Thursday, November 29, 2007

به آگاهی گزارشگر بی بی سی در مورد مولانای بلخی

به آگاهي گزارشگر بي بي سي درمورد مولاناي بلخي
دكتور همت فاريابي
05 - 01 - 2008
از روزيكه هنگامه هشت صدمين سالگرد شاعر ، عارف ، صوفي ، نابغه و سخنسراي بزرگ عالم بشريت مولانا جلال الدين محمد بلخي برپا گرديده است ، ملل و كشور ها - مردم و دولت ها با تدوير مجالس ومحافل هركس به زعم خود ، محبت ، اخلاص و ارادت خود را نسبت به او چراغ معرفت بيان ميدارد .
همه به او ميبالد و همه به او مينازد و همه ميكوشد كه اين عارف راه حقيقت ، شخصيت بي نظير انسانيت و شمع فروزان ظلمت به او تعلق داشته باشد و انصاف هم همين است كه تعلقيت مولاناي بزرگ بلخ مرز را نميشناسد ، او به همه بشريت و بشريت به او مربوط ومتعلق است .
مگر در ميان اين همه توده هاي سيل آساي بشريت و عاشقان دل باخته راه حقيقت كه او را ميجويند و به او اقتدآ ميكنند ، هستند عناصر سيه دل و كينه توز در چهره بعضي از دولت ها و افراد وابسته به آن كه تلاش كرده اند وتلاش ميكنند با تحريف هويت واقعي مولاناي بزرگ ، دست آويزي را براي دامن زدن برتري اتنيكي و نژادي جستجو نمايند ويا بعباره ديگر با تجعيل هويت ثابت حقيقي مولانا ، او را به يك بازي سياسي تبديل نموده و بمثابه يك حربه براي اثبات برتر بودن يك انسان به انسان ديگر سًو استفاده نمايند قسميكه هويت صد ها شاعر عالي مقام خراسان را با تعقيب همين هدف مخدوش نموده اند و به اينترتيب با برپا كردن قيل و قال ديماگوژانه ميخواهند جاده تحريف را هموار نموده و در بستر آن تخم نفاق برتري يك نژاد به نژاد ديگر را بكارند كه سابقه تاريخي نه چندان دور اينگونه برتري خواهي ها عبارت از جنگ جهاني دوم ميباشد كه زندگي ده ها مليون انسان را بلعيد و هيچكس فراموش نكرده و زخم هاي التيام نايافته آن تا هنوز در جزاير هيروسيما و ناگاساكي به چشم ميخورد .
مولانااز لحاظ عرفان و بينش جهاني متعلق بر همه بشريت است و هركس كه پيرو بينش اوست ، حق دارد كه بگويد مولانا از آن وي است مگر نه به قيمت تحريف و پوشانيدن هويت اصلي آن كه اين گناه كبير در مقابل آرمانهاي مقدس والاي انساني مولاناي بزرگ است كه اگر او را بي هويت بسازيم . زيراكه تحريف و تجعيل هويت يك شخص به مفهوم بي هويت سازي او است . اگر آنهائي كه مولانا را دوست دارند ، لازم است تا هويت اصلي او را بيان و از آن درمقابل جعليات دفاع كنند ، اين سزاوار مولانا است .
بتاريخ 18 دسامبر 2007 ميلادي گزارش خبري از گزارشگر بي بي سي بنام مهرداد فرهمند كه از قونيه گزارش داده است به نشر رسيد كه از قرار آن تورك هاي توركيه تصميم گرفته اند تا زادگاه مولانا را كه در بلخ است بازسازي نمايند .
درين گزارش چنين ميخوانيم :
(( ترکها زادگاه مولانا را بازسازي مي کنند
نخست وزير ترکيه در مراسم بزرگداشت هفتصد و سي و چهارمين سالمرگ مولانا جلال الدين بلخي، عارف و سخن سراي بزرگ پارسي گوي اعلام کرد که دولت ترکيه زادگاه مولانا را در افغانستان بازسازي خواهد کرد.
مولانا جلال الدين در سال 1207 ميلادي (604 هجري قمري) در خانواده اي که از جايگاه مذهبي و عرفاني عمده اي درشهر بلخ برخوردار بود به دنيا آمد اما در کودکي همراه با خانواده اش به شهر قونيه که در آن زمان پايتخت سلجوقيان بود مهاجرت کرد و تا پايان عمر در اين شهر زيست.
شهر بلخ در زمان تولد مولانا از مهمترين شهرهاي خراسان بود اما اکنون نشان چنداني از آباداني در آن باقي نمانده و در نزديکي شهر مزارشريف، مرکز ولايت بلخ در کشور افغانستان قرار دارد.
هنگامي که رجب طيب اردوغان، نخست وزير ترکيه اعلام کرد که دولتش زادگاه مولانا را بازسازي خواهد کرد، اين خبر با تشويق و کف زدن حاضران همراه شد.
در تالار سماع مرکز فرهنگي مولانا در قونيه که سخنراني نخست وزير ترکيه در آن ايراد شد، حدود سه هزار نفر، از جمله رئيس جمهور، رئيس مجلس، وزيرفرهنگ، رهبر حزب اصلي مخالف دولت (حزب جمهوري خلق) و همچنين شماري ديگر از مقامات محلي و کشوري حضور داشتند.
نخست وزير ترکيه در سخنان خود درباره مولانا به اينکه وي در افغانستان کنوني زاده شده اشاره کرد و گفت که مولانا از بلخ به بغداد و سپس قونيه کوچيده اما اشاره اي به ايران و جايگاه و اهميت مولانا در ايران و فرهنگ ايراني نکرد.
وي به صراحت از مولانا با عنوان عارفي "ترک" ياد کرد.
بخش مهمي از جمعيت ولايت بلخ افغانستان را هم اکنون ازبکها تشکيل مي دهند که زبانشان به شاخه شرقي زبانهاي ترکي تعلق دارد اما آثار مولانا که مهمترينشان مثنوي معنوي و ديوان کبير (ديوان شمس) است به زبان فارسي دري سروده شده و اثري از او به زبان ترکي که سنديت آن به اثبات رسيده باشد در دست نيست.
از آنجا که ترکيب جمعيتي سرزمينهاي آسياي ميانه و خاورميانه طي ده قرن اخير و به ويژه پس از حمله مغول، بشدت دستخوش تحول شده، اظهارنظر قاطع در مورد تبار مولانا و زبان مادري او دشوار است.
خبر بازسازي زادگاه مولانا به دست دولت ترکيه در مراسمي اعلام شد که به "شب عروس" شهرت دارد و در ترکيه نيز از اين شب با همان نام فارسي اش ياد مي شود .
