای ایشان خاطر نشان کردم، مگراستدلالش این بود که او فقط نظریات دانشمندان خارجی را ارائه داده است نه اینکه خود با آن نظریات موافق بوده باشد.اما در مواردمتعدد وی پشتونها را در کتاب خود تخریب وتوهین کرده است که بحث مفصل آنرابه فرصتی دیگرمیگذارم. در هرحال از کسی که سالها در کرسیهای دپلوماتیک به عنوان نماینده منافع افغانستان کارکرده، نگارش کتابی اینچنین بعید به نظر میآمد؟ شاید این گفته شاعر مصداق پیدا کند که گفته است:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هــرکه آئینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد وتند نشست کـــلاه داری وآئــــین ســروری داند
هـــزار معنی باریکـتر ز مو اینجاست نه هــــرکه سر بــتراشد قلندری داند
زشعــر دلکش حافظ کسی شود آگــاه کــه لطف طبع وسخن گفتن دری داند
در پایان به عنوان حسن ختام چند بند از غزل مرحوم شیون کابلی را که بمناست استقلال افغانستان سروده اینجا باتاب میدهم:
به خون خــویش نمــودیم حاصل آزادی
خوشی وعشرت وعیش وطرب بماست حلال
زدل کشیــم صـــداهای زنــده بـاد افغان
بــروی گــنبـد نیلی اسـت تاخــرام هــلال
بسرزمــین دلــیران چــه پــا دراز کــنی
کــه مــوش را نبـود در حریم شیر مجال
دماغ فـــاسد خود را حســود صاف نما
که محـو گشتن افغان فسانه ایست محال
زمشت جـنگی افغان بیـاد خواهی داشت
پـــی سلامـت دنــدان خـــویــش دار خیال
کسی که فکــر خیانت به ملـک ما دارد
زچــشم کــور و زپا شل شود زبانش لال
طرب بکارنماکین زمان"شیون" نیســت
پیاله گیربه شادی که نیک هست این فال (۲۱)
زیرنویسها و رویکردها:
۱_ فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج۱، ص۱۹۴
۲_ داکتر جاوید، اوستا، ص ۱۱۴،
۳_ اوستا،ص ۱۲۸ ۴
۴_ تاريخنامۀ هرات، تاليف سيفی هروی،۱۶۹،۱۸۶
۵ _ تاريخنامۀ هرات، تاليف سيفی هروی، صفحات ۱۱۰،۱۱۱، ۱۱۲، ۱۶۹، ۱۸۶، و غيره صفحات
۶ _ همانجا، ص۱۱۱
۷ _ همان، صص ۱۶۹، ۱۸۶، ۲۱۳وغيره
۸_ سراج التوریخ، جلد ۱ و۲، ص۳
۹_ انجنیر خلیل الله معروفی،" افغان، افغانی، افغانستانی" (بخش چهارم)، سایت افغان ـ جرمن ـ آن لاین
۱۰_ افغان رساله، جنوری ۲۰۰۵، ص۲۰
۱۱_ افغان رساله، جنوری ۲۰۰۵، ص۲۰
۱۲_ آئینه افغانستان، شماره ۹۷_۹۸،ص۹۶)، اوستا، ص۱۱۵
۱۳_ آئینه افغانستان، شماره ۹۵،ص ۲۷
۱۴ _انجنیر خلیل الله معروفی، ورودلغات بی مورد وناباب در زبان دری، سایت افغان ـ جرمن ـ آن لاین
۱۵_نشریه مردم افغانستان، بمدیرت آقای وحدت،چاپ امریاکا، شماره 86، ص10
۱۶_ « رد ادعاهای سست بنیاد یک داکتر» مقالۀ انجنیر خلیل الله معروفی، سایت افغان ـ جرمن ـ آنلاین
۱۷_هفته نامۀ اميد، شمارۀ ١٧٣
۱۸ ـ داکتر جاوید، اوستا، ص۱۱۹
۱۹_ پوهاند داکتر زیار،«پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» (مقدمۀ کتاب، ص و)
۲۰_ افغان رساله، جنوری ۲۰۰۵، ص۲۰
