همزيستی زبانهای رايج
همزيستي ) زبان هاي رايج در افغانستان )
دكتور همت فاريابي
12 فبروري 2004 م
زبان منحيث افزار تكلم و وسيله افهام و تفهيم جزً اصلي و لاينفك فرهنگ يك قوم ، قبيله ، مليت و ملت را تشكيل ميدهد . پژوهش در باره پيدايش ، رشد ، شاخه بندي ، رديابي و تقسيم بندي هاي ريشوي زبان ساحه كار متخصصين زبان شناسي و ادبيات ميباشد .
تجربه تاريخي پيدايش دولت هاي متشكل از مليت هاي متعدد و زبانهاي مختلف نشان ميدهد كه زبان نه تنها محصور به بخش اجتماعي و فرهنگي يك جامعه بوده بلكه ارتباط مستقيم و تآثيرات متقابل با سياست نيز دارد . بنابرين مسئله زبان و حل معضلات ناشي از آن از چارچوب پژوهش زبان شناسي و ادبيات فرا تر رفته و بخشي از ساحه كار سياسيون و حقوقدان ها را نيز تشكيل ميدهد .
در قرن معاصر پرابلم هاي ناشي از اختلافات زباني به قدر كم ويا بيش در اكثريت جوامع وجود دارد . يك تعدادي از دول به حل اين اختلافات به حد كافي فايق آمدند . تعداد ديگر دولت ها موفقيت كمتري درين عرصه داشته اند . اما دربخش ديگري از دولت ها اين اختلافات كماكان وجود داشته و زبان برخي از اقليت هاي اتنيكي تا هنوز تحت استبداد ، نابرابري و تبعيضات زباني قرار دارد . درحاليكه آزادي زبان ، حق داشتن زبان مادري ، تكلم و تحصيل در آن جزً حقوق بشري شمرده شده و در ماده دوم اعلاميه جهاني حقوق بشر به نحوي در آن تآكيد صورت گرفته است .
افغانستان كشور كثيرالمليه داراي مليت ها ، نژاد ها ، فرهنگ و زبانهاي مختلف ميباشد . بنابر اظهارات بعضي از پژوهشگران در افغانستان حدود سي زبان با ديالكت هاي مختلف وجود دارد . نابرابري ها درين عرصه به دورانهاي مختلف با ابعاد گسترده مشهود بوده است . مگر در گذشته هاي افغانستان كه مربوط به دورانهاي استبداد ميشود بخاطر حل اين معضله اهميت داده نشده و هيچگونه اقداماتي براي رشد متوازن زبانهاي افغانستان صورت نگرفته است .
گذشته هاي تاريخي مناسبات زباني را پژوهشگران چنين بيان ميكنند كه در دورانهاي مختلف اعم از حكومات تركتباران و همچنان بعداز بوجود آمدن افغانستان تحت قيادت احمد خان ابدالي در سال 1747 ميلادي تا دوران نادر خان و حتي تا زمان ظاهرشاه زبان فارسي ( دري ) زبان درباري بوده است . بنابراين اصل روايات قوي صاحبنظران وجود دارد كه وجه تسميه ويا مآخذ كلمه دري از همان درباري بودن آن ناشي ميگردد .
پسر احمد شاه بابا ، تيمورشاه ديوان اشعار خود را به زبان دري نوشت كه نمونه آن ازين قرار است :
سلطان دي چه بگذشت بر تخت آج فوجش ،،،،،،،،،،، دست ادب به سينه وزپيش ايستادند
فرمود تا نمايند تاراج گلستان را ،،،،،،،،،، دست تظلم آن ها بر گلستان گشادند
اشجار باغ يكسر بي برگ و بار گشتند ،،،،،،،،،، داد برهنگي را اطفال شاخ دادند
اين شعر را تيمورشاه به وصف زمستان سروده است .
( در دوران تيمور شاه زبان پشتو هم از خودش و هم از سرداران معاصرش كم كم فراموش شد و زبان دري در افغانستان به امور رسمي و درباري رواج يافت ) صفحه 29 كابل قديم .
( تيمور شاه از نظر رعايت خواطر ساكنان كشور در احكام رسمي ، مسكوكات دولتي و نامه هاي سياسي زبان دري را ترويج داد ) كابل قديم صفحه 30 . اين همه شواهد دال بر درباري بودن زبان دري ميباشد .
شعرا و فضلآ در دوران حكمروائي تركتباران علاوه بر زبان دري به زبان تركي ( اوزبيكي ) نيز آثار زيادي نوشته اند كه به عنوان مثال ميتوان از ( خمسه نوائي ) كه به دوران امير علي شير نوائي به زبان اوزبيكي به رشته تحرير درآمده است ، ياد كرد .
از قرار نقل و قول ها همچنان صد ها آثار ديگريكه بيانگر چگونگي مناسبات زباني ، ملي و فرهنگي مردم تركتبار بوده كه اين همه آثار به دوران بيدادي استبداد هاشم خان برادر نادر خان توسط عمال برگزيده آن همچون نائيب الحكومه مزارشريف محمد گل خان از تمام كانون هاي علمي و فرهنگي جمع آوري گرديده و به آتش كشيده شد . ادامه اين فرهنگ ستيزي به چهره طالبان مشاهده گرديد كه از كتابخانه هاي شمال افغانستان صد ها كتب نادر و تاريخي اعم از قلمي و چاپي مربوط به مليت هاي بومي شمال كشور را برگزيده و به آتش كشيدند . يكي از مثال هاي آن به آتش كشيدن كتب كتابخانه شهر پلخمري بنام ناصر خسرو بلخي است . طالبان فرهنگ سيز با آنهم شعله خصومت شان فروكش نكرده قامت بوداي تاريخي را نيز به زمين فرو ريختند .
در ارتباط به مناسبات زباني و فرهنگي 250 ساله مليت هاي ساكن افغانستان ميتوان دو صفحه سياه و ننگين را برجسته نمود كه آن عبارت است از زمامداري سردار هاشم خان و طالبان در چهره ملاعمر ميباشد .
تلاش براي رشد زبان پشتو ، تضييق عرصه براي زبان دري و سركوب فرهنگ ديگر مليت هاي ساكن افغانستان بخصوص آغاز خود را از همان دوران استبدادي سردار هاشم خان ميگيرد . به نظر نگارنده تلاش و پيگيري بخاطر رشد متوازن زبان و فرهنگ امر طبيعي بوده و حق مسلم هر قوم و مليت ساكن يك كشور است درصورتيكه با تفوق طلبي همراه نبوده و باعث سركوبي زبان و فرهنگ ديگر ساكنان نگردد . ( آزادي بيكران است ماداميكه اين آزادي باعث تضييق و سلب آزادي ديگران نگردد ) اين يك اصل حقوقي ميباشد .
اگرچه در ( اصول اساسي دولت عليه افغانستان ) مصوب هشتم عقرب سال 1310 شمسي كه حيثيت قانون اساسي كشور را داشت ، اين تلاش ها اثر مستقيم نگذاشت ولي سعي و تلاش بخاطر گنجانيدن زبان پشتو در قانون اساسي منحيث زبان ملي كشور ادامه پيدا كرده و در كانون تصويب قانون اساسي 1343 هجري شمسي يعني قانون اساسي دهه دموكراسي به اوج خود رسيد .
در لويه جرگه تصويب قانون اساسي 1343 شمسي مسئله زبان يكي از مسائل داغ روز بود . و در همين لويه جرگه براي اولين بار موضوع رسمي شدن زبان اوزبيكي مطرح گرديد . ( درمورد زبانهاي رسمي مباحثات زياد صورت گرفت ، ابولخير خيري ميمنگي درمورد زبان اوزبيكي مردم افغانستان بياناتي داد و چند كلمه به زبان اوزبيكي ادآ كرد و بعد گفت كه شما نفهميديد كه من چه گفتم پس همينطور است مردم ما زبانهاي همديگر را نميدانند ، لهذا به زبان ما نيز موقع داده شود تا معارف و نشرات داشته باشد ) تحليل واقعيات سياسي افغانستان نوشته عبدالحميد مبارز صفحه 256 .
پس از شور و بحث زياد ، اين بار برخلاف ( اصول اساسي دولت عليه افغانستان ) كه درباره زبان خاموشي اختيار كرده بود ، توسط ماده سوم قانون اساسي 1343 زبانهاي پشتو و دري برسميت شناخته شده و طبق ماده سي و پنجم زبان پشتو ملي اعلام گرديد . دربناي اين ماده قانون اساسي ، دولت خود را موظف نمود تا پروگرام هاي موثر براي انكشاف و تقويه زبان پشتو منحيث زبان ملي وضع و تطبيق نمايد .
تسجيل اين مفاد در قانون اساسي به مثابه وثيقه ملي ، ايجاد ( پشتو تولنه ) را درقبال داشت . بعدآ كتابهاي بخصوص كورس آموزش زبان پشتو براي مآمورين دولت طبع و نشر گرديد . مآمورين غيرپشتوزبان دولت در تمام نقاط افغانستان مجبور به آموختن زبان پشتو گرديدند . درصورتيكه يك مآمور دولت در كورس پشتو غيرحاضري ميكرد از معاش ماهانه آن به نفع پشتو تولنه وضع ميگرديد و اگر امتحان زبان پشتو را موفقانه سپري نميكرد درينصورت مآمور از ترفيع نوبتي محروم ميگرديد و درصورت ابآ ورزيدن از كورس پشتو ، يك مآمور دولت ميتوانست ترد وظيفه گردد .
