Monday, January 09, 2006

انديشه فدراليزم


انديشه فدرايزم
راه هاي دشوار و پرخم و پيچ لازمي خود را در افغانستان موفقانه مي پيمايد
دكتور همت فاريابي
هفتم جنوري 2004 ميلادي
افغانستان كه نام قديم آن هزار سال قبل از ميلاد ( آريانا ) بوده و بعداز قرن سوم ميلادي به ( خراسان كبير ) شناخته شد . و از نيمه قرن هژدهم تا به امروز مليت هاي مختلف اين سرزمين در جمع ناموزون و ناهمگون تحت اسم واحد و غير مشترك در يك ساختار اداري و دولتي بنام ( افغانستان ) جمع شده بودند .
از نظر عده كثيري از مورخين صاحبنظر ، مسمي شدن اين بخش جغرافيائي به ( افغانستان ) و مردم آن به ( افغان ) ، اساسآ براي مليت هاي غيرپشتون تحميلي ، استبدادي و ناعادلانه بود . بنابر اقوال و روايات قوي ، كلمه ( افغان ) در آن زمان نيز براي يكي از مليت هاي ساكن اين سرزمين يعني به مليت برادر پشتون اطلاق ميگرديده است . بنابر اين اصل تمام تفوق طلبي ها ، امتياز خواهي ها و بزرگمني هاي قشر باسواد برادران پشتون ، از همان قرارداد نابرابر تحميلي و استبدادي سرچشمه ميگيرد .
بعداز آنكه اين سرزمين يك حكومت سياسي را بشكل ابتدائي درسال 1747 ميلادي بعداز نادر افشار تركتبار تحت قيادت احمد شاه دراني كسب نمود ، خاندانسالاري و تفوق طلبي قومي ، قبيلوي چون زخم ناسور و سرطان مهلك در بدنه جامعه چندين مليتي اين مرزوبوم جا گرفت .
به اينترتيب درطول ادوار تاريخي دوصد و پنجاه ساله ، وحدت ملي و منافع ملي اين مردم نثار و قرباني برتري جوئي هاي خانداني ، قبيلوي و قومي گرديده است . تبعيض قومي ، زباني و منطقوي ، استبداد و بيعدالتي ناشي از برتري جوئي ها و خودخواهي ها با ابعاد گسترده درطول ساليان متمادي محسوس و متجلي بوده است . و چنين شيوه مناسبات ازطرف دشمنان وحدت ملي افغانستان در خارج از مرزهاي كشور نيز دامن زده شده و مغرضانه طرف تآييد و ترغيب قرار ميگرفت .
مبارزه در راه حل مسئله ملي و اشتراك مساويانه تمام مليت ها در امور اداري و سياسي كشور از طرف شخصيت هاي ملي و رجال سياسي وطن دايمآ صورت گرفته كه امروز در شكلگيري يك انديشه سالم بخاطر حل بنيادي مسئله ملي در افغانستان بي تآثير نبوده است .
هر آن زمانيكه طرح مسئله ملي و حل عادلانه و دموكراتيك آن درطول تاريخ پيش كشيده شده است ، به پيشاني طراحان آن تاپه هاي تجزيه طلبي ، سكتريزم و ساير ( ايزم ) هاي انحرافي كوبيده شده و سزاوار حداقل پلچرخي ، دهمزنگ و سياه چال ها شده اند .
روش انحصارگران قدرت سياسي و تفوق طلبان قومي در افغانستان در هر دوره تاريخي با درنظرداشت نبض جامعه رنگ هاي مختلفي چون ( حمليون ) بخود گرفته و تاكتيك هاي حفظ قدرت را عوض كردند ، از سركوبگري هاي مستقيم تا وعده هاي فريبنده دموكراسي و رشد متوازن مليت ها درقانون اساسي ، بدون ارايه ميكانيزم عملي آن كه نتيجتآ كدام تغييراتي به سود مليت هاي محروم نانجاميده است .