اين نام از آنجا بر اين شب گذاشته شده که مولانا به پيروانش گفته بود که هنگامي که از دنيا برود همچون عروسي که به خانه بخت روان مي شود به وصال يار مي رسد.
در اين شب، مراسم ذکر و سماع به شيوه دراويش مولوي برگزار گرديد که اشعار مولانا به زبان فارسي در آن خوانده شد و سرحلقه دراويش به سنت مولويه، دعاي پايان ذکر و سماع را به زبان فارسي قرائت کرد.
دنيز بايکال، رهبر حزب جمهوري خلق ترکيه که سياستهاي دولت رجب طيب اردوغان را منافي ارزشهاي جمهوري ترکيه و اصل جدايي دين از سياست در قانون اساسي اين کشور مي داند در سخنراني خود در مراسم شب عروس گفت که تصوف و عرفان که مولانا نقش مهمي در اعتلاي آن ايفا کرده، تأييد کننده رويکرد عرفي و سکولار به دين است.
وي همچنين گفت که طرفدار اسلامي است که مولانا از آن برخاسته نه اسلامي که طالبان در افغانستان معرفي کرد
اين بود متن گزارش خبرناگار بي بي سي .
حالا الزامآ ضرور دانسته شد تا مكث هاي موجزي در بعضي از نقاط ذهني اين گزارش صورت گيرد .
- مولانا جلال الدين محمد بلخي در بلخ بامي تولد گرديده است و اين حقيقت مسلم است كه تمام جهان ميداند ، اگر او را ايراني بگوئيم، فارس بناميم ويا خراساني ولي به هر صورت او مولاناي بزرگ بلخي است و خواهد ماند .
- در گزارش فوق آمده است « سخن سراي بزرگ پارسي گوي » وبعدآ هم تآكيد بعمل آمده است كه « اثري از او به زبان ترکي که سنديت آن به اثبات رسيده باشد در دست نيست. » . قبل از همه درين گزارش ، گزارشگر بي بي سي نه به صفت خبرنگار با مسئله برخورد كرده است بلكه او خود را به حيث وكيل دفاع اثبات فارس بودن مولانا قلمداد كرده است كه اينگونه روش آلوده از ذهني گرائي و ناشيانه با مسلك خبرنگاري در منافات قرار دارد .
اما بعد ! زبان تاجيكي ويا فارسي زبان شعر و ادب نه تنها مولاناي بزرگ بوده بلكه صد ها شاعر تورك زبان پارسي گوي در چهره نظامي گنجوي ها ، فضولي ها ، بيدل ها ، صائب تبريزي ها ، ظهير فاريابي ها ، بابر ها ، نوائي ها، اسدالله غالب ها ، اعتصامي ها ، نادم قيصاري ها ، حامد فاريابي ها ، سيد احمد بينافاريابي ها ، حسرت خالقي فاريابي ها ، متين اندخويي ها ، مولانا قربت ها ، كريم نزيهي ها ، عابرها ، قريشي ها ، ملوك تابع ها و صدهاي ديگر بوده است كه در اصليت هويت اتنيكي و زباني اكثريت قاطع از آنها آثار و نشاني تلاش هاي تحريف ، تجعيل و قلم خوردگي ديده ميشود .
درين ارتباط لازم ميدانم تذكر دهم كه چندي قبل قسمتي از اشعار و بيوگرافي شاعر پيشقدم و معاصر زبان فارسي - عبدالموًمن حامد فاريابي از طريق سايت وزين آريائي به نشر رسيد .
اين شاعر پارسي گوي و توركي نسب بمانند صد ها شاعر معروف هم زبانش ، تمام عمر « در حدود بيش از پنجاه سال » شعر فارسي سروده وامابه ندرت شعر توركي اوزبيگي گفته است كه متآسفانه بسيار آثار آن يا تخريب ويا به يغما برده شده است ولي بازهم در حدود بيست هزار بيت فارسي و ده ها آثار ادبي ديگر از خود به ميراث گذاشته است .
ازقول فرهنگ سالار رحيم ابراهيم كه گزيده از اشعار حامد فاريابي را به نشر رسانيده است كه “صور قلم” نام دارد و عنقريب اين كتاب براي دوستداران شعر فارسي معرفي خواهد شد ، طولانيترين قصيده زبان فارسي ـ دري كه داراي چهارصد و شصت و هشت بيت بوده و “رسالهء رسواگر” نام دارد كه اين اثر متعلق و مربوط اين شاعر تورك زبان وپارسي گوي است .
از قرار روايت بازماندگان اين شاعر ، در آستانه اشغال شمال افغانستان توسط طالبان ، دوستداران شعر و ادب حامد فاريابي از ايران به زادگاه او- شهر ميمنه تشريف برده و سعي كردند كه آثار قلمي او را به تهران منتقل سازند تا آفريده هاي علمي وفرهنگي او از گزند روزگار طالباني در امان باقي بماند ، باوجوديكه موًفق به آن نشدند ولي بازهم اقدامات فرهنگ دوستانه اين ايراني هاي محترم قابل قدر وستايش است كه آنها با عشق و علاقه به اشعار حامد فاريابي خواستند رسالتي را انجام دهند ، اما جان مطلب درينجاست ، وقتيكه اين پديده هاي انساني از چوكات فرهنگي و عشق ورزيدن بزبان فارسي وخدمت صادقانه به رشد و بالندگي اين زبان خارج ميگردد و به لجن آلوده وانحصارگر شوونيزم سقوط ميكند ، آنجاست كه ازيكطرف زبان فارسي از مدار اصلي اش خارج و به دام تنگنظري متعصبين قرار ميگيرد و از جانب ديگر تحريف و تجعيل در حق هويت اتنيكي و زباني آفريدگان حماسه هاي ماندگار و جاويدان زبان فارسي آغاز ميگردد .
معتقد بايد بود كه گنجينه هاي ادبي و آثار علمي وفرهنگي متقدمين و معاصرين بزبان فارسي بيانگر اين حقيقت ناب است كه شعراي متعلق به اتنيك هاي مختلف ، بدون تعصب درين زبان آثار ماندگار جهاني آفريدند . بزبان فارسي نه تنها فارسي زبانان و تورك زبانان بلكه عرب ها ، هندو ها ، كرد ها و پشتونها شعر سروده اند .سزاوار آنان نيست كه بخاطر شعر سرودن و خدمت به ادبيات زبان فارسي هويت اصلي آنها را تحريف كرده و جمله را نسلآ ايراني الاصل قلمداد كنند .