رسميت ويا دولتي بودن زبان پشتو و دري و امتياز بخصوص زبان پشتو به نام زبان ملي كشور بعد از كودتاي 26 سرطان 1352 هجري شمسي سردار محمد داود ، در قانون اساسي اين دوره نيز جاي خود را حفظ نموده و مسئوليت دولت ناشي از قانون اساسي در ارتباط به رشد اجباري زبان پشتو كماكان ادامه پيداكرد .
در دوره حكمراني محمد داود خان يگانه تحول فرهنگي ( انقلابگرانه ) كه در ارتباط به كاربرد زبانهاي پشتو و دري بي تآثير نبود ، صورت گرفت و اين نوآوري عبارت بود از منع قراردادن هرگونه القاب خطابيه در فرهنگ امور مناسبات اداري و دولتي و جانشين ساختن كلمه ( بناغلي ) عوض استعمال القاب خطابيه بود . قسميكه از زمانهاي قديم الايام در سيستم مناسبات اداري حكومت هاي قبل از داود خان ، القاب خطابيه با درنظر گرفتن مقام اشخاص دولتي معمول و منظور بوده است . مثلآ حروف مخفف القاب خطابيه براي وزير دفاع ع ج ش ، قومندان قول اردوي مركزي ع ع ش س ا ، قومندان قول اردوي جنوبي ع ش س ع ، قومندان فرقه ع ش ، نائب سالار ع ع ش ، والي ولايت ( والاشآن ) ، مدير معارف ع ص ، سرمعلم مكتب ص وغيره القابيكه استعمال آنها از طرف داود خان منع قرار داده شد .
بعد از واقعه هفتم ثور 1357 هجري شمسي كه در نتيجه آن حزب دموكراتيك خلق به قدرت رسيد ، اعلام پيروزي آنها به زبانهاي پشتو و دري و بعدآ ( خطوط اساسي وظايف انقلابي دولت ) نيز به زبانهاي پشتو و دري توسط نورمحمد تره كي منشي عمومي ح د خ ا و رئيس شوراي انقلابي و ببرك كارمل معاون آن از طريق راديو خوانده شد . اين بدان معني بود كه در موقعيت حقوقي زبانهاي افغانستان كدام تغييراتي رونما نگرديده است .
دولت جديدالتشكيل ( انقلابي ) كه شعار آن خدمت به خلق ، محو تبعيض و برابري اقوام مختلف ساكن افغانستان بود ، اولين اقدام آن در امور زباني عبارت از ملغي قراردادن كورس پشتو براي مآمورين دولت بود و بعدآ اقداماتي را بخاطر احيآ و رشد متوازن زبان مليت هاي در حاشيه رانده شده روي دست گرفت . نتيجه چنين اقدامات عبارت از بوجود آمدن پروگرام هاي يك ساعته ويا نيم ساعته در راديو تلويزيون به زبانهاي محلي ، نشر يكتعداد روزنامه ها به زبانهاي محلي مانند ( يولدوز ) به زبان اوزبيكي ، ( گونش ) به زبان تركمني و نشريه هايي هم به زبانهاي بلوچي ، پشه ئي ، نورستاني و همچنان شامل كردن يك مضمون آموزش زبان محلي در نصاب تدريسي مكاتب بود . اين همه اقدامات بخاطر رشد متوازن زبان و فرهنگ مليت هاي محروم شتابزده و سطحي بود و كدام ميكانيزم دقيق و پلانيزه شده در زمينه وجود نداشت . اگرچه اين نوع اقدامات به مفهوم حقوقي آن عبارت از برسميت شناختن زبانهاي محلي ميباشد اما حل بنيادي قضيه زبان در يك كشور بستگي با شركت عادلانه همين مليت ها در قدرت سياسي دارد . بخاطر پياده كردن اين هدف ضرور است تا يك ميكانيزم علمآ تنظيم شده عملي ايجاد گردد . بنابر اين براي حل مسئله زبان ضرور است تا از ميتود هاي آزموده شده كشور هاي چند مليتي با زبانهاي متعدد استفاده صورت گيرد . يعني مكاتب ، تحصيلات عالي و ساحه كار الترناتيف به زبانهاي محلي در مناطق بوجود آيد ، چيزيكه بعداز تصويب قانون اساسي جديد افغانستان توقع ميرود با برسميت شناختن شش زبان رايج در افغانستان ، ميكانيزم مناسب عملي درنظر گرفته شود .
لازم به يادآوري است كه بعداز تحولات هفتم ثور 1357 در همه امور اعم از سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي ، كلتوري و فرهنگي از شوروي سابق تقليد صورت گرفت بدون آنكه درنظر گرفته شود اين تقليدات مناسب حال افغانستان است ويانه ! اما از تجربه فايق آمدن به اختلافات بين القومي ، زباني و فرهنگي شوروي كثيرالمليه كه ميتوانست الگويي بخاطر حل معضلات قومي و زباني افغانستان چندين مليتي باشد ولي بنابر اغراض عظمت طلبي تعدادي كه در جلو قدرت قرار گرفته و ابتكار عمل را در دست گرفتند ، استفاده معقول صورت نگرفت .
حالا تاريخ به نحو ديگري تكرار ميشود ! بدنه قانون اساسي جديد افغانستان كه از قانون اساسي ايالات متحده امريكا تقليد شده است ، سيستم رياستي تيپ امريكا با نبود پست صدارت و با صلاحيت هاي غير محصور رئيس جمهور بالاي نمايندگان مردم افغانستان تحميل گرديد . اما دو اصل كارآمد از قانون اساسي ايالات متحده اريكا ( ساختار فدرالي و انستيتوي ديوان عالي قانون اساسي ) كه مناسب حال و شرايط افغانستان چندين مليتي بود كه ميتوانست از احيآ و بروز مجدد شوونيزم قبايلي جلوگيري نمايد و ميكانيزم درست در امر اشتراك عادلانه تمام مليت ها در ساختار سياسي كشور بوده باشد ، متآسفانه از تسجيل آن در قانون اساسي توسط اغواگران برتري جو ممانعت صورت گرفت .
پروگرام هاي رشد متوازن زبان مليت هاي مختلف كه بعد از هفتم ثور 1357 آغاز شده بود ، بعداز رويكار آمدن حفيظ الله امين در 25 سنبله 1358 نيز ادامه يافت . درحاليكه از طرف برخي از عمال آن دوره در مقامات رهبري به شمول خود حفيظ الله امين تعصبات قومي و زباني قويآ مشهود بود .
بعداز ششم جدي 1358 كه آغاز اشغال افغانستان توسط شوروي و رويكار آمدن ببرك كارمل بود ، بحران جنگ در كشور عميق تر گرديده و پلانهاي انكشافي دولت را اعم در امور اقتصادي و فرهنگي تحت شعاع خود قرار داد .
تحولات دو دهه اخير در سطح ملي و بين المللي و تآثيرات آن در مناسبات سياسي ، اجتماعي و فرهنگي مردم افغانستان مسبب آن بود تا مليت هاي مختلف در جستجوي احياي هويت اتنيكي و زباني خود در حركت افتيده و خواستند خود را جزً كامل الحقوق ملت افغانستان دريابند . بنابرين در لويه جرگه تاريخي تصويب قانون اساسي جديد افغانستان مسئله زبان يكي از بند هاي بحث برانگيز و داغ اين فورم گرديد .
پشتونها ميخواستند امتياز ملي بودن زبان پشتو همچون سابق در قانون اساسي جديد تسجيل گردد . اوزبيك ها ميخواستند كه زبان آنها منحيث زبان سوم كشور برسميت شناخته شود . اين معضله به يكي از حادترين موضوع در لويه جرگه تبديل شد .
آقاي ويندرل نماينده اتحاديه اروپا ناظر در لويه جرگه درين ارتباط چنين گفت : ( تقاضاي به رسميت شناختن زبان مليت هاي ساكن در كشور حق مسلم آنهاست .چنين پرابلم ها در كشور هاي اروپائي نيز قبلآ موجود بوده اما فعلآ تمام زبانهاي اقليت هاي اتنيكي در اروپا رسمي ميباشد ..... ) .
در اوج تقاضاي رسمي شدن زبان اوزبيكي كه با مظاهرات و گردهمآيي ها در شمال كشور ابراز گرديد ، مسئول نوكر صفت راديو بي بي سي براي افغانستان كه ( بوي معطر ) پست هاي عالي دولتي چون وزارت خارجه ، وزارت ماليه و رياست بانك مركزي ، از هزارها فرسخ دور از طريق موج هاي راديويي به مشام عليلش ميرسيد ، فرصت را غنيمت شمرده كوشيد تا خواست برحق مردم اوزبيك را به باد تمسخر گرفته ، در خلال مصاحبه خود با داكتر رنگين سپنتا سوال را تنزگونه مطرح نموده پرسيد : آيا در پول ها و لوحه ها هم در زبان ازبكي نوشته شود ؟
داكتر سپنتا جواب داد : در هندوستان پول آن در زبان هاي مختلف نوشته دارد .