در افغانستان چندين مليتي با فرهنگ و زبان مختلف ، معضله ملي ساختن قدرت سياسي در همه ادوار مشهود بوده است . بديهيست كه يگانه ميكانيزم مناسب بخاطر اشتراك عموم ملت مطابق به شعاع وجوديشان در ساختار اداري و دولتي كشور كثيرالمليه چون افغانستان همانا در ساختار اداري ـ ارضي فدرال موجود است .
افغانستان در سده اخير و بخصوص نيمه دوم آن در مجاورت با كشورهاي فدرالي همچون شوروي سابق ، هند و پاكستان زيسته است . درحال حاضر تمام كشور هاي همجوار افغانستان بدون ايران يا رسمآ داراي ساختار اداري ـ ارضي فدرالي هستند ويا از اصول اساسي انديشه فدراليزم كه عبارت از تقسيم قدرت در بين مركز و ولايات و تفويض اختيارات و خودمختاري بيشتر به محلات است پيروي مينمايند .
درطول اين مدت بنابر پاليسي هاي تفوق طلبانه ، استبدادي و سركوبگرانه حكومات وقت كه مبادا انديشه فدراليزم در افغانستان كثيرالمليه نفوذ نكند ، كسي جرعت به زبان راندن كلمه فدرال را نداشت ، بعداز رويكارآمدن پاكستان فدرالي در سال 1947 ميلادي حكومات وقت تلاش مذبوحانه به خرچ دادند تا حتي كلمه فدرال در مطبوعات افغانستان انعكاس پيدا نكند .
گزارش حوادث دو دهه اخير در كشور و دگرگوني ها در سطح بين المللي و تآثيرات آن بالاي افغانستان ، مليت هاي آزادانديش را واداشت تا در جستجوي نحوه و طرق مناسب و عادلانه تقسيم قدرت سياسي در بين تمام مليت هاي ساكن آن به پا خيزند .
ازآنجائيكه انديشه فدراليزم منحيث يك دكتورين آزموده شده بخاطر ملي ساختن قدرت سياسي در كشور كثيرالمليه ما مطرح ميباشد ، بنآ بپا خاستگان بخاطر عدالت اجتماعي و برابري ملي ، اين انديشه را به مفهوم نفي استبداد به گزينش گرفته به مهور آن حلقه زدند .
در بحبوحه لويه جرگه قانون اساسي مظاهرات و گردهمآئي هاي چشمگير به طرفداري از نظام فدرالي در ولايات فارياب ، جوزجان ، سرپل ، مزارشريف ، تخار و سمنگان براه انداخته شد .
طراحان و طرفداران فدرال بخصوص روشنفكران مليت هاي در حاشيه رانده شده كشور ، اين انديشه را منحيث گره گشآ و حلال معضله تقسيم قدرت سياسي در جامعه چندين مليتي افغاني تا سطح كمسيون تسويد قانون اساسي و بعدآ توسط وكلاي منتخب خود به لويه جرگه تصويب قانون اساسي جديد افغانستان رسانيده و حلقه منسجم و معتقد به آرمان فدرال از وكلاي انتخاب شده در لويه جرگه صف آرايي نمودند . مسئله نظام فدرالي در كمسيون هاي ده گانه لويه جرگه مذكور نيز منحيث يك الترناتيف طرح ، بحث و تبادل نظر درباره آن صورت گرفت . اين پروسه يك موفقيت بزرگ در راه رشد بعدي انديشه فدراليزم بخاطر آرمانهاي والاي انساني و تساوي حقوق همه مليت هاي ساكن افغانستان ميباشد .
( پرودون ) يك جامعه شناس قرن نزدهم فرانسه گفته است : بشريت در قرن بيستم يا عصر فدراليزم را آغاز خواهد كرد ويا وارد يك برزخ هزار ساله خواهد شد .