۲۱_ ولی احمد نوری، شیون کابلی، چاپ ۲۰۰۳ لیموژ فرانسه، ص۱۵۲

Sunday, February 05, 2006

سخنی چند پيرامون مهاجرين


سخني چند پيرامون مهاجرين و كنفرانس مهاجرين افغان درهالند
دكتور همت فاريابي
اول فبروري 2006 ميلادي
مسلم است كه موضوع مهاجرين افغان در كشور هالند يكي از تراژيدي ترين و غيرانساني ترين پديده هايي است كه در آغاز قرن بيست و يكم درحاليكه آواي گوش خراش و عالمگير دموكراسي و عدالت اجتماعي دركشور هاي اروپايي به گوش جهانيان سروده ميشود ، در قلب تمدن اروپا ناشي از انديشه هاي دوران جنگ دوم جهاني و به زبان امروز ناسيوناليزم بومي گرايي جا گرفته است . شعاع چنين ناسيوناليزم كور و عدم تحمل غير خودي و نگرش اكراه آميز بسوي مردم غيربومي و تقسيم شهروندان به كتگوري هاي بومي وغيربومي و دامن زدن آن در سطح حكومت و پارلمان يك دولت و تبليغ و ترويج آن در اجتماع تمام موازين ، لوايح ، مقررات و قوانين زيست باهمي جامعه بشري را بطور كُل و حقوق بشر و مهاجرت را بطور خاص زير تآثير خود قرار داده است .
افغانستان كه در دونيم دهه اخير توسط كشور هاي ابرقدرت جهان (( از جمله كشور هاي ميزبان پناهندگان افغان )) و مداخلات دولت هاي منطقه به صحنه رقابت و ميدان بزكشي سياسي تبديل گرديده و به خاك و خون كشانيده شد و اين بازي سياسي با سرنوشت مردم نيم جان آن بخاطر تآمين منافع درازمدت كشور هاي (( درنده خو )) هنوز ادامه دارد ، بخش عظيم مردم كه توانايي گريزاز اين جهنم را داشتند مجبور به ترك خانه و كاشانه خود گرديده و در كشور هاي مختلف منطقه و جهان پناه گزين شدند .
در بين دولت هاي اروپاي غربي ، كشور هالند كه در هومانيسم و انساندوستي از شهرت نيك برخوردار بود ، در اوايل آغوش گرم خود را براي پناهندگان افغانستان باز نموده ، اشك اطفال يتيم و آواره گان بي خانمان را پاك و در زخم هاي دل آنها مرحم گذاري نمود كه از همين لحاظ بيشترين مهاجرين و پناه جويان افغانستان نسبت به ديگر كشور هاي اروپايي به دولت هالند رجوع نموده و تقاضاي پناهندگي كردند .
واقعه يازدهم سپتمبر كه تغييرات شگرف در ارتباط با اوضاع افغانستان را در قبال داشت و اين زمان مصادف با آغاز بكار حكومت فعلي راستگرآ در هالند بود ، از آن به بعد پاليسي استبدادي برعليه مهاجرين و بخصوص مهاجرين افغان آغاز گرديد . و از آن تاريخ تا امروز صدها فاميل مجبور به ترك كشور هالند شده و صد ها فاميل ديگر جبرآ و قهرآ از كمپ هاي مهاجرت و خانه ها كشيده شده و روي سرك رها گرديدند . و به داد آنها نه حكومت هالند ، نه مقامات افغانستان و نه مناديان بلند آوازه و بلند پروازه حقوق بشر رسيدگي كردند . مهاجرين و پناه جويان افغان در انگلستان ، جرمني ، فرانسه و آسترليا نيز از وضعيت بهتري برخوردار نبوده و زير تهديد اخراج اجباري قرار دارند . قسميكه خبر داريم بعضآ اين تحديد ها تعميل گرديده است .