اين خادم نوكرمنش با اين عمل احمقانه و كوچك خود خواست خود را به تثبيت برساند كه با وجود ( دست دو ويا دست سه ) بودن ولي كيفيت كارآمدي خود را از دست نداده است و هنوز ميتواند نوكر خوب باشد .
از زمان محصلي خود بياد دارم كه شوروي پرستي از طرف حلقات معلوم الحال به اوج خود رسيده بود و اين فرد بي خاصيت كه خواسته مردم اوزبيك را از چينل راديو بي بي سي مسخره نمود ، در آنوقت پست مهمي در راديو تلويزيون افغانستان داشت و مشغول ثنا وصفت گويي شوروي بود . در آنزمان در بين محصلين افغاني شايعه شد كه يك گروپ فرهنگي هاي افغانستان تحت رياست همين شخص با يك پيشنهاد خيلي جالب روانه مسكو شدند . و پيشنهاد آنها اينطور بوده كه بايد الفباي ويا رسم الخط زبان فارسي به الفباي زبان روسي مبدل گردد . البته دلايلي هم به زعم خود تهيه كرده بودند . سفر اين هيآت بنابر دخالت انجمن فرهنگي اوزبيكستان به تاشكند متوقف گرديده و مانع به انجام رسانيدن آن به مسكو ميگردد .
من تا زماني به اين شايعه باور نداشتم كه اين شخص بخاطر به اثبات رسانيدن نوكري خود براي تماميت خواهان افغانستان ، يك مليت را بي شرمانه از طريق راديو به باد تمسخر نگرفته بود . اما بعداز آن من فهميدم كه اين شخص بخاطر پول و مقام به هرنوع بي هيايي و خودفروشي حاضر است .
به هرحال در لويه جرگه بعداز بحث هاي طولاني و مشاجرات داغ ، عقل سليم و تفاهم نسبي جاي خصومت و انعطاف ناپذيري را گرفت . پشتونها از ملي ناميدن زبان پشتو گذشتند و اوزبيك ها از رسميت عمومي زبان اوزبيكي منحيث زبان سوم كشور گذشت كردند . به اين ترتيب سازش در قبال معضله زبانها بوجود آمده فيصله صورت گرفت تا در پهلوي دو زبان رسمي كشور شش زبان ديگر اوزبيكي ، تركمني ، پشه ئي ، نورستاني ، بلوچي و پاميري در مناطقيكه درين زبان ها صحبت ميكنند رسمي شناخته ميشود . مسلمآ اين يك تحول بزرگ فرهنگي در تاريخ 250 ساله افغانستان ميتواند تلقي شود .
پيش ازآنكه به ميكانيزم تطبيق عملي اين همه زبانها بپردازم لازم است تا بطور مختصر به معماي رسمي بودن ، دولتي بودن و ملي بودن زبانها و مفاهيم حقوقي كه ازين واژه ها منتشي ميگردد ، نظر خود را بطور ذيل تحرير نمايم :
يك ـ رسمي بودن زبان :
رسميت زبان از دولت ناشي ميگردد . رسمي بودن زبان يك ويا چند مليت عبارت از قبول و شناخت موجوديت آنها منحيث جزً متشكله يك ملت است . در يك دولت حقوق بنياد اصولآ تمام زبانهاي رايج چه خورد و چه هم بزرگ رسميت ميداشته باشد . زيراكه به رسميت نشناختن زبان و فرهنگ يك ويا چند مليت و قوم در يك كشور به مفهوم نفي و ترديد و ابآ ورزيدن از شناخت و موجوديت اين مليت ها و اقوام است كه اينگونه برخورد ها در قبال موضوع خواص رژيم هاي فاشيستي ، نيمه فاشيستي ، شوونستي ، آپارتايد ، وغيره رژيم هاي غير حقوقي و تبعيض بنياد ميباشد .
وقتيكه يك ويا چند زبان از طرف دولت برسميت شناخته ميشود ، پس دولت مذكور اصولآ نه تنها به مردم آن اجازه ميدهد تا با استفاده از امكانات خود به رشد آن توجه كند بلكه خود دولت نيز مسئوليت هائي را در قبال رشد متوازن همين زبان بدوش ميگيرد . عواقب حقوقي كه از رسمي شدن زبان ناشي ميگردد ، آن منحصر به چوكات فعاليت هاي آموزشي ، كلتوري و فرهنگي ميباشد .
دو ـ دولتي بودن زبان :
دولتي بودن زبان ازلحاظ حقوقي به مفهوم واجب الاجرآ بودن آن است و با رسمي بودن زبان فرق دارد . رسمي بودن زبان به مفهوم دولتي بودن آن نيست بلكه دولتي بودن زبان رسمي بودن را نيز محتوي ميگردد . ساحه فعاليت زبان دولتي منحصر به چوكات امور آموزشي ، كلتوري و فرهنگي نيست بلكه ساحه تطبيق آن دربرگيرنده تمام امور اعم از اقتصادي ، سياسي ، نظامي ، اجتماعي ، كلتوري ، فرهنگي وغيره امور دولتي ميگردد .
در قانون اساسي 1343 هجري شمسي درين رابطه توجه دقيق صورت نگرفته بود . در ماده سوم اين وثيقه به ارتباط زبان آمده است : ( از جمله زبانهاي افغانستان پشتو و دري زبانهاي رسمي ميباشد . ) درحاليكه اصولآ بجاي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) بايد استعمال ميگرديد .
در قانون اساسي جديد افغانستان نيز به ارتباط نحوه تسجيل زبانها ابهاماتي وجود دارد ، به اين مفهوم كه به نسبت زبانهاي پشتو و دري كلمه رسمي و دولتي بكار برده شده اما در ارتباط به شش زبان ديگر تنها كلمه ( رسمي ) تذكر يافته است . درحاليكه اصولآ زبانهاي پشتو و دري زبانهاي دولتي در سطح افغانستان و شش زبان ديگر هر كدام زبان دولتي در سطح منطقه مربوط خود يكجا با زبان پشتو ويا دري در تمام سطوح امور منطقوي بايد بكار گرفته شود .
بخاطر روشني اظهارات فوق مثالي چند از موقعيت مناسبات زباني دولت روسيه كه كثيرالمليه ترين دولت هاي دنيا به حساب ميآيد و آخرين قانون اساسي آن با استفاده از تجارب قانون اساسي ايالات متحده امريكا و دولت فرانسه تسويد و در دوازدهم اسامبر 1993 ميلادي تصويب شد ، تذكر ميدهم :
ماده شصت و هشتم
فقره يك ـ زبان دولتي فدراسيون روسيه در تمام قلمرو آن زبان روسي ميباشد .
فقره دو ـ جمهوريت ها حق دارند زبان دولتي خود را مستقر سازند . در ارگانهاي قدرت دولتي ، ارگانهاي خودمختاري محلي و دواير دولتي زبان دولتي محلي يكجا با زبان عمومي دولتي استفاده ميگردد .
فقره سه ـ فدراسيون روسيه حق حفظ و رشد متوازن زبان تمام مردم را تضمين ميكند .
ماده سيزدهم
فقره يك ـ در فدراتيف روسيه آيدولوژي هاي متنوع برسميت شناخته ميشود .
فقره دو ـ هيچكدام از آيدولوژي ها نميتواند به مثابه آيدولوژي دولتي مستقر شود .
مفاهيم حقوقي فقرات اين دو ماده ازين قرار است :
فقره يكم ماده شصت و هشت بيانگر آنست كه زبان روسي زبان دولتي عمومي ميباشد كه درعين حال به مفهوم رسمي بودن نيزاست فقره دوم همين ماده گوياي آنست كه در محلات زبان دولتي منطقوي مستقر گرديده و موقعيت حقوقي آن در منطقه مربوط با زبان عمومي دولتي مساوي ميباشد .
فقره سوم به معني آنست كه بغير از زبان دولتي عمومي و زبان دولتي منطقوي ، ساير زبانهاي خورد و كوچك اتنيكي برسميت شناخته شده دولت مكلف به حفظ و رشد متوازن آنها ميباشد .
از محتواي فقرات يكم و دوم ماده سيزدهم قانون اساسي مذكور برميآيد كه مرز مشخص در بين رسمي بودن و دولتي بودن با خط سرخ فاصل جدا شده كه از هر دو كلمه ( رسمي و دولتي ) مفاهيم حقوقي جداگانه منتشي ميگردد .
گذشته از آن مثال ديگري را در ارتباط با جدا بودن تعريف رسمي و دولتي ميتوان يادآور شد :
در جوامع سكولار چهار دين عمده جهان ( اسلام ، عيسوي ، يهودي و بودائي ) به رسميت شناخته ميشود ولي هيچكدام آنها دين دولتي شمرده نميشود .
اگر مقصد از كلمه ( رسمي ) همان معني مترادف ( آفيسيل ) باشد پس ميتواند حامل معني ( دولتي ) بودن باشد . درينصورت در ارتباط به زبان پشتو و دري لازم نبود در پهلوي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) نيز علاوه ميگرديد .