ما امروز در آغاز قرن بيست و يكم زندگي ميكنيم . درحاليكه كشور هاي فدرالي اروپا روانه يك كانفدريشن تيپ جديد شده و قانون اساسي واحد و مشترك آنها درحال تكوين است ، درعين حال اقدامات مهم و اساسي اين كشور ها عبارت از به رسميت شناختن حقوق ملي ، فرهنگي ، مذهبي و زباني تمام اقليت هاي اتنيكي ساكن درين كشور ها ميباشد ، اما در افغانستان چندين مليتي وارونه جلوه دادن حقايق و تيوري پردازي هاي غير علمي در قبال دكتورين فدرال ، به معني تداوم عشيره سالاري و تفوق طلبي هاي قومي ميباشد .
علي الرغم آنكه يك برسوم دولت هاي دنيا داراي ساختار اداري ـ ارضي فدرالي ميباشند ، گرايش به فدراليزم منحيث شعار نفي استبداد در تمام كشور هاي جهان اعم از اروپا ، آسيا ٫ افريقا و امريكاي لاتين روبه افزايش ميباشد .
درجهان امروزي كشور هاي داراي سيستم ( يونيتار ) يعني سنترال سيستم چون فرانسه ، انگلستان و ايتاليا كه الگوي سيستم هاي متمركز ميباشد ، بخاطر حل يكسلسله پرابلم هاي داخلي مربوط به خودمختاري مليت ها ، زبان و فرهنگ ، حق خوداراديت مليت هاي ساكن در كشور و اشتراك فعال آنها در حيات سياسي كشور ، مكلف شدند تا از اصول و پرنسيپ هاي اساسي انديشه فدراليزم پيروي نموده و آنرا داخل سياست روزمره براي حل ناخشنودي هاي مناسبات قومي ، اتنيكي و زباني نمايند . بگونه مثال در بريتانياي كبير پارلمان اين كشور مجبور به اعطاي بعضي امتيازات و خودمختاري ها به ( آيرلند شمالي ) و ( ويلز ) شد .
در فرانسه زبانهاي ( برتن ) و ( كرس ) برسميت شناخته شد و همچنان در ايتاليا بعضي اختيارات در ادارات محلي افزوده شد .
اين همه بيانگر آنست كه بشريت در قرن بيست و يك ميخواهد آزاد و مشترك و عاري از تفوقات و تبعيضات زيست نمايد ، سلطه و حاكميت يك مليت بر مليت ديگر روبه زوال ميباشد .
درحاليكه در افغانستان حل پرابلم هاي ناشي از اختلافات قومي ، مذهبي ، زباني و فرهنگي صد سال اخير بعداز يك جنگ بيست و پنج ساله خونين و ويرانگر با دادن حقوق و اختيارات عادلانه و متوازن به مليت هاي مختلف كشور تحت شعاع يك قانون اساسي فراگير و مركزي ، همان قسميكه وحدت ملي ايجاب ميكند ، ممكن شده است ، حلقات و گروپ هاي مشخص چه در داخل و چه هم در خارج كشور آگاهانه ويا غيرآگاهانه با برخورد هاي تعصب آميز ، عشيره ئي و تحجري با تيوري هاي خودساخته و قلابي ، باتحريف اصول و پرنسيپ هاي فدراليزم علمي و با وارونه جلوه دادن حقايق ، تلاش به خرچ ميدهند تا سد راه رشد سيل آساي انديشه فدراليزم در افغانستان گردند .
اينك نمونه از چنين برخورد هاي غيرعلمي را كه يا از عدم آگاهي ويا از موضعگيري هاي سياسي ناشي ميگردد ، تحت بررسي و مداقه قرار ميدهم :
روز شنبه بتاريخ بيستم دسامبر 2004 ميلادي در خبر هاي پشتوي ساعت چهار بعدالظهر بي بي سي در يك گفتگوي راديوئي به ارتباط فدراليزم سه تن از صاحبنظران منجمله حقوق دان افغانستان ؟ آقاي عبدالكبير رنجبر اشتراك و به سوالات ژورناليست جواب ارايه كردند .