از جانب ديگر يك خصلت نادرست ، ناشيانه و ناشايسته ايكه در وجود انسانهاي ذهنيگرآ مشهود و محسوس است ، اينست كه آنچه خود نميدانند ويا خبر ندارند ، او را به جملهّ “نيست” قلمداد مينمايند زبان مادري مولانا كه زبان توركي اوزبيكي بوده و به اين زبان نيز اشعار توركي و توركي - فارسي سروده است و اين اشعار بارها در مقالات نويسندگان ديگر بازتاب يافته است بنآ تكرار آنرا ضروري نميدانم . اگر محترم گزارشگر بي بي سي نميداند ويا خبر ندارد ازينكه مولاناي بزرگ اشعاري هم بزبان توركي دارد ، پس به اين مفهوم نيست كه مولانا به توركي شعر نگفته است . كسانيكه مولاناي بلخ را فاقد سواد زبان توركي ميدانند ، اين تهمت بستن ، كسر شآن و توهين به بزرگي آن ستاره عرفان است .
اگر با اتكآ به منطق خداداد هم صحبت بكنيم به اين نتيجه ميرسيم كه شعراي تورك زبان بفارسي حماسه ها آفريدند ولي يك شاعر پارسي زبان هيچگاهي قادر نشده است كه بزبان توركي شعر بسرايد زيراكه زبان فارسي منحيث زبان دربار امپراتور هاي تورك هميشه مورد توجه خاص آنها بوده و به فرمان آنها اين زبان در قلمرو سلاطين تورك تبار زبان مشترك تفاهمي بين تمام اقوام داخل قلمرو آنها بوده است وبدينترتيب در رشد و بالندگي اين زبان خدمات بي حد و حصر از جانب حكمروايان تورك نژاد انجام يافته است كه شهنامه فردوسي و رسميت و قدامت زبان فارسي در نيم قاره هند مثال هاي زنده و بارز آن است كه نبايد ازين واقعيت ها بنابر تعصبات كور ، ناديده گذرآ شد .
نقطه ديگريكه درين گزارش ذهنيگرايانه اشاره شده اينست كه گفته ميشود ، نخست وزير توركيه اشاره اي به ايران و جايگاه و اهميت مولانا در ايران و فرهنگ ايراني نکرد.
مولاناي بلخي در بلخ متولد گرديد ، به قونيه بكمال رسيد ، در آنجا وفات كرد و درهمانجا دفن گرديد .
جايگاه مولانا در ايران و فرهنگ ايراني از آن ناشي ميگردد كه مولانا بزبان تاجيكي - فارسي سخن گفت و ايران يكي از سه كشور فارسي زبان است وجايگاه مولانا در هر مملكت بقدري خواهد بود كه هويت او را همانقدر احترام ميگذارند .
اگر ايران از روي اخلاص و محبت نسبت به بزرگي مولانا ، او را مولاناي ايراني ويا مولاناي فارس مينامد ، طوريكه چندي قبل چنين هياهو پيرامون نسبت دادن نسب مولانا در ايران برپا گرديد ، مسلم است كه ارائه خلوص نيت نسبت به مولانا حق تمام مردم و مليت ها ميباشد كه به اينگونه ارادتمندي خود را به آن عارف بزرگ عالَم عرفان وتصوف ابراز ميدارند ولي اگر اينگونه نسبت دادن ها به مفهوم دامن زدن به شوونيزم و برتر شمردن يك انسان به انسان ديگر باشد ، گناه بزرگيست كه نه تنها با اين عمل ارواح عارفان ناخشنود خواهد شد بلكه جعلكاري در قسمت هويت بزرگان توهين به آنها خواهد بود .
در گزارش همچنان اشاره گرديده است كه صدراعظم توركيه به صراحت از مولانا با عنوان عارفي "ترک" ياد کرد.
اگر صدراعظم توركيه ادعا ميكرد كه مولانا به توركيه زاده شده است ، در آنوقت لازم ميبود كه همه يكسان گفتار غيرواقعي او را مردود دانسته و محكوم ميكردند . صدراعظم توركيه ، توركي بودن مولانا را به آن پيمانه به صراحت گفته است كه حقيقت همانقدر صراحت دارد .
درين ارتباط من بخود اجازه نميدهم بگويم كه دقيقتر و موًثق تر از دانشمند بزرگوار ميرمحمدهاشم هاشمي از نيويارك معلوماتي در باره هويت اصلي مولانا ارائه ميكنم . فلهذا با استفاده از فرموده هاي ايشان درين باب بار ديگر روشني مياندازم :
مير محمد هاشم هاشمي در مقاله خود ، منشور سايت وزين آريائي مينويسد - (( زادگاه من بلخ بامي به عبار? ديگرمن همشهري موليناجلال الدين بلخي هستم . قريب هشت دهه ميشود که با شعرا ودانشمندان شهيرکشورم که محققان نامداري بوده اند هم صحبت بوده ام وازکتابخانه هاي کمياب شان فيض هابرده ام وهمه متفق القول براين بوده اند که مولاناي بزرگ ترکي تباراست که از وصلت مبارک مادر ( تورک خوارزمي) و پدر( تورک ترکستاني) در ام البلاد بلخ( مرکزترکستان درآنزمان) بدنيا آمده است . و اخيراَ محقق ودانشمند بزرگوار، محترم خواجه بشيراحمد انصاري( قريب دوسال پيش ) دريکي ازنوشته هاي تحقيقي شان دربار? مولاناي بلخ، در سايت وزين ( ريايي ) تورک تبار بودن مولانا جلال الدين بلخي را تأييد وبه نشرسپرده اند .)) .
آقاي هاشمي در جاي ديگر مقاله خود مينويسد (( مولاناي بزرگ از قوم قانقولي بمانند قانغرات از خواهر زاده گان سلطان علاءالدين ميباشد . در آنوقت ها بلخ بامي جزء امپراتوري وي بشمار مي آمد وسلطان العلماء پدر جلال الدين بلخي با خواهر سلطان علاءالدين ازدواج کرد ومحصول ازدواج شان جلال الدين بود و او مبني بر روايات زياد، به سن شش سالگي بهمراهي فاميلش از بلخ به قونيه هجرت کرد ......
مولانا از قوم محمود بزرگ يا شهنشاه بزرگ افغانستان وحتي شرق ميباشد و او از قوم قرلوق است وبه قرار قاطب? مؤرخين جهان، تورکي زبان است . )) .
گزارشگر بي بي سي در جاي ديگري از گزارش خود آورده است « از آنجا که ترکيب جمعيتي سرزمينهاي آسياي ميانه و خاورميانه طي ده قرن اخير و به ويژه پس از حمله مغول، بشدت دستخوش تحول شده اظهارنظر قاطع در مورد تبار مولانا و زبان مادري او دشوار است »