اگر مقصد از كلمه ( رسمي ) عبارت از ( قبول و شناخت ) باشد ، پس درينصورت در شش زبان ديگر كه خصلت زبانهاي ( دولتي منطقوي ) را دارد ، در پهلوي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) نيز علاوه ميگرديد .
قسميكه در مثال هاي فوق الذكر نيز ديده ميشود ، كلمه ( رسمي ) و ( دولتي ) داراي دو مفهوم حقوقي جداگانه هستند . بنابراين بخاطر جلوگيري از سوً تفاهم در تطبيق عملي مفاد قانون اساسي به نسبت زبان لازم است تا توجيهات در آينده با درنظرگرفتن خلآ هاي حقوقي فوق صورت گيرد .
سه ـ ملي بودن زبان :
بديهيست كه از لحاظ دستور زبان فارسي حرف ( ي ) تعريف در پسوند هر اسميكه علاوه ميگردد ، بيانگر تعلقيت ويا منسوبيت ذات ويا متاع به همين اسم ميباشد . مثلآ ملي ، دولتي ، حكومتي ، شهري ، مركزي ، آسماني ، زميني وغيره وغيره . اگر گفته شود خانه دولتي ، يعني خانه ايكه به دولت متعلق است . وقتيكه گفته شود زبان ملي ، پس به اين معني است كه زبان متعلق به ملت است .
ملت عبارت از مجموع مليت ها و اقوام هستند كه با داشتن علايق مشترك يكي از عناصر سه گانه دولت را تشكيل ميدهند و داراي زبانهاي مختلف ميباشند . پس اگر به يكي ازين زبانهاي متعدد ملي ناميده شود ، به مفهوم آنست كه همين يك زبان به مليت هاي مختلف تعلق دارد . درحاليكه يك زبان مشخص به تمام مليت ها و اقوام متعلق شده نميتواند و هر مليت از خود زبان جداگانه دارد . از لحاظ حكم منطق اينگونه برداشت و برخورد غيرواقعي و مردود است . بنابرين در صورتي ميتواند يك زبان ملي باشد كه دولت متشكل از يك مليت باشد ويا تمام مليت ها و اقوام ساكن در كشور معيين زبانهاي خود را از دست داده ، تنها به يك زبان آميزش داشته باشند . البته اين پروسه يا در نتيجه استبداد طولاني زباني پيموده ميشود ويا در اثر غنامندي فرهنگي و سهولت ادبي يك زبان توانمندي آنرا دارد كه بدون جبر و فشار در ساحات مختلف يك كشور نفوذ و انكشاف نموده و ديگر زبانها را زير شعاع خود قرار ميدهد . و مليت هاي مختلف خودبخودي آنرا ميپذيرد .
اگر بتاريخ مراجعه شود ديده ميشود كه براي رشد و بالندگي زبان فارسي امير تيمور ، حضرت بابور و سلاطين غزنوي بيشترين خدمت را انجام داده اند ، درحاليكه زبانهاي اتنيكي آنها تركي بوده نه فارسي . و اكثريت مطلق سلاطين پشتون نيز زبان فارسي را به دربار خود و قلمرو خود بمثابه زبان همه شمول پذيرفته اند .
ملت افغانستان از مليت ها و اقوام مختلف تشكيل گرديده است و تمام زبانهاي رايج مورد كاربرد قرار دارد بنآ در هيچ صورت ممكن نيست كه به يكي از زبانها ملي گفته شود . اگر قرار باشد كه كلمه ( ملي ) به زبان اطلاق گردد ، پس مجموع زبانهاي افغانستان ميتواند ملي ناميده شود .
اگر هدف از ملي بودن زبان همان آله افهام و تفهيم همگاني باشد پس درين منزلت زبان دري ميباييست مدعي بود زيراكه مليت هاي مختلف در تفاهم في مابين زبان دري را بكار ميبرند نه زبان پشتو ونه اوزبيكي را . فلهذا در يك دولت كثيرالمليه و كثيرالسان كه چندين زبان حاكم باشد ، ميتواند بيرق ، سرود ، نشان دولتي ، موزيم ، قواي مسلح ، پارلمان ، شخصيت ، شركت هاي بزرگ ، منابع طبيعي و امثالهم ملي باشند . اما زبان ميتواند رسمي باشد ، غيررسمي باشد ويا دولتي باشد نه ملي .
سنت ملي بودن زبان پشتو در گذشته يك امر زورگويانه و خلاف تمام موازين حقوقي و منطقي بوده ولي براي امروز دليل و عامل تعيين موقعيت حقوقي قبلي زبان پشتو باشد . براي ايجاد وحدت ملي ضرور است تا تفاهم در همه عرصه ها صورت گيرد .
نحوه تطبيق عملي زبانها :
اگر از ابهامات مفاد مربوط به زبان هاي قانون اساسي جديد بگذريم كه در آينده روي ميكانيزم عملي آن توسط شورا ويا پارلمان توجيح و تصميمگيري خواهد شد ، پس ديده ميشود كه زبانهاي پشتو و دري زبانهاي دولتي عمومي بوده و زبانهاي اوزبيكي ، تركمني ، بلوچي ، پشه ئي ، نورستاني و پاميري زبانهاي دولتي منطقوي ميباشد .
در قانون اساسي جديد افغانستان به نسبت زبانهاي ششگانه كلمه ( مناطق ) بكار برده شده است . مفهوم جغرافيائي و اداري كلمه منطقه با همان كلمه( ريگيا) برابر است كه در كشور هاي ديگر مورد استفاده ميباشد .
منطقه ويا ( ريگيا ) ساحه جغرافيائي غير معين است كه حدود و صغور آن توسط عامل ويا فاعل متشكله تعيين ميگردد . آن ميتواند به يك علاقداري شود ويا چندين ولايات و حتي چندين كشور را دربر گيرد . ساحه تشكيل مناطق زباني توسط مليت ها و اقوام مختلف ساكن افغانستان كاملآ متفاوت است .
اگر اكثريت و اقليت را به تناسب نفوس هريك از مليت هاي ساكن در يك ولايت معيار قرار دهيم پس ديده ميشود كه مليت اوزبيك و تركمن اكثريت باشندگان ولايات فارياب ، جوزجان ، سرپل ، بلخ ، سمنگان و تخار را تشكيل ميدهد . گويندگان زبان بلوچي اكثريت نفوس ولايات فراه و نيمروز را تشكيل ميدهند . مردم نورستان بيشتر ساكنين ولايت نورستان ميباشد . زبانهاي پشه ئي و پاميري مناطق جداگانه را در ساحات ولايات مختلف تشكيل ميدهند . البته اين يك تصور احتمالي است زيراكه يك نفوس شماري دقيق در كشور هيچگاه صورت نگرفته است و مطلق گويي درين عرصه نادرست خواهد بود .
بادرنظر گرفتن همين موقعيت هاي زباني ، در آينده بايد اصولآ پارلمان كشور و حكومت بخاطر رشد متوازن و سهيم ساختن اين زبانها در امور مناطق مربوط ، در قبال يكي از زبانهاي دولتي عمومي كشور ( پشتو ويا دري ) كه در آن منطقه مروج است ، با درنظرداشت شعاع وجودي گويندگان اين زبانها نصاب كمي بخاطر تنظيم ميزان ارايه سهولت ها تعيين نمايد .
اصول دموكراسي ايجاب ميكند و تجربه دولت هاي كثيرالمليه و كثيرالسان بيانگر آنست كه بخاطر جلوگيري از استبداد زباني ، گويندگان زبانهاي منطقوي مستحق هستند تا يكي از زبانهاي سراسري ( دري ويا پشتو ) كه در آن منطقه مروج است در پهلوي زبان منطقوي شان مورد كاربرد قرار دهند . و زبان دومي به مثابه زبان دولتي سراسري ميتواند منحيث يك مضمون آموزش زبان در نصاب تعليمي شامل ساخته شود .
درين اواخر نظرياتي هم در مطبوعات داخل و خارج مشاهده ميگردد كه گويا مردم افغانستان مكلف اند تا هردو زبان دولتي سراسري ( پشتو و دري ) را بايد فرا گيرند . اينگونه اظهارات به معني برگشت به دوران استبداد بطور كل و استبداد زباني بطور اخص ميتواند تلقي گردد . به نظر نگارنده چنين يك طرح به مصلحت ايجاد وحدت ملي نميباشد ، زيراكه تعميل اين هدف دولت را ناگذير بطرف استبداد ميكشاند . قبولاندن اجباري زبان و ايجاد اجباري كورس هاي زبان پشتو براي مآمورين دولت كه از زمان استبدادي سردار هاشم خان ناشي ميگردد ، از گذشته تاريك و غير مدني برخوردار است . بنآ مردم افغانستان برگشت به استبداد را نخواهد پذيرفت .
( ضرورت مادر ايجاد است ) بگذار تا براي مردم افغانستان الترناتيف وجود داشته باشد كه برحسب ضرورت خود از زبانهاي كشور استفاده نمايد .