وضعيت آشكار و فلاكت بار مهاجرين افغان در دولت هاي اروپايي و بخصوص در كشور هالند و عدم رسيدگي به داد آنها و بي تفاوتي نهاد هاي حقوق بشر بين المللي پرده از روي اين واقعيت برميدارد كه سازمان هاي حقوق بشري همه آله دست زورمندان ، سياست بازان و سياست سازان بوده و بخاطر هدف سياسي و سركوب مخالفين سياسي كار گرفته ميشود . و ساحه فعاليت آنها را دولت هاي غيرمنظور از طرف ايالات متحده امريكا و انگليس ، چون ايران ، كورياي شمالي ، چين ، روسيه ، كوبا ، سوريه ، روسيه سفيد ، كشور هاي تازه به استقلال رسيده آسياي ميانه و بعضي دولت هاي ديگر (( امريكا نا پرست )) تشكيل ميدهد .
امروز كه فرهنگ (( زور مافوق قانون )) عملآ از طرف ايالات متحده امريكا تحت نام مبارزه عليه تروريسم ، توسعه دموكراسي و دفاع از حقوق بشر ترويج و وسعت پيدا ميكند ، براي حركت لوكاماتيف اين فرهنگ جنگلي دولت هاي ضعيف و مردم بي دفاع آن همچون هيزم سوختانده ميشوند .
حكومت هالند كه شريك ستراتيژيكي امريكا بشمار ميرود همچنان قانون ، اصول ، موازين و مقررات را به زعم خود تعبير و تفسير نموده و آنرا طرف سو استفاده خود قرار ميدهد . به ارتباط با برخورد غيرانساني در قبال مهاجرين افغان دولت هالند از يكطرف استدلال ميكند كه در افغانستان وضع امنيتي بهبود يافته و زندگي مهاجرين درصورت برگشت به وطن شان به خطر مواجه نميگردد و از جانب ديگر اين كشور بار دوم است كه هيلوكوپتر هاي اپاچي را براي نبرد با طالبان و القاعده در افغانستان ميفرستد .
گذشته از آن ، مدت يك و نيم ماه ميشود كه پارلمان ، حكومت و جامعه هالند مشغول بگو مگو هاي اعزام قواي نظامي در افغانستان هستند . بخاطر آنكه بخوبي ميدانند ، وضعيت امنيتي در افغانستان روبه وخامت گذاشته و حتي زندگي عساكر تا دندان مسلح موجود در افغانستان را نيز تهديد مينمايد . وبراي همين منظور بخاطر اعمال فشار بالاي پارلمان هالند بتاريخ سي جنوري آقايان كوفي عنان سرمنشي ملل متحد ، جاپ دوهوپ شيفر قومندان عمومي پيمان نظامي ناتو ، داكتر عبدالله وزير خارجه افغانستان ، عبدالرحيم وردك وزير دفاع و برخي از مسئولين دولتي و وكلاي پارلمان افغانستان مربوط به ولايت ارزگان در كشور هالند جمع شده و در ديبات ويا مناظره سياسي و نظامي بخاطر اعزام قواي هالندي بسوي افغانستان شركت ورزيدند و بعداز آن حامد كرزي رئيس جمهور افغانستان نيز در بازگشت از كنفرانس لندن در ارتباط موضوع با مقامات مربوط هالند صحبت هايي را انجام داد .
اين درحاليست كه به عرض و فغان او مهاجر بيچاره كه مهاجرت را يگانه شانس زنده ماندن تلقي نموده از وطن فرار كرده است و داد ميزند كه در افغانستان امنيت وجود نداشته و اوضاع روزبروز وخيم تر ميگردد ، هيچ كسي كوچكترين توجه به حرف هاي آن نكرده و به داد آن غريب و بي وطن گوش شنوا ندارد .