تا جاييكه ديده ميشود بسياري از جعلكاران تاريخ و كسانيكه ازين جعلكاران تقليد ميكنند ، حمله مغول را در منطقه بهانه قرار داده و زمينه يي براي تحريفات خود فراهم ميسازند . متمسك شدن به حمله مغول در هر تحريف كاري تاريخي ، ميتوديست آشنا كه بعداز بوجود آمدن دولت پهلوي در ايران بخاطر منقلب ساختن تاريخ و هويت ها بكار گرفته ميشود .
در همين زمينه است كه از طرف پيروان راه برتري خواهي پهلوي ها در ايران ، ادعا ميگردد كه « در اثر حمله چنگيز خان در ايران ، زبان مردم آذربايجان جنوبي توركي شد » اما مدعي هاي اين مزخرفات توضيح نميدهند كه چرا زبان ديگر ملت ها كه تحت تآثير مغولها قرار گرفته بودند ، توركي نشد !!! ء
اين يك بحث جدا از موضوع است .به هرحال فراموش نبايد كرد كه براي تثبيت واقعيت هاي تاريخي ، بغير از تاريخ هاي ساختگي و جعلي دربارين ( ظاهرشاه و رضا شاه ) و آيدلوگ هاي پيرو خط ايشان ، كتب معتبر تاريخي ديگري وجود دارد كه بيانگر اصلي واقعيت هاي تاريخي ميباشد و در خدمت تاريخ نويسان با وجدان و حقيقي قرار دارد .
آقاي گزارشگر بي بي سي غيرمسئولانه وحتي كستاخانه در گزارش خود گفته است كه « اظهارنظر قاطع در مورد تبار مولانا و زبان مادري او دشوار است »
بلي ! به شخص كم معلومات مانند فرهمند خبرنگار بي بي سي قضاوت كردن درباره اصل هويت مولانا دشوار است و اما آنهاييكه از كونيت مولانا آگاهي كامل دارند ، براي ابراز حقايق به هيچ مشكلي برنميخورند .براي اين گزارشگر بايد گفته شود كه شما احتمالآ يك فرد ايراني درحاليكه ناشيانه هويت مولانا را تحريف شده مينگاريد ودر گزارش خود او را مجهول النسب ، مجهول التبار و مجهول السان قلمداد ميكنيد ، درعين حال اعتراضگونه مينويسيد كه صدراعظم توركيه اشاره اي به ايران و جايگاه و اهميت مولانا در ايران و فرهنگ ايراني نکرد .
جايگاه هرشخصيت بزرگ در هردولت بقدر احترام و عزت او مملكت به نسبت همان شخصيت است و ازين زاويه ميتوان نگاه كرد كه اهميت مولانا در ايران و ديگر كشور ها از چه قرار است !!!
البته درينجا نبايد مغالطه صورت بگيرد كه مولانا را ازخود شمردن ، خود را مريد مولانا دانستن ، عشق ورزيدن به مولانا ، پيرو راه مولانا بودن - جدا از آنست كه با تحريف هويت اصلي مولانا او را جعلآ به قومي ارتباط دادن ، يا او را مجهول النسب تلقي كردن ، تهمت بستن به مولانا كه “ او بغيراز زبان فارسي ديگر زبان را بلد نبود” گفتن ها، كتاب هاي جعلي را در حق او نگاشتن و هياهوي بلند آوازه را براي سًواستفاده سياسي براه انداختن ، به شان و شوكت و عظمت مولانا نقصان وارد آورده شود . اينها همه پديده هائي است كه منجر به كسر شآن مولانا گرديده و روح اين مرد بزرگ را ناشاد و ناراض خوهد گردانيد .
الزامآ ياددهاني كرد كه اصل نسب مولاناي بزرگ مجهول نيست بلكه او يك شخصيت معلوم النسب است كه آنرا فوقآ تذكار داديم و ضرورت به تكرار آن نيست ، بايد كه گزارشگر بي بي سي در آينده با وجدان خود يكبار حسابدهي كرده و چنين ابرازنظر هاي غيرمسئولانه وجعلي را منتشر رسانه هاي خود نسازيد .
در جاي ديگر اين گزارش چنين ميخوانيم : « ....."شب عروس" شهرت دارد و در ترکيه نيز از اين شب با همان نام فارسي اش ياد مي شود .
شما ببينيد كه در دنياي ديگر با عارف بزرگ وآثار او چقدر محترمانه وبا احتياط برخورد مينمايند كه حتي نام “شب عروس “ را كه از روايات چنين معمول است ، كسي جرآت نكرده است كه ترجمه او را به توركي « گيلن كيچه سي » ياد نمايد بخاطر آنكه كسر شآن مولانا نگردد .
درحاليكه استفاده جويان سياسي از نام اين شخصيت بزرگ جهاني براي دامن زدن به برتري يك انسان از انسان ديگر سوً استفاده نموده گاه اشعار او را تحريف مينمايند ، گاه هويت او را تقليب ميكنند ، گاه نسب او را مجهول ميخوانند و گاهي هم مولانا را اُمي بزبان توركي دانسته و از تسلط آن به زبان مادري اش انكار ميكنند كه اينگونه برخورد ، سزاوار مولانا نيست ، او براي بشريت خدمت نموده است .
به ارتباط اينكه آقاي دنيز بايکال، رهبر حزب جمهوري خلق ترکيه درمورد سكولاريسم فرموده است که « تصوف و عرفان که مولانا نقش مهمي در اعتلاي آن ايفا کرده، تأييد کننده رويکرد عرفي و سکولار به دين است .» و گزارشگر هم اين نكته را مهم دريافته و در جمع ديگر مطالب درج گزارش خود نموده است .
بايد گفت كه مسئله سكولاريسم يك بحث بسيار وسيع سياسي وفلسفي است كه مخالفين آن ، او را جامعه بدون دين قلمداد ميكند و طرفداران دولت سكولار معتقد هستند كه جداي سياست از دين باعث مصئونيت دين از سًو استفاده سياسي ميگردد .
مولاناي بلخ ميفرمايد :
ما زقرآن مغز را برداشتيم *** پوست را بر ديگران بگذاشتيم
در آخر اين نوشته از تمام دوستداران و عاشقان مولانا صميمانه تمنا ميكنم كه همه در راه مصئونيت هويت اصلي مولاناي بزرگ بلخ از تحريفات ، جعليات و تقلبات بكوشند و نگذارند كه مولانا بخاطر سوً استفاده سياسي مجهول النسب قلمداد شود .