و من الله التوفيق
دكتور همت فاريابي
12 فبروري 2004 م
زبان منحيث افزار تكلم و وسيله افهام و تفهيم جزً اصلي و لاينفك فرهنگ يك قوم ، قبيله ، مليت و ملت را تشكيل ميدهد . پژوهش در باره پيدايش ، رشد ، شاخه بندي ، رديابي و تقسيم بندي هاي ريشوي زبان ساحه كار متخصصين زبان شناسي و ادبيات ميباشد .
تجربه تاريخي پيدايش دولت هاي متشكل از مليت هاي متعدد و زبانهاي مختلف نشان ميدهد كه زبان نه تنها محصور به بخش اجتماعي و فرهنگي يك جامعه بوده بلكه ارتباط مستقيم و تآثيرات متقابل با سياست نيز دارد . بنابرين مسئله زبان و حل معضلات ناشي از آن از چارچوب پژوهش زبان شناسي و ادبيات فرا تر رفته و بخشي از ساحه كار سياسيون و حقوقدان ها را نيز تشكيل ميدهد .
در قرن معاصر پرابلم هاي ناشي از اختلافات زباني به قدر كم ويا بيش در اكثريت جوامع وجود دارد . يك تعدادي از دول به حل اين اختلافات به حد كافي فايق آمدند . تعداد ديگر دولت ها موفقيت كمتري درين عرصه داشته اند . اما دربخش ديگري از دولت ها اين اختلافات كماكان وجود داشته و زبان برخي از اقليت هاي اتنيكي تا هنوز تحت استبداد ، نابرابري و تبعيضات زباني قرار دارد . درحاليكه آزادي زبان ، حق داشتن زبان مادري ، تكلم و تحصيل در آن جزً حقوق بشري شمرده شده و در ماده دوم اعلاميه جهاني حقوق بشر به نحوي در آن تآكيد صورت گرفته است .
افغانستان كشور كثيرالمليه داراي مليت ها ، نژاد ها ، فرهنگ و زبانهاي مختلف ميباشد . بنابر اظهارات بعضي از پژوهشگران در افغانستان حدود سي زبان با ديالكت هاي مختلف وجود دارد . نابرابري ها درين عرصه به دورانهاي مختلف با ابعاد گسترده مشهود بوده است . مگر در گذشته هاي افغانستان كه مربوط به دورانهاي استبداد ميشود بخاطر حل اين معضله اهميت داده نشده و هيچگونه اقداماتي براي رشد متوازن زبانهاي افغانستان صورت نگرفته است .
گذشته هاي تاريخي مناسبات زباني را پژوهشگران چنين بيان ميكنند كه در دورانهاي مختلف اعم از حكومات تركتباران و همچنان بعداز بوجود آمدن افغانستان تحت قيادت احمد خان ابدالي در سال 1747 ميلادي تا دوران نادر خان و حتي تا زمان ظاهرشاه زبان فارسي ( دري ) زبان درباري بوده است . بنابراين اصل روايات قوي صاحبنظران وجود دارد كه وجه تسميه ويا مآخذ كلمه دري از همان درباري بودن آن ناشي ميگردد .
پسر احمد شاه بابا ، تيمورشاه ديوان اشعار خود را به زبان دري نوشت كه نمونه آن ازين قرار است :
سلطان دي چه بگذشت بر تخت آج فوجش ،،،،،،،،،،، دست ادب به سينه وزپيش ايستادند
فرمود تا نمايند تاراج گلستان را ،،،،،،،،،، دست تظلم آن ها بر گلستان گشادند
اشجار باغ يكسر بي برگ و بار گشتند ،،،،،،،،،، داد برهنگي را اطفال شاخ دادند
اين شعر را تيمورشاه به وصف زمستان سروده است .
( در دوران تيمور شاه زبان پشتو هم از خودش و هم از سرداران معاصرش كم كم فراموش شد و زبان دري در افغانستان به امور رسمي و درباري رواج يافت ) صفحه 29 كابل قديم .
( تيمور شاه از نظر رعايت خواطر ساكنان كشور در احكام رسمي ، مسكوكات دولتي و نامه هاي سياسي زبان دري را ترويج داد ) كابل قديم صفحه 30 . اين همه شواهد دال بر درباري بودن زبان دري ميباشد .
شعرا و فضلآ در دوران حكمروائي تركتباران علاوه بر زبان دري به زبان تركي ( اوزبيكي ) نيز آثار زيادي نوشته اند كه به عنوان مثال ميتوان از ( خمسه نوائي ) كه به دوران امير علي شير نوائي به زبان اوزبيكي به رشته تحرير درآمده است ، ياد كرد .
از قرار نقل و قول ها همچنان صد ها آثار ديگريكه بيانگر چگونگي مناسبات زباني ، ملي و فرهنگي مردم تركتبار بوده كه اين همه آثار به دوران بيدادي استبداد هاشم خان برادر نادر خان توسط عمال برگزيده آن همچون نائيب الحكومه مزارشريف محمد گل خان از تمام كانون هاي علمي و فرهنگي جمع آوري گرديده و به آتش كشيده شد . ادامه اين فرهنگ ستيزي به چهره طالبان مشاهده گرديد كه از كتابخانه هاي شمال افغانستان صد ها كتب نادر و تاريخي اعم از قلمي و چاپي مربوط به مليت هاي بومي شمال كشور را برگزيده و به آتش كشيدند . يكي از مثال هاي آن به آتش كشيدن كتب كتابخانه شهر پلخمري بنام ناصر خسرو بلخي است . طالبان فرهنگ سيز با آنهم شعله خصومت شان فروكش نكرده قامت بوداي تاريخي را نيز به زمين فرو ريختند .
در ارتباط به مناسبات زباني و فرهنگي 250 ساله مليت هاي ساكن افغانستان ميتوان دو صفحه سياه و ننگين را برجسته نمود كه آن عبارت است از زمامداري سردار هاشم خان و طالبان در چهره ملاعمر ميباشد .
تلاش براي رشد زبان پشتو ، تضييق عرصه براي زبان دري و سركوب فرهنگ ديگر مليت هاي ساكن افغانستان بخصوص آغاز خود را از همان دوران استبدادي سردار هاشم خان ميگيرد . به نظر نگارنده تلاش و پيگيري بخاطر رشد متوازن زبان و فرهنگ امر طبيعي بوده و حق مسلم هر قوم و مليت ساكن يك كشور است درصورتيكه با تفوق طلبي همراه نبوده و باعث سركوبي زبان و فرهنگ ديگر ساكنان نگردد . ( آزادي بيكران است ماداميكه اين آزادي باعث تضييق و سلب آزادي ديگران نگردد ) اين يك اصل حقوقي ميباشد .
اگرچه در ( اصول اساسي دولت عليه افغانستان ) مصوب هشتم عقرب سال 1310 شمسي كه حيثيت قانون اساسي كشور را داشت ، اين تلاش ها اثر مستقيم نگذاشت ولي سعي و تلاش بخاطر گنجانيدن زبان پشتو در قانون اساسي منحيث زبان ملي كشور ادامه پيدا كرده و در كانون تصويب قانون اساسي 1343 هجري شمسي يعني قانون اساسي دهه دموكراسي به اوج خود رسيد .
در لويه جرگه تصويب قانون اساسي 1343 شمسي مسئله زبان يكي از مسائل داغ روز بود . و در همين لويه جرگه براي اولين بار موضوع رسمي شدن زبان اوزبيكي مطرح گرديد . ( درمورد زبانهاي رسمي مباحثات زياد صورت گرفت ، ابولخير خيري ميمنگي درمورد زبان اوزبيكي مردم افغانستان بياناتي داد و چند كلمه به زبان اوزبيكي ادآ كرد و بعد گفت كه شما نفهميديد كه من چه گفتم پس همينطور است مردم ما زبانهاي همديگر را نميدانند ، لهذا به زبان ما نيز موقع داده شود تا معارف و نشرات داشته باشد ) تحليل واقعيات سياسي افغانستان نوشته عبدالحميد مبارز صفحه 256 .
پس از شور و بحث زياد ، اين بار برخلاف ( اصول اساسي دولت عليه افغانستان ) كه درباره زبان خاموشي اختيار كرده بود ، توسط ماده سوم قانون اساسي 1343 زبانهاي پشتو و دري برسميت شناخته شده و طبق ماده سي و پنجم زبان پشتو ملي اعلام گرديد . دربناي اين ماده قانون اساسي ، دولت خود را موظف نمود تا پروگرام هاي موثر براي انكشاف و تقويه زبان پشتو منحيث زبان ملي وضع و تطبيق نمايد .
تسجيل اين مفاد در قانون اساسي به مثابه وثيقه ملي ، ايجاد ( پشتو تولنه ) را درقبال داشت . بعدآ كتابهاي بخصوص كورس آموزش زبان پشتو براي مآمورين دولت طبع و نشر گرديد . مآمورين غيرپشتوزبان دولت در تمام نقاط افغانستان مجبور به آموختن زبان پشتو گرديدند . درصورتيكه يك مآمور دولت در كورس پشتو غيرحاضري ميكرد از معاش ماهانه آن به نفع پشتو تولنه وضع ميگرديد و اگر امتحان زبان پشتو را موفقانه سپري نميكرد درينصورت مآمور از ترفيع نوبتي محروم ميگرديد و درصورت ابآ ورزيدن از كورس پشتو ، يك مآمور دولت ميتوانست ترد وظيفه گردد .