مسلم است كه موضعگيري حكومت هالند در قبال مهاجرين افغان غيرحقوقي ، غيرقانوني و متناقض با تمام نورم ها و موازين حقوق بشر و خلاف موازين انساني و اخلاقي است . آخرالامر اگر فكر كنيم كه هالند و ديگر كشور هاي ميزبان مهاجرين ، يك دولت و جامعه بيگانه براي ما مردم افغانستان است و ميتواند هر نوع فشار و ظلم را تحميل و روا دارد ، پس درد آن كمتر ميتواند محسوس باشد اگرچنديكه آماس آن باعث آزار زياد ميگردد يعني وقتيكه كسي از امكانات اوليه زندگي و سرپناه محروم ساخته شده و روي سرك رها ميگردد . مگر برخورد دولت مردان افغانستان با اين قضيه باعث آزار ، تشويش و يآس بيشتر مهاجرين مظلوم و بي دفاع افغاني گرديده است .
بعداز سقوط حكومت طالبان و رويكار آمدن حكومت رئيس جمهور حامد كرزي ، وزراي اسبق و جديد مهاجرين افغانستان چندين بار در اروپا منجمله در هالند سفر نمودند و هربار بدون آنكه كوچكترين مسئوليت در قبال پناهندگان افغان و زندگي رقتبار آنها احساس نمايند ، با كمال گوستاخي از هرنوع ملاقات با مهاجرين دوري جستند . بنابر سرنوشت او زن افغانيكه در محبس ديپورتي ولادت ميكند ، آن اطفال معصوميكه به جرم بي وطني از مراكز پناهندگي و خانه ها بروي سرك انداخته ميشود ، آن زن افغان درحاليكه گرفتار مرض سرطان مهلك است از تمام امكانات اوليه زندگي محروم ساخته شده به دست تقدير سپرده ميشود ، آنانيكه چون حبيب الله بامياني با ديپورت از هالند به افغانستان به قتل ميرسند وغيره آلام تراژيدي كه با مهاجرين افغان صورت ميگيرد ، وزراي محترم مهاجرين افغانستان اعم از سابقه و فعلي چشم بيناي خود را نابينا ساختند و گوش شنواي خود را ناشنوا ساختند . و به اينترتيب قرارداد هاي غيرمسئولانه دوجانبه و سه جانبه را با دول ميزبان به امضا رسانيدند و زمينه را براي ديپورت يعني عودت اجباري مهاجرين افغان مهيا نمودند .
شكي وجود ندارد كه اين عمل غيرمسئولانه مسئولين امور در قبال مهاجرين بيچاره و بي دفاع افغانستان و بازي كردن با سرنوشت آنها براي ابراز خوش خدمتي به دولت هاي حامي حكومت رئيس جمهور كرزي صورت ميگيرد و الا غيرممكن است كه وزير مهاجرين و ديگر مقامات افغاني از حالت فلاكت بار مهاجرين عودت كرده در نقاط مختلف كشور آگاهي نداشته باشند . امسال كه خبر شديد ترين زمستان از افغانستان بگوش ميرسد و ضخامت برف در بعضي نقاط به دونيم متر گزارش داده ميشود ، در چنين حالت بخش قابل ملاحظه مهاجرين برگشته به وطن كه امكانات فرار دوباره را بسوي كشور هاي همسايه ندارند ، در زير خيمه ها و ساختمانهاي ويرانه و تخريب شده توسط جنگ ها ، بدون در و كلكين در ميدان باز خدا با شكم گرسنه مرگ تدريجي را متقبل شدند . بنابر گزارش اول فبروري 2006 رسانه هاي خبري سيل عظيم مهاجرت دوباره مردم افغانستان بطرف ايران و پاكستان بار ديگر به نسبت فقر، گرسنگي ، بي دوايي ، بي سرپناهي و بيكاري از سر گرفته شده است . اين درحالي است كه حاكمان افغانستان پول افغاني را برسميت نمي شناسند و تمام داد وگرفت ، حساب و كتاب و معاش ماهانه آنها به دالر رقم زده ميشود . معاش دو روزه ويا سه روزه وزير ويا معين برابر با معاش يكساله يك مآمور عادي دولت است . تعداد زياد آنها حساب هاي بانكي و اندوخته هاي نقدي از خون همين مردم در خارج از كشور دارند .