و من الله التوفيق
dr.faryabi@live.nl
drfaryabi.blogspot.com

Monday, November 26, 2007

شهر ميمنه مركز فارياب












Monday, November 19, 2007

نتيجه يك نظرسنجی

نتيجه يك نظرسنجی
با تشديد حملات در شمال افغانستان و بعداز وقوع انفجار خونين بغلان كه بيشترين قربانی را در طول حكومت آقای كرزی در قبال داشت ، سايت داكترهمت فاريابی بخاطر جويا شدن از نظريات خوانندگان محترم سايت ، نظرسنجی يی را براه انداخت كه نتيجه آن اينك طبق وعده به اطلاع دوستان قرار ميگيرد :
موضوع مطرح شده درين نظرسنجی عبارت بود از « راه حل قضيه افغانستان » و سوال مطرح شده چنين بود « راه حل قضيه افغانستان را چگونه ميبينيد ؟ »
الترناتيف استجواب قرار ذيل پيشكش شده بود :
1 - حل قضيه ديورند و ايجاد سيستم فدرال
2 - دعوت از قوای كشور های اسلامی
3 - تشديد جنگ تا پيروزی بر طالبان
4 - سپردن قدرت به طالبان
5 - تجزيه افغانستان
درين نظرسنجی به تعداد 90 نفر خوانندگان محترم شركت كرده و نظريات خود را به شكل ذيل ارائه فرمودند :
1 - 44.05 % رآی دهندگان محترم ، راه حل قضيه افغانستان را بسته با حل قضيه “ديورند” و ايجاد سيستم فدرال در كشور ميدانند .
2 - 22.03 % خوانندگان محترم سايت معتقد هستند كه بايد از قوای دولت های اسلامی دعوت صورت بگيرد تا در تآمين امنيت كمك نمايند .
3 - تشديد جنگ تا پيروزی كامل بالای طالبان “صفر” رآی آورده است كه هيچكس طرفدار جنگ نبوده و راه حل قضيه افغانستان جنگ نيست
4 - 11 % رآی دهندگان ، سپردن قدرت به طالبان را راه حل ميپندارند .
5 - 22.02 % خوانندگان سايت باور دارند كه اگر افغانستان تجزيه شود ، به صلح و ثبات دست خواهيم يافت كه البته اين رقم قابل تشويش است .
از تمام خوانندگان محترم سايت كه در نظرسنجی شركت كردند ابراز سپاس مينمائيم