رسميت ويا دولتي بودن زبان پشتو و دري و امتياز بخصوص زبان پشتو به نام زبان ملي كشور بعد از كودتاي 26 سرطان 1352 هجري شمسي سردار محمد داود ، در قانون اساسي اين دوره نيز جاي خود را حفظ نموده و مسئوليت دولت ناشي از قانون اساسي در ارتباط به رشد اجباري زبان پشتو كماكان ادامه پيداكرد .
در دوره حكمراني محمد داود خان يگانه تحول فرهنگي ( انقلابگرانه ) كه در ارتباط به كاربرد زبانهاي پشتو و دري بي تآثير نبود ، صورت گرفت و اين نوآوري عبارت بود از منع قراردادن هرگونه القاب خطابيه در فرهنگ امور مناسبات اداري و دولتي و جانشين ساختن كلمه ( بناغلي ) عوض استعمال القاب خطابيه بود . قسميكه از زمانهاي قديم الايام در سيستم مناسبات اداري حكومت هاي قبل از داود خان ، القاب خطابيه با درنظر گرفتن مقام اشخاص دولتي معمول و منظور بوده است . مثلآ حروف مخفف القاب خطابيه براي وزير دفاع ع ج ش ، قومندان قول اردوي مركزي ع ع ش س ا ، قومندان قول اردوي جنوبي ع ش س ع ، قومندان فرقه ع ش ، نائب سالار ع ع ش ، والي ولايت ( والاشآن ) ، مدير معارف ع ص ، سرمعلم مكتب ص وغيره القابيكه استعمال آنها از طرف داود خان منع قرار داده شد .
بعد از واقعه هفتم ثور 1357 هجري شمسي كه در نتيجه آن حزب دموكراتيك خلق به قدرت رسيد ، اعلام پيروزي آنها به زبانهاي پشتو و دري و بعدآ ( خطوط اساسي وظايف انقلابي دولت ) نيز به زبانهاي پشتو و دري توسط نورمحمد تره كي منشي عمومي ح د خ ا و رئيس شوراي انقلابي و ببرك كارمل معاون آن از طريق راديو خوانده شد . اين بدان معني بود كه در موقعيت حقوقي زبانهاي افغانستان كدام تغييراتي رونما نگرديده است .
دولت جديدالتشكيل ( انقلابي ) كه شعار آن خدمت به خلق ، محو تبعيض و برابري اقوام مختلف ساكن افغانستان بود ، اولين اقدام آن در امور زباني عبارت از ملغي قراردادن كورس پشتو براي مآمورين دولت بود و بعدآ اقداماتي را بخاطر احيآ و رشد متوازن زبان مليت هاي در حاشيه رانده شده روي دست گرفت . نتيجه چنين اقدامات عبارت از بوجود آمدن پروگرام هاي يك ساعته ويا نيم ساعته در راديو تلويزيون به زبانهاي محلي ، نشر يكتعداد روزنامه ها به زبانهاي محلي مانند ( يولدوز ) به زبان اوزبيكي ، ( گونش ) به زبان تركمني و نشريه هايي هم به زبانهاي بلوچي ، پشه ئي ، نورستاني و همچنان شامل كردن يك مضمون آموزش زبان محلي در نصاب تدريسي مكاتب بود . اين همه اقدامات بخاطر رشد متوازن زبان و فرهنگ مليت هاي محروم شتابزده و سطحي بود و كدام ميكانيزم دقيق و پلانيزه شده در زمينه وجود نداشت . اگرچه اين نوع اقدامات به مفهوم حقوقي آن عبارت از برسميت شناختن زبانهاي محلي ميباشد اما حل بنيادي قضيه زبان در يك كشور بستگي با شركت عادلانه همين مليت ها در قدرت سياسي دارد . بخاطر پياده كردن اين هدف ضرور است تا يك ميكانيزم علمآ تنظيم شده عملي ايجاد گردد . بنابر اين براي حل مسئله زبان ضرور است تا از ميتود هاي آزموده شده كشور هاي چند مليتي با زبانهاي متعدد استفاده صورت گيرد . يعني مكاتب ، تحصيلات عالي و ساحه كار الترناتيف به زبانهاي محلي در مناطق بوجود آيد ، چيزيكه بعداز تصويب قانون اساسي جديد افغانستان توقع ميرود با برسميت شناختن شش زبان رايج در افغانستان ، ميكانيزم مناسب عملي درنظر گرفته شود .
لازم به يادآوري است كه بعداز تحولات هفتم ثور 1357 در همه امور اعم از سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي ، كلتوري و فرهنگي از شوروي سابق تقليد صورت گرفت بدون آنكه درنظر گرفته شود اين تقليدات مناسب حال افغانستان است ويانه ! اما از تجربه فايق آمدن به اختلافات بين القومي ، زباني و فرهنگي شوروي كثيرالمليه كه ميتوانست الگويي بخاطر حل معضلات قومي و زباني افغانستان چندين مليتي باشد ولي بنابر اغراض عظمت طلبي تعدادي كه در جلو قدرت قرار گرفته و ابتكار عمل را در دست گرفتند ، استفاده معقول صورت نگرفت .
حالا تاريخ به نحو ديگري تكرار ميشود ! بدنه قانون اساسي جديد افغانستان كه از قانون اساسي ايالات متحده امريكا تقليد شده است ، سيستم رياستي تيپ امريكا با نبود پست صدارت و با صلاحيت هاي غير محصور رئيس جمهور بالاي نمايندگان مردم افغانستان تحميل گرديد . اما دو اصل كارآمد از قانون اساسي ايالات متحده اريكا ( ساختار فدرالي و انستيتوي ديوان عالي قانون اساسي ) كه مناسب حال و شرايط افغانستان چندين مليتي بود كه ميتوانست از احيآ و بروز مجدد شوونيزم قبايلي جلوگيري نمايد و ميكانيزم درست در امر اشتراك عادلانه تمام مليت ها در ساختار سياسي كشور بوده باشد ، متآسفانه از تسجيل آن در قانون اساسي توسط اغواگران برتري جو ممانعت صورت گرفت .
پروگرام هاي رشد متوازن زبان مليت هاي مختلف كه بعد از هفتم ثور 1357 آغاز شده بود ، بعداز رويكار آمدن حفيظ الله امين در 25 سنبله 1358 نيز ادامه يافت . درحاليكه از طرف برخي از عمال آن دوره در مقامات رهبري به شمول خود حفيظ الله امين تعصبات قومي و زباني قويآ مشهود بود .
بعداز ششم جدي 1358 كه آغاز اشغال افغانستان توسط شوروي و رويكار آمدن ببرك كارمل بود ، بحران جنگ در كشور عميق تر گرديده و پلانهاي انكشافي دولت را اعم در امور اقتصادي و فرهنگي تحت شعاع خود قرار داد .
تحولات دو دهه اخير در سطح ملي و بين المللي و تآثيرات آن در مناسبات سياسي ، اجتماعي و فرهنگي مردم افغانستان مسبب آن بود تا مليت هاي مختلف در جستجوي احياي هويت اتنيكي و زباني خود در حركت افتيده و خواستند خود را جزً كامل الحقوق ملت افغانستان دريابند . بنابرين در لويه جرگه تاريخي تصويب قانون اساسي جديد افغانستان مسئله زبان يكي از بند هاي بحث برانگيز و داغ اين فورم گرديد .
پشتونها ميخواستند امتياز ملي بودن زبان پشتو همچون سابق در قانون اساسي جديد تسجيل گردد . اوزبيك ها ميخواستند كه زبان آنها منحيث زبان سوم كشور برسميت شناخته شود . اين معضله به يكي از حادترين موضوع در لويه جرگه تبديل شد .
آقاي ويندرل نماينده اتحاديه اروپا ناظر در لويه جرگه درين ارتباط چنين گفت : ( تقاضاي به رسميت شناختن زبان مليت هاي ساكن در كشور حق مسلم آنهاست .چنين پرابلم ها در كشور هاي اروپائي نيز قبلآ موجود بوده اما فعلآ تمام زبانهاي اقليت هاي اتنيكي در اروپا رسمي ميباشد ..... ) .
در اوج تقاضاي رسمي شدن زبان اوزبيكي كه با مظاهرات و گردهمآيي ها در شمال كشور ابراز گرديد ، مسئول نوكر صفت راديو بي بي سي براي افغانستان كه ( بوي معطر ) پست هاي عالي دولتي چون وزارت خارجه ، وزارت ماليه و رياست بانك مركزي ، از هزارها فرسخ دور از طريق موج هاي راديويي به مشام عليلش ميرسيد ، فرصت را غنيمت شمرده كوشيد تا خواست برحق مردم اوزبيك را به باد تمسخر گرفته ، در خلال مصاحبه خود با داكتر رنگين سپنتا سوال را تنزگونه مطرح نموده پرسيد : آيا در پول ها و لوحه ها هم در زبان ازبكي نوشته شود ؟
داكتر سپنتا جواب داد : در هندوستان پول آن در زبان هاي مختلف نوشته دارد .