در آغاز حبيب الله رفيع استدلال خود را در باره نظام فدرالي اينگونه ارايه ميدارد : ( در بعضي ممالك به فدراليزم سخت ضرورت است . مثلآ همسايه ما پاكستان در راه فدراليزم روان است و او بايد همين شكل باشد زيراكه او از چهار قوم جور شده است كه زندگي از هم جدا دارد ، ولي در افغانستان كه يك تعداد محدود فدرالي را بالا ميكند ميگويد كه افغانستان از لحاظ قومي جدا ويا تقسيم شود . اين در افغانستان ناممكن است زيرا اقوام در افغانستان مثل گل قالين مختلط زندگي دارند .......... مركز بايد بالاي ولايات حاكم باشد .......... ) .
اولآ مشوره من براي آقاي رفيع اينست كه معلومات خود را در باره فدراليزم از منابع معتبر علمي كسب نمايند نه از گپ هاي كوچه و بازار !
امابعد ـ افغانستان نيز چون پاكستان فدرالي از مليت هاي مختلف تشكيل يافته است ، مگر مرزبندي هاي صد فيصد و مشخص قومي ، زباني ، و اتنيكي چه در سيستم فدرال ويا يونيتار با كشيدن خط سرخ فاصل در هيچ نقطه دنيا وجود ندارد . از جانب ديگر سياست ( ديپورتيشن ) و ( اميگريشن ) اجباري از يك فدره به ديگر فدره ويا ازيك ايالت فدرال به ديگر ايالت فدرال به علت زبان ، قوم ، مذهب وغيره تبعيضات در تيوري سيستم فدرال علمي منحيث دكتورين قبول شده در راه تعميم دموكراسي جاي ندارد . در داخل يك ايالت فدرال اقوام مختلف با زبان و فرهنگ مختلف ميتواند باهم زيست نموده ، داراي حقوق ، وجايب و آزادي هاي مساوي باشند كه مثال هاي آنرا ميتوان در شصت و يك كشور فدرالي جهان مشاهده كرد .
در ترتيب و تنظيم ساختار اداري ـ ارضي يك كشور به واحد هاي فدرالي ، موجوديت تفاوت هاي زباني ، اتنيكي ، قومي ، مذهبي ، جغرافيائي و اقليمي اين همه عواملي هستند كه ميتواند در طرز ايجاد و شكلگيري ايالات عضو فدرال موثر باشد .
ساختار فدرالي نه تنها بخاطر حل پرابلم هاي قومي ، زباني ، اتنيكي و مذهبي در يك جامعه پيريزي ميگردد ، بلكه رشد متوازن محلات و تنظيم بهتر امور اقتصادي از وظايف ديگر ساختار فدرالي ميباشد .
ازينكه درين ميز مدور گفته شده ( يك تعداد محدود فدرالي را بالا ميكند كه افغانستان از لحاظ قومي و نژادي تقسيم ويا جدا كنند ) ،
به نظر من چنين اظهار نظر كور ، مشابه به پوشاندن آفتاب به دو انگشت است . مظاهرات در ولايات شمال كشور به طرفداري از فدراليزم ، پروسه و نتايج كار لويه جرگه قانون اساسي به ارتباط رسمي شدن پنج زبان رايج در كشور و ايجاد شورا هاي ولايتي اينهمه ( بارامتر ) صدق و كذب همچون ادعا است .
مورد ديگريكه توجه مدعي بايد جلب شود اينست كه نظر به تيوري فدراليزم ( تقسيم كردن و جدا شدن ) مردود است ، بلكه سازندگي ، وحدت عمل ، حل اختلافات ، ترتيب و تنظيم موثر اداري ارضي بخاطر منافع علياي همگاني و رشد متوازن اقتصادي و اجتماعي ايالات عضو فدرال هدف عمده و اساسي انديشه فدراليزم ميباشد كه مثالهاي آنرا ميتوان در كشور هاي سيستم فدرال مشاهده نمود .
فرموده ديگر صاحبنظر ؟ فوق الذكر اين بود كه ( مركز بايد در ولايات حاكم باشد ) .
حاكم و محكوم اين اصطلاحاتي است كه در افغانستان ريشه هاي عميق استبدادي دارد و يكتعداد از باسواد هاي جامعه كه در مناسبات استبدادي و عشيره سالاري گذشته هاي افغانستان مهر تآييد و صحه ميگذارند ، با ميل و رغبت خاص همچنين كلمات را در صحبت هاي خود جاگزين مينايند .