با احترام
محمد عالم ابراهيمی
مسئول سايت

Thursday, November 15, 2007

اعتراضيه توركتباران برونمرزی افغانستان

اعتراضيه توركتباران برونمرزی افغانستان
چهاردهم نوامبر 2007 ميلادی
قابل توجه هيآت مديره شبكه جهانی تلويزيون آريانا وشخص رئيس بنياد بيات محترم انجنير صاحب احسان الله بيات !
مسلمآ جامعه ما در يك شرايط كاملآ حساس ، بغرنج و پيچيده مناسبات بين الاقوامی ، زبانی و مذهبی قرار دارد كه كوچكترين ساده انگاری در توضيح و بيان چگونگی اين مناسبات از جانب منابع اطلاعات جمعی ، ميتواند وضعيت را بحرانی تر و خصومت های قومی ، زبانی و مذهبی را حادتر و ضربه جبران ناپذير در پروسه نيمبند ايجاد “ملت” وارد آورد .
شبكه تلويزيون آريانای بيرونمرزی كه عمومآ به زبانهای دری و پشتو نشرات مينمايد،لازم دانسته است تا با درنظرداشت تكثر قومی و زبانی جامعه افغانستان ، برنامه يك ساعته هفته وار توركی اوزبيگی را نيز شامل پروگرام های خود نموده و به زعم خود خدمتی را به جامعه مليونی تورك تباران افغانستان انجام دهد كه این اقدام تلويزيون آريانا با هر انگيزه ايكه باشد جهات مثبت آن به ديده قدر نگريسته ميشود .
اما تشويش ما توركتباران ازين ناحيه است كه اولآ سطح تسلط گرداننده برنامه نسبت به زبان توركی اوزبيگی خيلی پايان بوده و برای پيشبرد مستقلانه برنامه ايكه مناسبات عميق فرهنگی يك مليت را بيان ميكند ، دانستن چند جمله عادی فولكلوريك از يك زبان كه در كوچه و بازار ازآن استفاده ميگردد شديدآ ناكافی ميباشد واصول پيشبرد مستقلانه يك برنامه تلويزيونی همچنان ايجاب ميكند كه گرداننده برنامه فرهنگی يك قوم ، يك مليت ويا يك ملت كه خود مستقيمآ به آن زبان توضيحات ارائه ميدارد ، بايد به زبان مورد نظر حاكميت كامل داشته باشد .
طوريكه از برنامه های اوزبيگی تلويزیون آريانا ديده ميشود ، گرداننده اين پروگرام يا به نسبت عدم تسلط به زبان “غيرآگاهانه” ويا بنابر ملحوظات مشكوك “عمدآ” سبكسری های توهين آميزيكه نسبت به اقوام تورك تبار كشور از خود نشان ميدهد برای بينندگان برنامه اوزبيگی كاملآ محسوس و مشهود وغيرقابل تحمل است .
مسئله دوم عبارت از كيفيت محتوای برنامه و نحوه پيشبرد آن است كه گرداننده اكثرآ موضوعات متروكه مردم صفحات شمال افغانستان را تهيه نموده وبا يك تظاهر غير موًدبانه نشان ميدهد كه گويا اساس مناسبات كلتوری و فرهنگی تورك تباران را همين مسائل تشكيل ميدهد .بطور نمونه “بودنه بازی” كه يك سرگرمی تقريبآ فراموش شده و متروكه مردم صفحات شمال افغانستان است كه برای امروز دربعضی نقاط بسيار دور دست ولايت شمالی احتمالآ وجود دارد كه به هيچوجه نمايانگر چهره فرهنگی تورك تباران افغانستان نميباشد كه گرداننده برنامه اوزبيگی كوشش كرده است با بيان این جمله تخريش كننده آنهم به زبان پشتو « دا دی د توركانو فرهنگ » آنرا به مثابه چهره اصلی فرهنگ توركی قلمداد كند، فراموش نبايد كرد كه اصل مناسبات اجتماعی و فرهنگی تورك تباران در تاريخ شانزده قرنه حكومت داری آنها در آسيا و اروپای شرقی معلوم و مفهوم است .
اگر نيت گرداننده برنامه پاك و هدف آن معرفی صادقانه چهره واقعی فرهنگ تورك تباران افغانستان باشد ، ميتواند ازغنای فرهنگی آنها، موضوعات سازنده ونيك را در برنامه خود برگزيند كه باعث آگاهی مردم كشور در عموم و خودآگاهی مردم توركتبار افغانستان در خصوص گردد .
البته اين دو پديده غيرقابل پذيرش برای توركان افغانستان(( عدم آگاهی كافی از زبان يعنی پايين بودن سطح تسلط گرداننده به زبان اوزبيگی و محتوای مبتذل برنامه )) بطور نمونه تذكار يافت ولی ماهيت و نحوه پيشبرد توهين آميز پروگرام يك ساعته تلويزیون آريانا ، تظاهر بی قدری ، بی اهميتی و برخورد غيرموًدبانه بطور كُل غيرقابل خرسندی است .
حضرت رسول اكرم “ص” ميفرمايد : مسلمان واقعی كسی است كه ديگران از شر دست و زبان اش در امان باشند . درحاليكه بنياد بيات با دستان خيرخواه خود به كمك مردم قابل ترحم ميشتابد ، ولی تلويزیون برونمرزی آريانا به مثابه زبان گويای بنياد بيات با احساسات و غرور ديگران بازی نموده و قلب آنها را آزرده و تخريش مينمايد . درين حال فرموده حضرت رسول خدا “ص” كه بالای مصئونيت از “دست و زبان” تآكيد شده است ، ناقص عملی ميگردد .
بادرنظرداشت موارد فوقآ بيان شده ما جمعی از توركتباران برونمرزی افغانستان كه برخاسته از اقوام اوزبيگ ، هزاره ، توركمن ، ايماق و بيات “قزلباش” هستيم ، از گردانندگان تلويزيون آريانای برونمرزی و شخص انجنير صاحب احسان الله بيات صميمانه و دوستانه جدآ تقاضا مينمائيم تا بزودترين فرصت جلو چنين تخريشات نسبت به مردم توركتبار افغانستان را گرفته و نگذارند كه تربيون تلويزیون آريانای برونمرزی آگاهانه ويا غيرآگاهانه در خدمت خصومت گران الوان مختلف قرار گرفته واز آن برای دامن زدن بدبينی های قومی ، تحريفات و تحريكات برعليه يك قوم سو استفاده گردد .
از هموطنان گرامی بخصوص از مردم توركتبار افغانستان خواهشمنديم تا متوجه همچون استفاده جويی های خصمانه شده و اجازه ندهند كه با اشتراك آنها چنين برنامه های توهين آميز ترتيب و به غرور اتنيكی و زبانی آنها صدمه وارد گردد
با تقديم حرمت
توركتباران برونمرزی افغانستان

Thursday, November 08, 2007

پیام تسلیت


پیام تسلیت

من به صفت يك شهروند افغانستان ، درحاليكه حمله تروریستی ، غيرانسانی و ناجوانمردانه دشمنان مردم افغانستان به جان هیئت پارلمانی در ولایت بغلان، شهادت مظلومانهء تعدادی از اعضای شورای ملی، و مردم ملکی را كه بيشترين آنها را اطفال معصوم تشكيل ميدهد به مردم شریف و آغوشته به خون افغانستان تسلیت گفته از بارگاه خداوند برای شهدا مغفرت و برای خانواده شهدا صبر جمیل ميخواهم .درحاليكه انفجار بغلان و ديگر قربانی های ولايات شمال كشور را محصول تلاش پشتونيزه سازی شمال افغانستان و تقرر« كادر» های مشكوك و وابسته به شوونيزم افغان نازی “افغان ملت” ميدانم ، همانطوريكه عدم حضور وغيابت اشخاص مسئول ولايتی از قبيل والی ولايت ، قومندان امنيه ، مسئول امنيتی ولايتی و بعضی افراد بلند پايه ولايتی ، اين باور را تقويت ميبخشد كه طالبان نيكتايی دار احتمالآ در عقب اين انفجار وحشيانه قرار دارد ، از پارلمان كشور و ديگر مقامات مسوول كه تحت پوشش و شعاع شوونيزم قرار ندارند ، جدا تقاضا می گردد تا در قدم نخست مسئولين ولايتی را هرچه عاجل تر خلع صلاحيت دولتی نمايند تا عرصه را با استفاده از امكانات قدرت دولتی برای پيشبرد تحقيقات مختل ونامطلوب نسازند ، بعدآ بررسی و تحقیق همه جانبه حادثه را آغاز ، شبكه عاملین این جنایت را شناسائی و به پنجه قانون وعدالت بسپارند . ولسی جرگه باييست وزير داخله كشور را كه در تقرر والی ها و قومندانهای امنيه نقش تعيين كننده را بازی ميكند ، احضار نموده و از مسئوليت آن در قبال تقرری ها و همچنان تخريب عمدی امنيت شمال كشور توضيحات جدی خواسته وتصميم لازمی را اتخاذ نمايد .يكبار ديگر اين ماتم خلق افغانستان را به مردم كشور بخصوص بازمانده های قربانيان تسليت عرض مينمايم .