اين خادم نوكرمنش با اين عمل احمقانه و كوچك خود خواست خود را به تثبيت برساند كه با وجود ( دست دو ويا دست سه ) بودن ولي كيفيت كارآمدي خود را از دست نداده است و هنوز ميتواند نوكر خوب باشد .
از زمان محصلي خود بياد دارم كه شوروي پرستي از طرف حلقات معلوم الحال به اوج خود رسيده بود و اين فرد بي خاصيت كه خواسته مردم اوزبيك را از چينل راديو بي بي سي مسخره نمود ، در آنوقت پست مهمي در راديو تلويزيون افغانستان داشت و مشغول ثنا وصفت گويي شوروي بود . در آنزمان در بين محصلين افغاني شايعه شد كه يك گروپ فرهنگي هاي افغانستان تحت رياست همين شخص با يك پيشنهاد خيلي جالب روانه مسكو شدند . و پيشنهاد آنها اينطور بوده كه بايد الفباي ويا رسم الخط زبان فارسي به الفباي زبان روسي مبدل گردد . البته دلايلي هم به زعم خود تهيه كرده بودند . سفر اين هيآت بنابر دخالت انجمن فرهنگي اوزبيكستان به تاشكند متوقف گرديده و مانع به انجام رسانيدن آن به مسكو ميگردد .
من تا زماني به اين شايعه باور نداشتم كه اين شخص بخاطر به اثبات رسانيدن نوكري خود براي تماميت خواهان افغانستان ، يك مليت را بي شرمانه از طريق راديو به باد تمسخر نگرفته بود . اما بعداز آن من فهميدم كه اين شخص بخاطر پول و مقام به هرنوع بي هيايي و خودفروشي حاضر است .
به هرحال در لويه جرگه بعداز بحث هاي طولاني و مشاجرات داغ ، عقل سليم و تفاهم نسبي جاي خصومت و انعطاف ناپذيري را گرفت . پشتونها از ملي ناميدن زبان پشتو گذشتند و اوزبيك ها از رسميت عمومي زبان اوزبيكي منحيث زبان سوم كشور گذشت كردند . به اين ترتيب سازش در قبال معضله زبانها بوجود آمده فيصله صورت گرفت تا در پهلوي دو زبان رسمي كشور شش زبان ديگر اوزبيكي ، تركمني ، پشه ئي ، نورستاني ، بلوچي و پاميري در مناطقيكه درين زبان ها صحبت ميكنند رسمي شناخته ميشود . مسلمآ اين يك تحول بزرگ فرهنگي در تاريخ 250 ساله افغانستان ميتواند تلقي شود .
پيش ازآنكه به ميكانيزم تطبيق عملي اين همه زبانها بپردازم لازم است تا بطور مختصر به معماي رسمي بودن ، دولتي بودن و ملي بودن زبانها و مفاهيم حقوقي كه ازين واژه ها منتشي ميگردد ، نظر خود را بطور ذيل تحرير نمايم :
يك ـ رسمي بودن زبان :
رسميت زبان از دولت ناشي ميگردد . رسمي بودن زبان يك ويا چند مليت عبارت از قبول و شناخت موجوديت آنها منحيث جزً متشكله يك ملت است . در يك دولت حقوق بنياد اصولآ تمام زبانهاي رايج چه خورد و چه هم بزرگ رسميت ميداشته باشد . زيراكه به رسميت نشناختن زبان و فرهنگ يك ويا چند مليت و قوم در يك كشور به مفهوم نفي و ترديد و ابآ ورزيدن از شناخت و موجوديت اين مليت ها و اقوام است كه اينگونه برخورد ها در قبال موضوع خواص رژيم هاي فاشيستي ، نيمه فاشيستي ، شوونستي ، آپارتايد ، وغيره رژيم هاي غير حقوقي و تبعيض بنياد ميباشد .
وقتيكه يك ويا چند زبان از طرف دولت برسميت شناخته ميشود ، پس دولت مذكور اصولآ نه تنها به مردم آن اجازه ميدهد تا با استفاده از امكانات خود به رشد آن توجه كند بلكه خود دولت نيز مسئوليت هائي را در قبال رشد متوازن همين زبان بدوش ميگيرد . عواقب حقوقي كه از رسمي شدن زبان ناشي ميگردد ، آن منحصر به چوكات فعاليت هاي آموزشي ، كلتوري و فرهنگي ميباشد .
دو ـ دولتي بودن زبان :
دولتي بودن زبان ازلحاظ حقوقي به مفهوم واجب الاجرآ بودن آن است و با رسمي بودن زبان فرق دارد . رسمي بودن زبان به مفهوم دولتي بودن آن نيست بلكه دولتي بودن زبان رسمي بودن را نيز محتوي ميگردد . ساحه فعاليت زبان دولتي منحصر به چوكات امور آموزشي ، كلتوري و فرهنگي نيست بلكه ساحه تطبيق آن دربرگيرنده تمام امور اعم از اقتصادي ، سياسي ، نظامي ، اجتماعي ، كلتوري ، فرهنگي وغيره امور دولتي ميگردد .
در قانون اساسي 1343 هجري شمسي درين رابطه توجه دقيق صورت نگرفته بود . در ماده سوم اين وثيقه به ارتباط زبان آمده است : ( از جمله زبانهاي افغانستان پشتو و دري زبانهاي رسمي ميباشد . ) درحاليكه اصولآ بجاي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) بايد استعمال ميگرديد .
در قانون اساسي جديد افغانستان نيز به ارتباط نحوه تسجيل زبانها ابهاماتي وجود دارد ، به اين مفهوم كه به نسبت زبانهاي پشتو و دري كلمه رسمي و دولتي بكار برده شده اما در ارتباط به شش زبان ديگر تنها كلمه ( رسمي ) تذكر يافته است . درحاليكه اصولآ زبانهاي پشتو و دري زبانهاي دولتي در سطح افغانستان و شش زبان ديگر هر كدام زبان دولتي در سطح منطقه مربوط خود يكجا با زبان پشتو ويا دري در تمام سطوح امور منطقوي بايد بكار گرفته شود .
بخاطر روشني اظهارات فوق مثالي چند از موقعيت مناسبات زباني دولت روسيه كه كثيرالمليه ترين دولت هاي دنيا به حساب ميآيد و آخرين قانون اساسي آن با استفاده از تجارب قانون اساسي ايالات متحده امريكا و دولت فرانسه تسويد و در دوازدهم اسامبر 1993 ميلادي تصويب شد ، تذكر ميدهم :
ماده شصت و هشتم
فقره يك ـ زبان دولتي فدراسيون روسيه در تمام قلمرو آن زبان روسي ميباشد .
فقره دو ـ جمهوريت ها حق دارند زبان دولتي خود را مستقر سازند . در ارگانهاي قدرت دولتي ، ارگانهاي خودمختاري محلي و دواير دولتي زبان دولتي محلي يكجا با زبان عمومي دولتي استفاده ميگردد .
فقره سه ـ فدراسيون روسيه حق حفظ و رشد متوازن زبان تمام مردم را تضمين ميكند .
ماده سيزدهم
فقره يك ـ در فدراتيف روسيه آيدولوژي هاي متنوع برسميت شناخته ميشود .
فقره دو ـ هيچكدام از آيدولوژي ها نميتواند به مثابه آيدولوژي دولتي مستقر شود .
مفاهيم حقوقي فقرات اين دو ماده ازين قرار است :
فقره يكم ماده شصت و هشت بيانگر آنست كه زبان روسي زبان دولتي عمومي ميباشد كه درعين حال به مفهوم رسمي بودن نيزاست فقره دوم همين ماده گوياي آنست كه در محلات زبان دولتي منطقوي مستقر گرديده و موقعيت حقوقي آن در منطقه مربوط با زبان عمومي دولتي مساوي ميباشد .
فقره سوم به معني آنست كه بغير از زبان دولتي عمومي و زبان دولتي منطقوي ، ساير زبانهاي خورد و كوچك اتنيكي برسميت شناخته شده دولت مكلف به حفظ و رشد متوازن آنها ميباشد .
از محتواي فقرات يكم و دوم ماده سيزدهم قانون اساسي مذكور برميآيد كه مرز مشخص در بين رسمي بودن و دولتي بودن با خط سرخ فاصل جدا شده كه از هر دو كلمه ( رسمي و دولتي ) مفاهيم حقوقي جداگانه منتشي ميگردد .
گذشته از آن مثال ديگري را در ارتباط با جدا بودن تعريف رسمي و دولتي ميتوان يادآور شد :
در جوامع سكولار چهار دين عمده جهان ( اسلام ، عيسوي ، يهودي و بودائي ) به رسميت شناخته ميشود ولي هيچكدام آنها دين دولتي شمرده نميشود .
اگر مقصد از كلمه ( رسمي ) همان معني مترادف ( آفيسيل ) باشد پس ميتواند حامل معني ( دولتي ) بودن باشد . درينصورت در ارتباط به زبان پشتو و دري لازم نبود در پهلوي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) نيز علاوه ميگرديد .