تفاوت جوامع پيشرفته دموكراتيك از جوامع عقب مانده سنتي در آنست كه ، در جوامع پيشرفته رئيس جمهور ، صدراعظم ، وكلآ وغيره مقامهاي دولتي خدمتگار مردم ميباشد نه حاكم . وقتيكه مردم آنها را به گزينش ميگيرند ، به اين معني كه در مدت معين ، فرد مشخص ويا نهاد معين را استخدام كرده اند .
اما در جوامع عقب مانده و استبدادي برعكس آن ، مقامات دولتي ، بالاي مردم منحيث حاكمان و باداران تحميل ميگردند .
بادرنظرداشت اين اصل طراحان و طرفداران فدراليزم به اين باور اند كه در همچون جوامع ، ميكانيزم ساختار فدرالي است كه حاكمان را به خدمتگذاران مردم تبديل نموده و حق بازپرسي را از منتخبين شان به مردم قايل ميشود . در سيستم فدرال حاكميت مركز در ولايات و حاكميت ولايات به ولسوالي ها جاي خود را به روابط متقابل و تشريك مساعي مركز با ولايات ، ولايات با ولايات و ولايات با ولسوالي ها تعويض ميكند .
سوال ژورناليست : ( امكان دارد فدراليزم از نگاه قومي نظر به گفته شما زمينه مساعد نباشد . مگر افغانستان مناطق جدا جدا است . آنها ( طرفداران فدراليسم ) ميخواهند كه وضع متوازن اقتصادي و اجتماعي داشته باشند و آنها استدلال ميكنند كه بخاطر وضع اقتصادي و هدف اقتصادي فدراليزم مناسب ساختار است و اين در بسياري كشور هاي جهان موفق بوده ولي در افغانستان چطور نميتواند تطبيق شود . رنجبر صاحب شما چه فكر ميكنيد ؟ ) .
جواب آقاي رنجبر : ( اينجا بايد يك برخورد تاريخي شود و ديده شود كه در تمام جهان سيستم فدرالي چه قسم بوجود آمده است .......... هيچوقت يك دولت سيستم يونيتار به فدرال تبديل نشده است در هيچ نقطه دنيا .......... بلكه در تمام كشور هاي فدرالي اولآ يكتعداد ممالك مستقل داوطلبانه يكجا شدند و يك دولت فدرالي را جور كردند . مثلآ ايالات متحده امريكا ، در آنجا حكومت هاي مستقل و جداگانه بودند . مثلآ در پروس قديم دوصد ممالك بودند در قرون وسطي بعداز او آلمان فدرال جور شد ويا كانتون هائيكه در سويس است كه از چهار كانتون جور شده است كه كاملآ مستقيم بودند كه بعدآ خواستند كه بهتر است يكجا شده يك دولت فدرال را جور كنند . در افغانستان هيچوقت اين كار صورت گرفته نميتواند .......... اگر ما فدراليزم را قبول كنيم پس به طرف تجزيه ميرويم ) . *
به ارتباط اظهارات غيرمسئولانه صاحبنظر ؟ محترم رئيس حقوقدان هاي افغانستان آقاي عبالكبير رنجبر مختصرآ به عرض ميرسانم : تاريخ معاصر حقوق و دولت سه نوع ساختار اداري ـ ارضي را تجربه كرده است .
1 - يونيتار يعني سنترال سيستم .
2 - فدريشن .
3 - كانفدريشن .
1 - يونيتار ويا سنترال سيستم عبارت اند از فورم يا شكل ساختار واحد هاي اداري ـ تشكيلاتي كه به مثابه اجزاي ارضي و اداري دولت تحت اداره و كنترول بلاقيد و شرط دولت مركزي قرار ميداشته باشد . اين را بعضآ در حقوق سياسي شكل ساده واحد هاي اداري و تشكيلاتي مينامند .