انالله و انا اليه راجعون

ازطرف داكترهمت فاريابی
هفتم نوامبر 2007 ميلادی

Friday, November 02, 2007

قساوت با چهره پنهان

قساوت با چهره پنهان
دكتورهمت فاريابی

درين شكی وجود ندارد
كه گذشته تاريخی حيطهً جغرافيائی بنام افغانستان مملو از استبداد ، سركوبگری و تبعيض قومی ، زبانی و مذهبی بوده و سه دههً جنگ و خونريزی و خصومت های امروزی در جامعه ما همچنان كه از آن گذشته ها منشآ ميگيرد ويا به عباره ديگر شرايط هيبت انگيز و ناگوار فعلی نتيجه منطقی مناسبات غيرعادلانه و غيرانسانی گذشته های تاريخی افغانستان ميباشد .
در اثر حادثه هفتم ثور 1357 هجری بمثابه آغازگر انفجار درونی جامعه كه نيز محصول حكمروائی های حكومت های جاهل و خاندانی بشمار ميرود ، طلسم دوران قبيله سالاری درهم شكست و به دولت های خاندانی نقطه پايانی گذاشته شده و كشور چندين مليتی بيك بحران عميق سیاسی و اجتماعی فرو رفت و بالآخره به ميدان زورآزمائی ابر قدرتان جهان و دولت های همسايه تبديل گرديد .
چون برابری قومی ، زبانی ومذهبی درطول تاريخ در گرو خودخواهی ها وعظمت طلبی های حلقات خاندانی قرار داشته و در عرصه ايجاد ملت و تحكيم واقعی وحدت ملی و برابری شهروندی كوچكترين كاری صورت نگرفته بود ، بمجرد ختم جنگ مشترك ميهنی برعليه شوروی سابق اقوام مختلف افغانستان بخاطر حضور رنگينتر خود در نظام سياسی كشور، با سلاح هاييكه برضد دشمن مشترك می جنگيدند بجان همديگر حواله كردند و بتدريج خصومت های آيدلوژيكی جای خود را به صف بندی های قومی ، زبانی و مذهبی تعويض نموده و اين حقیقت را آشكارآ و برملآ نمود كه در شرايط افغانستان طرح مسئله طبقات يك تحليل بی موقع از مناسبات اجتماعی جامعه چندين مليتی افغانستان بوده و حل مسئله قومی ، زبانی ، و مذهبی ويا به عبارت ديگر ايجاد ملت و مدنیت نسبت به هر معضل ديگر در اولويت قرار دارد و اساس چالش ها در حيات سياسی و اجتماعی مملكت را تشكيل ميدهد . دولت های خارجی كه ديروز با ستفاده از خصومت های آيدلوژيكی بنام خلقی ، پرچمی و مجاهد مصروف تعميل پلانهای ستراتژيك بودند اما امروز از خصومت های قومی ، زبانی و مذهبی سود ميجويند و مشغول عملی نمودن همان پلان قبلی خود هستند وبخاطر مشتعل شدن بيشتر آتش نفاق افروخته شده هيزوم كشی ميكنند .
در بحبوحهً جنگهای داخلی و ميهنی كه ازيك جانب نظام دولتی برهم خورده بود و از جانب ديگر دگرگونی های عميق آزادی خواهانه در اذهان و بينش اقوام تحت استبداد قومی ، زبانی و مذهبی و منزوی از قدرت سیاسی بوقوع پيوست بنآ مردم “عسكربده” ، “ماليه بده” و ريسمان بدوش ديروز به سلاح بدوش امروز تبدیل گرديده و به كمك سلاح دست داشته ، خود را در عرصه های سیاسی ، اجتماعی و نظامی مطرح نمودند .
بعداز سقوط طالبان كه افغانستان وارد مرحلهً جديدی از مناسبات سیاسی و اجتماعی گردید و تناسب موقعيت توانائی چهار قوم عمده افغانستان به اثبات رسانيد كه برگشت تبعيض و استبداد يك قوم بالای قوم ديگر منبعد غیرقابل قبول وغيرقابل تحمل ميباشد و ايجاد جامعه مدنی در آينده مستلزم مشاركت واقعی همه اقوام افغانستان در امور مختلف حيات جامعه يگانه راه جلوگيری از جنگ و ايجاد صلح تلقی ميگردد .
حالا كه وحدت واقعی اقوام كشور با بحرانی تر شدن اوضاع سیاسی و نظامی افغانستان در بُعد داخلی وخارجی ، بيشتر از هرزمان ديگر بخاطر جلوگيری از واقعات هولناك و غيرقابل پيشبينی آينده محسوس و مجبور است تا اقوام مختلف هویت همديگر را بپذيرند و در پهلوی هم قرار گيرند ولی متآسفانه حلقات ناانصاف وفاشيست طبعيت از قماش های مختلف وجود دارند كه برابری قومی ، زبانی ومذهبی را نميتوانند تحمل كنند لذا با ستخدام اين ويا آن قلم فرسای مجهول الهويه با استفاده از نام مستعار با چهره كاذب و خصومت بی مانند به دشنام و توهين يك قوم ميپردازد .
خوانندگان محترم احتمالآ در جريان هستند كه درين اواخر فردی با پوشانيدن چهره تفرقه افگنانه خود با نام مستعار “عارف ذره بين” دشنام نامه يی را برعليه مردم هزاره ترتيب داده كه سر تا پا حاوی جعليات ، توهين و تحقير برضد مردمی ميباشد كه بيشترين بار استبداد تاريخی را بدوش كشيده اند واین دشنامنامه از طريق سايت انترنتی بنشر رسیده است .
اولآ نويسنده اين مقال اگر جرآت خطاب روشنفكر را بخود ندهم ولی به صفت يك فرد باسواد جامعه بدبخت افغانستان كه برادری وبرابری ، احترام متقابل و پذيرش هويت قومی ، زبانی و مذهبی همديگر وبالآخره ايجاد “ملت” و تحكيم وحدت ملی شعار اساسی و آرزوی انسانی ام را تشكيل ميدهد ودرين راستا تا حدی كه برايم مقدور بوده صادقانه كوشيده ام ، از دوستانی گيلايه مند هستم كه چرا چنين دشنامنامه برعليه يك قوم در سايت انترنتی منتشر گرديد ! اميدوارم كه دوستان با من موافق باشند كه مقصد و مفهوم “آزادی بيان” اينگونه نيست .
بلی ! امروز از بركت پيشرفت علم تخنيك نعمات بیشمار معنوی نصيب انسانها گرديده است كه از آنجمله انترنت و سايت های انترنتی در اختيار روشنفكران ميباشد ، فكر ميشود كه عقلانی و انسانی خواهد بود كه اين نعمات برای سازندگی ، اعتماد ، وحدت و صميميت در ميان انسانها و اقوام استفاده گردد و نه برای بدگويی ، جعليات ، توهين و تحقير يك شخص ويا يك قوم . مسلمآ درين ارتباط مسئولين محترم سايت ها مسئوليت و رسالت بس بزرگ دارند . البته اين چند جمله نصيحت و وصیت نبوده بلكه گيلايه مندی من بود كه بعرض رسانيده شد .