اگر مقصد از كلمه ( رسمي ) عبارت از ( قبول و شناخت ) باشد ، پس درينصورت در شش زبان ديگر كه خصلت زبانهاي ( دولتي منطقوي ) را دارد ، در پهلوي كلمه ( رسمي ) كلمه ( دولتي ) نيز علاوه ميگرديد .
قسميكه در مثال هاي فوق الذكر نيز ديده ميشود ، كلمه ( رسمي ) و ( دولتي ) داراي دو مفهوم حقوقي جداگانه هستند . بنابراين بخاطر جلوگيري از سوً تفاهم در تطبيق عملي مفاد قانون اساسي به نسبت زبان لازم است تا توجيهات در آينده با درنظرگرفتن خلآ هاي حقوقي فوق صورت گيرد .
سه ـ ملي بودن زبان :
بديهيست كه از لحاظ دستور زبان فارسي حرف ( ي ) تعريف در پسوند هر اسميكه علاوه ميگردد ، بيانگر تعلقيت ويا منسوبيت ذات ويا متاع به همين اسم ميباشد . مثلآ ملي ، دولتي ، حكومتي ، شهري ، مركزي ، آسماني ، زميني وغيره وغيره . اگر گفته شود خانه دولتي ، يعني خانه ايكه به دولت متعلق است . وقتيكه گفته شود زبان ملي ، پس به اين معني است كه زبان متعلق به ملت است .
ملت عبارت از مجموع مليت ها و اقوام هستند كه با داشتن علايق مشترك يكي از عناصر سه گانه دولت را تشكيل ميدهند و داراي زبانهاي مختلف ميباشند . پس اگر به يكي ازين زبانهاي متعدد ملي ناميده شود ، به مفهوم آنست كه همين يك زبان به مليت هاي مختلف تعلق دارد . درحاليكه يك زبان مشخص به تمام مليت ها و اقوام متعلق شده نميتواند و هر مليت از خود زبان جداگانه دارد . از لحاظ حكم منطق اينگونه برداشت و برخورد غيرواقعي و مردود است . بنابرين در صورتي ميتواند يك زبان ملي باشد كه دولت متشكل از يك مليت باشد ويا تمام مليت ها و اقوام ساكن در كشور معيين زبانهاي خود را از دست داده ، تنها به يك زبان آميزش داشته باشند . البته اين پروسه يا در نتيجه استبداد طولاني زباني پيموده ميشود ويا در اثر غنامندي فرهنگي و سهولت ادبي يك زبان توانمندي آنرا دارد كه بدون جبر و فشار در ساحات مختلف يك كشور نفوذ و انكشاف نموده و ديگر زبانها را زير شعاع خود قرار ميدهد . و مليت هاي مختلف خودبخودي آنرا ميپذيرد .
اگر بتاريخ مراجعه شود ديده ميشود كه براي رشد و بالندگي زبان فارسي امير تيمور ، حضرت بابور و سلاطين غزنوي بيشترين خدمت را انجام داده اند ، درحاليكه زبانهاي اتنيكي آنها تركي بوده نه فارسي . و اكثريت مطلق سلاطين پشتون نيز زبان فارسي را به دربار خود و قلمرو خود بمثابه زبان همه شمول پذيرفته اند .
ملت افغانستان از مليت ها و اقوام مختلف تشكيل گرديده است و تمام زبانهاي رايج مورد كاربرد قرار دارد بنآ در هيچ صورت ممكن نيست كه به يكي از زبانها ملي گفته شود . اگر قرار باشد كه كلمه ( ملي ) به زبان اطلاق گردد ، پس مجموع زبانهاي افغانستان ميتواند ملي ناميده شود .
اگر هدف از ملي بودن زبان همان آله افهام و تفهيم همگاني باشد پس درين منزلت زبان دري ميباييست مدعي بود زيراكه مليت هاي مختلف در تفاهم في مابين زبان دري را بكار ميبرند نه زبان پشتو ونه اوزبيكي را . فلهذا در يك دولت كثيرالمليه و كثيرالسان كه چندين زبان حاكم باشد ، ميتواند بيرق ، سرود ، نشان دولتي ، موزيم ، قواي مسلح ، پارلمان ، شخصيت ، شركت هاي بزرگ ، منابع طبيعي و امثالهم ملي باشند . اما زبان ميتواند رسمي باشد ، غيررسمي باشد ويا دولتي باشد نه ملي .
سنت ملي بودن زبان پشتو در گذشته يك امر زورگويانه و خلاف تمام موازين حقوقي و منطقي بوده ولي براي امروز دليل و عامل تعيين موقعيت حقوقي قبلي زبان پشتو باشد . براي ايجاد وحدت ملي ضرور است تا تفاهم در همه عرصه ها صورت گيرد .
نحوه تطبيق عملي زبانها :
اگر از ابهامات مفاد مربوط به زبان هاي قانون اساسي جديد بگذريم كه در آينده روي ميكانيزم عملي آن توسط شورا ويا پارلمان توجيح و تصميمگيري خواهد شد ، پس ديده ميشود كه زبانهاي پشتو و دري زبانهاي دولتي عمومي بوده و زبانهاي اوزبيكي ، تركمني ، بلوچي ، پشه ئي ، نورستاني و پاميري زبانهاي دولتي منطقوي ميباشد .
در قانون اساسي جديد افغانستان به نسبت زبانهاي ششگانه كلمه ( مناطق ) بكار برده شده است . مفهوم جغرافيائي و اداري كلمه منطقه با همان كلمه( ريگيا) برابر است كه در كشور هاي ديگر مورد استفاده ميباشد .
منطقه ويا ( ريگيا ) ساحه جغرافيائي غير معين است كه حدود و صغور آن توسط عامل ويا فاعل متشكله تعيين ميگردد . آن ميتواند به يك علاقداري شود ويا چندين ولايات و حتي چندين كشور را دربر گيرد . ساحه تشكيل مناطق زباني توسط مليت ها و اقوام مختلف ساكن افغانستان كاملآ متفاوت است .
اگر اكثريت و اقليت را به تناسب نفوس هريك از مليت هاي ساكن در يك ولايت معيار قرار دهيم پس ديده ميشود كه مليت اوزبيك و تركمن اكثريت باشندگان ولايات فارياب ، جوزجان ، سرپل ، بلخ ، سمنگان و تخار را تشكيل ميدهد . گويندگان زبان بلوچي اكثريت نفوس ولايات فراه و نيمروز را تشكيل ميدهند . مردم نورستان بيشتر ساكنين ولايت نورستان ميباشد . زبانهاي پشه ئي و پاميري مناطق جداگانه را در ساحات ولايات مختلف تشكيل ميدهند . البته اين يك تصور احتمالي است زيراكه يك نفوس شماري دقيق در كشور هيچگاه صورت نگرفته است و مطلق گويي درين عرصه نادرست خواهد بود .
بادرنظر گرفتن همين موقعيت هاي زباني ، در آينده بايد اصولآ پارلمان كشور و حكومت بخاطر رشد متوازن و سهيم ساختن اين زبانها در امور مناطق مربوط ، در قبال يكي از زبانهاي دولتي عمومي كشور ( پشتو ويا دري ) كه در آن منطقه مروج است ، با درنظرداشت شعاع وجودي گويندگان اين زبانها نصاب كمي بخاطر تنظيم ميزان ارايه سهولت ها تعيين نمايد .
اصول دموكراسي ايجاب ميكند و تجربه دولت هاي كثيرالمليه و كثيرالسان بيانگر آنست كه بخاطر جلوگيري از استبداد زباني ، گويندگان زبانهاي منطقوي مستحق هستند تا يكي از زبانهاي سراسري ( دري ويا پشتو ) كه در آن منطقه مروج است در پهلوي زبان منطقوي شان مورد كاربرد قرار دهند . و زبان دومي به مثابه زبان دولتي سراسري ميتواند منحيث يك مضمون آموزش زبان در نصاب تعليمي شامل ساخته شود .
درين اواخر نظرياتي هم در مطبوعات داخل و خارج مشاهده ميگردد كه گويا مردم افغانستان مكلف اند تا هردو زبان دولتي سراسري ( پشتو و دري ) را بايد فرا گيرند . اينگونه اظهارات به معني برگشت به دوران استبداد بطور كل و استبداد زباني بطور اخص ميتواند تلقي گردد . به نظر نگارنده چنين يك طرح به مصلحت ايجاد وحدت ملي نميباشد ، زيراكه تعميل اين هدف دولت را ناگذير بطرف استبداد ميكشاند . قبولاندن اجباري زبان و ايجاد اجباري كورس هاي زبان پشتو براي مآمورين دولت كه از زمان استبدادي سردار هاشم خان ناشي ميگردد ، از گذشته تاريك و غير مدني برخوردار است . بنآ مردم افغانستان برگشت به استبداد را نخواهد پذيرفت .
( ضرورت مادر ايجاد است ) بگذار تا براي مردم افغانستان الترناتيف وجود داشته باشد كه برحسب ضرورت خود از زبانهاي كشور استفاده نمايد .
و من الله التوفيق
0 comments:
Post a Comment
<< برگشت به صفحهء اصلی