2 - فدريشن عبارت از يك اصطلاح حقوق و دولتي ميباشد كه ساختار اداري ـ ارضي يك كشور را مبني بر واقعيت هاي تاريخي ، اجتماعي ، جغرافيائي ، اقتصادي ، زباني و فرهنگي به واحد هاي اداري ايالتي تشكيل و ترتيب نموده و حق خوداراديت را درين ايالت ها در چارچوب قانون اساسي مركزي دولت فدرال تفويض مينمايد .
3 - كانفدريشن عبارت است از تشكل داوطلبانه دو ويا چند دولت مستقل بخاطر همآهنگ ساختن منافع مشترك سياسي ، اقتصادي و نظامي تحت شعاع وزراي خارجه ، ماليه و دفاع مشترك و واحد در يك نظام كانفدريشن با داشتن قوانين اساسي جداگانه و بدون وابستگي دايمي از همديگر ميباشد . هر دولت عضو ميتواند آزادانه از كانفدريشن خارج شود . اين شكل ساختار اداري ـ ارضي در عصر حاضر وجود ندارد و آخرين كانفدريشن كه در بناي كانتون هاي چندگانه سويس ايجاد شده بود در اواخر قرن نزدهم زايل گرديده و جاي آنرا فدراسيون سويس احراز نمود .
در عصر امروزي دو نوع سيستم اداري ـ ارضي وجود دارد يعني ( يونيتار ) و ( فدريشن ) . ازجمله تمام كشور هاي جهان شصت و يك كشور رسمآ ويا ماهيتآ با سيستم فدرالي اداره ميشوند . و يكتعداد قابل ملاحظه كشور هاي ديگر نيز اصول و پرنسيپ هاي فدرالي را در سياست روزمره خود بخاطر حل منازعات زباني ، فرهنگي ، قومي و اتنيكي قبول نموده و به گرايش هاي آنها بطرف فدراليزم افزوده ميشود .
نحوه و طرز پيدايش دولت هاي فدرالي ازهم متفاوت بوده ، اما آستانه پيدايش اكثريت مطلق دولت هاي فدرالي جنگها اعم از داخلي و ميهني ، بوجود آمدن ملوك الطوايفي ها ، خانه جنگي ها ، قبيله سالاري ها ، تمايلات قومي ، زباني ، مذهبي و حس استقلال خواهي ها بوده است كه بخاطر جلوگيري از تجزيه اقدام به ساختن دولت هاي فدريشن شده اند .
سخنان آقاي رنجبر كه ميگويد ( سيستم فدرال با يكجا شدن دولت هاي مستقل بوجود ميآيد ) اصلآ بنياد كتابي و علمي ندارد . زيرا كه چنين شكل ايجاد دولت از لحاظ تيوري حقوق و دولت بنام كانفدريشن ياد ميگردد ، قسميكه فوقآ تعريف كانفدريشن ارايه گرديد .
دولت ايالات متحده امريكا كه قديمي ترين مودل فدريشن به شمار ميرود در سال 1774 با متحد ساختن سيزده ايالت استقلال يافته از زير استعمار انگليس تحت قيادت جنرال جورج واشنگتن بوجود آمد .
نيم قاره هند در نتيجه كسب استقلال از بريتانياي كبير در سال 1947 ميلادي دو دولت فدرالي هند و پاكستان عرض وجود نمودند .
روسيه تزاري بعداز جنگ جهاني اول در نتيجه انقلاب اكتوبر با تدوين قانون اساسي 1924 ميلادي ساختار فدرالي را اعلام نمود .
البته در باره مودل بخصوص آن كه در داخل فدريشن شوروي سابق فدريشن روسيه وجود داشت ٫ بحث هائي در سطح صاحبنظران حقوق و علوم سياسي وجود داشته است كه توضيحات آن باعث تطويل كلام ميگردد .
جوانترين دولت هاي فدرالي عبارت از هسپانيا و بلژيم هستند كه همزمان با تبديل ساختار اداري و تشكيلاتي شان از يونيتار به فدرال ، شامل اتحاديه اروپا شدند .
بعداز شكست فاشيزم در جنگ جهاني دوم ، دولت آلمان فدرال در سال 1949 ميلادي بوجود آمد .