وقتيكه پارلمان هالند اعزام دوازده صد نيروي نظامي خود را در ارزگان مورد سوال قرار داد ، دولت مردان افغانستان دست وپاچه گرديده و تب لرزه وجود آنها را فرا گرفت و بخاطر اقناع پارلمان هالند ، از ثنا وصفت گويي هالند چون (( باني دموكراسي ، دافع حقوق بشر ، حامي عدالت اجتماعي )) وغيره تا بي محتوا ترين و بي منطق ترين استدلال ها چون (( اگر هالند قوا روان نكند ، آماده جنگ با تروريسم در امستردام باشد )) كار گرفته شد . و بخاطر همين امر يك گروپ بيش از ده نفري به شمول وزراي خارجه و دفاع افغانستان در هالند فرستاده شد قسميكه در فوق نيز يادآور شدم . درين ارتباط لازم به تذكر است كه امنيت در افغانستان با ازدياد قواي نظامي خارجي و ريختن كمك هاي مليارد دالري تآمين نخواهد شد (( اين قواي نظامي و پول هاي مليارد دالري از يك دروازه داخل و از دروازه ديگر بيرون ميشوند بدون آنكه مردم از آن مستفيد گردد )) بلكه اسباب و علايل تمام بدبختي ها در مناسبات سياسي و اجتماعي درون جامعه نهفته است كه بايد رديابي و مداوا گردد . البته اين بحث خارج از موضوع اين نوشتار است و لازم نيست كه عجالتآ تعمق صورت گيرد .
بادرنظرگرفتن اين واقعيت كه درطول پنج سال از طرف مسئولين امور حكومت كرزي حتي يكبار به حال فلاكت بار مهاجرين مردود پناهندگي در اروپا و بخصوص هالند رسيدگي صورت نگرفته است اما برعكس در برگردانيدن اجباري آنها چراغ سبز نشان داده شده است ، بسيار به مشكل ميتوان باور كرد كه درين همه جان كني ها و تلاش ها براي ترغيب هالند ويا هر كشور ديگر در اعزام قواي نظامي ، گاهي هم منافع و مصالح مردم ، بياد اين دولت مردان افتيده باشد .
در وطن بدبخت ما افغانستان يك سنت منفور در سطح دولتمردان وجود دارد كه يك دولتمدار اولآ درباره خود مي انديشد ، ثانيآ درباره فاميل خود ، ثالثآ درباره وابستگان نزديك خود اما تا رسيدن نوبت انديشيدن درباره مردم ، جاي آنرا شخص ديگر اشغال ميكند و پروسه سر از نو شروع ميگردد و به اينترتيب هيچگاهي نوبت عوام الناس نميرسد كه حاكمان درباره سرنوشت آنها نيز فكر كنند .