درين ارتباط آقاي رنجبر چيز هائي را گفتند ارجل ، ازهم پاشيده ، جسته و ريخته و مخلوط . براستي يافتن سروپاي اظهارات شان خيلي مشكل است . يكبار ديگر گفته هاي شان را از زير نظر ميگذرانيم ( مثلآ در پروس قديم دوصد ممالك بودند ، در قرون وسطي ، بعداز او آلمان فدرالي جور شد ) .
در اينجا لازم به تذكر است : آلمان كه در آن سرزمين از قديم الايام بدينسو قبايل ژرمن ويا جرمن زندگي ميكردند ، تا اواسط قرن نزده دولت واحد و متمركز نداشتند و بصورت ملوك الطوايفي و قبايلي در پهلوي هم زندگي ميكردند . مسلمآ همين پراگندگي بود كه آنها برخلاف كشور هاي ديگر اروپائي چون انگليس ، فرانسه ، هالند ، بلژيك ، هسپانيا ، پرتگال و روسيه از داشتن مستعمرات بي بهره بودند .
اتحاد آلمان منحيث يك دولت شاهي متمركز اولين بار توسط سياستمدار زيرك و پر تلاش جرمن بنام ( بسمارك ) بنآ گرديد . بسمارك شخصيت سياسي بود كه به زيركي و زرنگي نامش به تاريخ ديپلوماسي مشهور است .
بعداز عرض وجود دولت قوي و متمركز آلمان در قلب اروپا ، او خواست نفوذ خود را در جهان وسعت بخشد ، اين درحالي بود كه جهان ديگر در بين استعمارگران تقسيم شده بود . آلمان كه در تقسيم جهان بدست كشور هاي استعماري بنابر ضعف و پراگندگي سهم نگرفته بود ، بنابر اين براي تقسيم مجدد جهان ميكوشيد كه دو جنگ جهاني را ميتوان پيامد همين تلاش هاي آلمان براي تقسيم مجدد جهان دانست .
پروس ـ اين نام كه در تاريخ دولت و حقوق قرن هفده و هژده نام آشنا است يكي از دولت هاي مهم اروپائي در جريان دو سده ياد شده است .
دولت پروس يا پروسيا شامل اطريش امروزي ميشود تا آلمان امروزي . در تشكيل پروسياي آنزمان به غير از اطريش دولت هاي ديگر نيز مانند چكوسلواكي ، روماني ، بلغار و هنگري شامل بودند . در نيمه دوم قرن هژده در نتيجه جنگ ها ، دگرگوني ها و بازنگري ها در ساختار جهاني دولت پروسيا ازهم پاشيد و جاي آنرا امپراتوري اطريش ـ هنگري گرفت كه عمر آن نيز به درازا نكشيد و اين امپراتوري در جنگ اول جهاني توسط متفقين ( انت انت ) سرنگون گرديده و دولت هاي ديگري در ويرانه هاي آن سربرآوردند . و اين نام نيز چون نام پروس بتاريخ پيوست .
فرموده ديگر آقاي رنجبر اين بود كه ( .......... ولي اگر ما فدراليزم را قبول كنيم پس به طرف تجزيه ميرويم .......... ) .
براي من جاي تعجب است كه آقاي رنجبر با اين همه درايت شان دليل كهنه و از كار افتاده را كه اصلآ كه حتي در بين مخالفين انديشه فدراليزم بازار خريد ندارد ، استعمال ميكنند . درحاليكه در گرما گرم رشد و بسيج طرفداران ساختار فدرالي در افغانستان دو دليل غير منطقي و غيرعلمي ديگر محصول ساخته و پرداخته ذهن عليل طرفداران برتري جوئي قومي وسيعآ تبليغ گرديد يعني ( در افغانستان شرايط فدرال سازي مساعد نشده ) ويا ( در صورت عملي شدن فدرال يكتعداد ولايات سير و يكتعداد گشنه ميماند ) .