فاميل هاي اكثريت گردانندگان امور افغانستان در خارج از افغانستان بخصوص در كشور هاي اروپايي و امريكا تضمين و بيمه شده زيست ميكنند و خودشان در امن ترين نقاط كابل و حتي در سفارت خانه هاي كشور هاي خارجي در حلقه مطمئن محافظين خارجي و داخلي سكونت داشته و با بي باوري در آينده نيك جامعه افغانستان در پي اندوختن سرمايه بيشتر بوده و روزگذراني ميكنند . و اين تيپ اشخاص ازينكه خود و فاميلش در امن زندگي ميكند بخاطر تآييد كارآمدي خود و تضمين بقاي ننگين و طفيلي خود در قدرت دولتي راپور خيريت و امنيت را بگوش كشور هاي ذيدخل قضيه افغانستان ميرساند . و اين كشور ها بادرنظرگرفتن موقعيت و منافع خود و به زعم خود ازين راپور ها استفاده مينمايد . يعني بخاطر ديپورت وعودت اجباري و روي سرك رها كردن مهاجرين افغاني همان راپور خيريت و امنيت را مورد استفاده قرار ميدهند اما بخاطر ارسال قواي نظامي و انتخاب ولايت امن تر ، راپور منابع خود كه شرايط را وخيم و بحراني نشان ميدهد ، مورد اعتبار و طرف استفاده قرار ميگيرد . درينجاست كه مهاجرين بي وطن افغانستان در بين دو سنگ آسيا درگير ميماند و اين شرايط براي پناهندگان (( آسمان را بلند و زمين را سخت )) ميسازد و نميدانند كه به كجا مراجعه و از كدام شخص يا نهاد دادخواهي نمايند .
كنفرانس سراسري بيست و هشتم جنوري 2006 ميلادي مهاجرين و پناهندگان افغان در شهر دنبوش هالند كه به ابتكار اتحاديه انجمنهاي افغانها ، تشريك مساعي سازمان (( پليت )) به مثابه نهاد اجتماعي بخاطر دفاع از حقوق اقليت هاي اتنيكي و تلاشهاي خستگي ناپذير رئيس اين اتحاديه انجنير حفيظ الله حازم داير گرديد ، به نظرمن اين همايش اميدبخش بوده و ميتواند يك چنين كنفرانس رهگشاي وحدت عمل و همبستگي بين الافغاني در راه مبارزه براي بدست آوردن حقوق حقه مهاجرين افغان نه تنها در هالند بلكه در تمام كشور هاي اروپايي باشد ويا به عباره ديگر اين همان استقامتي است كه ميتواند نتيجه مثبت در قبال داشته باشد .
اين كنفرانس كه تحت عنوان (( پناهندگان افغان در راه بسوي آينده )) داير گرديد ، حدود شش صد نفر از داخل و خارج هالند در كار اين فورم شركت نموده بودند . درين همايش علاوه بر مهاجرين و پناهندگان افغان مقيم هالند ، نماينده انجمن ها از كشور هاي اروپايي ، تعدادي از شخصيت ها ، مسئولين امور سياسي ـ دولتي ، اجتماعي و فرهنگي هالند به شمول خانم فرح كريمي عضو پارلمان و نماينده حزب سبز ها شركت ورزيده و بيانيه هايي پيرامون معضلات مهاجرين افغان و پرابلم اينتگراتسي ايراد نمودند .
در بخش بحث آزاد كنفرانس چند كودك مهاجر افغان كه سرپناه خود را از دست داده بودند و خانمي كه گرفتار مرض سرطان بوده و به روي سرك انداخته شده بود ، در ستيژ محفل ظاهر گرديده حالت فلاكت بار و غم انگيز خود را با حاضرين مجلس در ميان گذاشتند كه شنيدن آن خيلي رنج آور و غير قابل تحمل بود . همچنان خبر كشته شدن يك شهروند افغاني بنام جنرال حبيب الله بامياني در كابل بعداز اخراج اجباري از هالند ، با نمايش فوتوي آن در محضر مجلسيان بيان گرديد .
با استفاده از فضاي همين كنفرانس بود كه دردمند هاي متآثر از پاليسي غيرانساني حكومت راستگراي هالند آلام و درد هاي خود را بگوش مسئولين امور هالندي و جامعه هالند رسانيدند .
خانم فرح كريمي يكي از سخنرانان كه چندين بار در ولايات مختلف افغانستان مانند كابل ، هرات و مزارشريف سفر نموده و وضع امنيتي را از نزديك مشاهده كرده است ، در ضمن صحبت هاي خود يك واقعيت انكارناپذير را برجسته نموده گفت كه : آقاي رئيس جمهور حامد كرزي قادر نيست كه امنيت خود را تآمين كند و امنيت آن توسط محافظين خارجي تآمين ميگردد چه رسد كه امنيت مهاجرين برگشته را تآمين نمايد .