ما در هيچ نقطه دنيا نمونه دولتي را نميتوانيم سراغ داشته باشيم كه سيستم فدرال منجر به تجزيه شده باشد . اگر چنين مثالي در تاريخ دولت هاي فدرال وجود ميداشت ، تا به امروز از طرف مخالفين انديشه فدراليزم حتمآ طرف استفاده تبليغاتي قرار ميگرفت ، بجاي آنكه تيوري هاي تحريف شده ، خودساخته و قلابي عرضه گردد . برعكس اكثريت دولت هاي فدرالي اصولآ بخاطر جلوگيري از پراگندگي ، تجزيه و همچنان بخاطر پايان بخشيدن به دشمني هاي قومي ، قبيلوي ، زباني و مذهبي بوجود آمده اند .
به جواب دو دليل ناموجه ديگر كه بعداز كهنه شدن استدلال ( فدرال ـ تجزيه ) از آن استفاده تبليغاتي بخاطر مخشوش ساختن اذهان عامه صورت ميگيرد بايد گفت : شرايط در افغانستان بخاطر پياده كردن نظام فدرالي بيش از هرزمان ديگر آماده است .حوادث سه دهه اخير مردم افغانستان را از لحاظ فكري و اعتماد بخود يك قرن به جلو كشيد . مردم افغانستان ديگر پادشاه را ضل الله و برتري هاي قومي را داد خدا نمي پندارند . زمانيكه امريكاي فدرالي ايجاد شد وضعيت امنيتي ، تشنج ، بي بندوباري ها ، نارسائي ها و كمبودات در تمام عرصه ها اعم از اجتماعي و اقتصادي در امريكاي آنزمان به مراتب از حالت فعلي افغانستان بدتر بود كه با پياده كردن نظام فدرالي توانست به تمام منازعات و معضلات كشور خاتمه دهد و به مرور زمان در ظرف دوصدو بيست و هفت سال به شگوفائي امروزي رسيده است .
پاكستان فدرالي كه پنجاه و هفت سال قبل بوجود آمد اما سطح رشد فكري و آگاهي مردم افغانستان در نتيجه حوادث سي سال اخير به مراتب بالاتر از پاكستان همسايه ميباشد . بايد توجه نمود كه استدلال كردن نزولت سطح فكري و آگاهي مردم افغانستان حتي نسبت به پاكستان ، اين به مفهوم وارد كردن تازيانه در وجوح مردم افغانستان تلقي ميگردد . ده ها مثال مقايسوي ديگر وجود دارد كه نمايانگر آمادگي شرايط افغانستان و پختگي سياسي مردم آن در پياده كردن سيستم نظام فدرالي در كشور است كه تشريح همه آنها باعث درازي سخن خواهد شد .
در ارتباط به دليل ديگر كه گفته ميشود ( درصورت ايجاد نظام فدرالي در افغانستان ، يك ولايت سير و ديگري گشنه ميماند ) .
به مدعي اين استدلال غير منطقي ياددهاني ميكنم كه در هيچكدام از قوانين اساسي دولت هاي فدرال دنيا مفادي تسجيل نگرديده است كه براساس آن منابع طبيعي ، عوايد گمركي و ديگر درامد هاي ايالت متعلق به خود ايالت باشد . بلكه تمام اين همه عايدات ايالت مشخص به دولت مركزي فدرال متعلق بوده كه نظر به لزوم ديد حكومت مركزي به مصرف ميرسد .
من اميدوار هستم كه در آينده علماي ما بايد عالمانه سخن بگويند ، ورنه تحريف حقيقت هاي علمي بخاطر بهره برداري سياسي قابل توجيه نخواهد بود .
و من الله التوفيق
# بنابر ادعاي بعضي از اعضاي ( انجمن حقوق دان هاي افغانستان ) كه از طريق راديو بي بي سي نيز پخش گرديد ، آقاي عبدلكبير رنجبر تحصيلات حقوقي نداشته و تحصيلات خود را رشته تاريخ به پايان رسانيده اند و داكتر علوم نيز نيستند
.

اميدوار هستم كه استفاده از مواد منتشره با ذكر آدرس سايت همراه باشد . تشكر