خانم فرح كريمي محل بودوباش و موقعيت رئيس جمهور كرزي و ديگر مسئولين بلند پايه دولتي را به يك قلاي غيرقابل دسترس مقايسه كرد كه دورا دور آن با چندين حلقه امنيتي محاصره شده است كه رسيدن به آن محال ويا حداقل خيلي دشوار است . البته اين موقعيت خود بيانگر موجوديت مسافه طولاني و حصار هاي ضخيم و ناشكن دربين مردم و دولتمداران است و به مقياس اين مسافه ها و حصار هاي ضخيم صداي مردم ممكن است بگوش حاكمان برسد . بديهيست هرقدر كه مسافه ها دورتر و ديوار ها بلندتر و ضخيم تر دربين مردم و دولت باشد به همان اندازه داد مردم بگوش مسئولين امور دولتي كمتر ميرسد .
در افغانستان جنگ زده كه شعله هاي جنگ روزبروز بيشتر زبانه ميكشد ، علاوه بر فقر ، گرسنگي ، مرض و بي سرپناهي دشمني هاي سياسي ، قومي ، زباني ، سمتي ، شخصي و فاميلي كه در طول جنگهاي ويرانگر و برادركشي گسترش يافته است و دولت مداران امروزي نيز مشغول احوال خود هستند ، بلي گويي دولت افغانستان در بازگردانيدن جبري مهاجرين ميتواند يك جنايت برعليه مردم خود تلقي گردد .
در چنين اوضاع و احوال كه در وضعيت تراژيدي مهاجرين افغان نه دولت ميزبان ، نه دولت افغانستان و نه هم نهاد هاي حقوق بشري رسيدگي مينمايد ، پس يگانه روزنه اميد اتحاد ، همبستگي و تشريك مساعي خود مهاجرين افغان است كه با كنار گذاشتن تمام اختلافات ذات البيني خود بدفاع از حقوق مهاجرين در مهور هدف واحد و مشترك منسجم گرديده و با بلند كردن صداي خود گوش هاي كر را شگاف و وجدان هاي خفته را بيدار نمايند . هموطنان عزيز از اعتصاب و مقاومت مردانه و خستگي ناپذير دو سال قبل افغانهاي مقيم كشور بلژيم آگاه اند كه تا برآورده شدن خواسته هاي خود ايستادگي و مقاومت كردند . مسلم است كه همبستگي و اتحاد آنها باعث تعميل خواسته هاي آنها گرديد .
درآخر كلام ميخواهم اكيدآ بگويم : درشرايطيكه قوانين و ميثاق هاي بين المللي درباب مهاجرت زيرپا گذاشته ميشود، سرنوشت مهاجرين افغان به مثابه اسباب معاملات سياسي در گرو بازيگران سياسي قرار دارد ، در برخورد ها و قضاوت ها با معضله مهاجرت اثري از انسان دوستي و هومانيسم ديده نميشود ، از موازين حقوق بشر به طول ، عرض و ضخامت آن تخطي آشكارا صورت ميگيرد و مهمتر از همه كه هيچ جانبي از جوانب دخيل در قضيه مهاجرت افغانها همدردي و همسويي ازخود نشان نميدهند ، درين شرايط بدون شك يگانه راهي كه وجود دارد اينست كه مهاجرين افغان با كنار گذاشتن هرنوع اختلافات و بدبيني هاي ذات البيني خود ، با تحكيم وحدت عمل و همبستگي وطني براي هدف مشترك و واحد ميتوانند در پروسه ناعادلانه و غيرانساني مسئله مهاجرت تآثير گذار باشند .
و من الله التوفيق
akbarhemat4@hotmail.com

اميدوار هستم كه استفاده از مواد منتشره با ذكر آدرس سايت همراه باشد . تشكر