حال درمورد دشنام نامه :
بديهيست كه دشنام نامه يك فرد مجهول الهويه و نقاب پوش سزاوار استجواب نميباشد ولی در محتوای این نوشته جعليات فاحش آراسته و پيراسته شده و بجای واقعيت های اجتماعی ، سياسی پيشكش گردیده و از واقعيت های تاريخی به نحوی قساوتمندانه سوً استفاده صورت گرفته است و همچنان از نحوه تحليل و توجيه برميآيد كه درعقب اين دشنامنامه حلقاتی قرار دارند ، نميتوانند تحمل نمايند كه هزاره بعداز دو ونيم قرن تحميل استبداد ، جينوسايد ، بردگی و جوالی گری ، عضو كامل الحقوق جامعه سرزمين آبائی خود باشد و اينگونه هزاره ستيزی بار ديگر در جامعه نيم جان مملكت ما ميخزد و اذهان قشر آزاد انديش جامعه را تخريش مينمايد ، از جانب ديگر درين نوشته با حس غيرمسئولانه به نفاق قومی و حاد ساختن خصومت های اتنيكی ، زبانی و مذهبی دامن زده شده است .
بنابرين به نوشتن مضمون هٰذا تصميم گرفته شد تا ازيكطرف به تقلبات وتحريفات حقايق جامعه حتی المقدور روشنی انداخته شود و از جانب ديگر به فحوای اين گفته « آنها بدانند كه ما ميدانيم كه آنها كدام هدف را دنبال ميكنند » اعتراض بنده منعكس ميگردد .
قبل از همه بايد متوجه بود كه نوشتن به نام مستعار و دشنام دادن به اين ويا آن شخص ويا قوم يك عمل بزدلانه ، غيرانسانی و غيراخلاقی ميباشد و اين عمل مشابه پوشيدن چادری زنانه توسط يك مرد و گريز از صحنه نبرد است .ما اگر صاحب كلام خود هستيم ، نبايد گپ های خود را از عقب نقاب بيان كنيم ، اگر راقم اين جعليات و دشنامنامه به تكليف روانی هزاره ستيزی مبتلآ باشد ، مشوره داده ميشود تا به داكتر روانی مراجعه كرده ذهن عليل خود را تداوی نمايد و منتظر نباشد كه هزاره بار ديگر درين جامعه به برده و كنيز تبديل شده ، عقده قلبی و مغزی هزاره ستيزان مداوا ميگردد .
امابعد اينك در چندی از موارد دشنامنامه مكث صورت ميگيرد تا فرد نقاب پوش و همفكران وی متوجه گردند و بدانند كه دامن زدن به نفاق قومی ، زبانی و مذهبی هيچ دردی را مداوا نميكند .
در آغاز نويسنده دشنام نامه بخاطر تشديد خصومت های قومی و جلب همفكری بيشتر با سفاكی تمام به پابوسی در زمين می افتد و جملات محيلانه را به اينترتيب بكار ميبرد (( مليت سربلند و پرغرور پشتون كشور ما ، قوم اكثريت كشور ما ، وطن اصلی پشتونهای باغيرت وغيره همچون جملات !!! ))
با اينگونه ركاب بوسی ها نويسنده قساوتنامه ميخواهد تلويحآ بگويد كه ديگر اقوام در اقليت قرار داشته ، سربلندی ، غرور و غيرت ديگران را هم به مقايسه پشتونها زير سوال ميبرد ! ببينيد ، تعصب و عقده گشائی انسان را چقدر به نزولت ميكشاند .
مردم افغانستان چه پشتون ، هزاره ، تاجيك ، اوزبيگ وغيره اقوام همه پرغرور، سربلند و باغيرت هستند و همه در وطن آبائی خود زندگی ميكنند و همه اقليت های قومی هستند و ضرورت به همديگر دارند تا ملتی را ايجاد نمايند . حلقات متعصب و نفاق افگن از هر قوم و تباريكه باشد ، آرزوی احيای استبداد را تا ابد با خود خواهند داشت .
نويسنده عقده نامه بار بار تكرار كرده است كه هزاره با ارائه تصوير و چهره مظلومانه از هزاره ها و جامعه هزاره ميخواهد ترحم ديگران را جلب كند و امتياز بيشتری بگيرد !!!
هزاره ها واقعآ در تاريخ افغانستان مظلوم ترين قوم از اقوام كشور بوده و تا سالهای دههً 1920 اولاد هزاره به صفت برده و كنيز بيشرمانه در بازار فروخته ميشد و آخرين استبداد دور از عقلانيت ، انسانيت ، اخلاقيت و غيراسلامی برعليه هزاره ها توسط طالبان وحشی در چهره ملا نيازی عصبی المزاج تعميل گرديد كه با اعلام حكم تكفير هزاره ، مال و جان آن مباح تلقی گرديد ويا به عباره ديگر بقول عوام « سرش چت و مالش ليلام » گرديد .
مظلوميت تاريخی هزاره را كسانی به ديده شك و ترديد مينگرند ، نميبينند و احساس نميكنند كه از فرط تعصب غيرانسانی هزاره ستيزی چشم هايشان كور و احساس شان مرده است .
آقای مجهول الهويه و همفكران شان بايد بدانند كه هزاره بخاطر مظلوميت خود هيچگاهی نكوشيده است تا ترحم و عاطفه خدايان استبداد را بخود جلب كند ويا با انقياد به استبداد و نيرنگ و حيله امتياز بگيرد بلكه هزاره در ملك آبائی خود درطول تاريخ افغانستان در بدترين شرايط هزاره كشی ها ، مقاومت مردانه و دليرانه دربرابر استبداد لجام گسيخته ازخود نشان داده و حماسه ها آفريده است كه دوران اميرعبدالرحمن و طالبان مثالهای زنده آن ميباشد . به اينترتيب هزاره ها و هيچكدام از اقوام ديگر افغانستان كه زير استبداد بودند با جلب عاطفه و ترحم استبداد حق خود را بدست نيآورده اند .
يك مثَل حقوقی است كه ميگويد « حق داده نميشود بلكه حق گرفته ميشود » . استبداديكه به جينوسايد دست ميآزد ، حكم تكفير يك قوم را صادر ميكند و مال - جان آنرا مباح فتوا ميدهد ، غيرمنطقی است تصور شود كه بروی عواطف و ترحم برای كسی ويا قومی حق وحقوق قايل شود .
در جای ديگر اين دشنام نامه ميخوانيم « مردمی “پشتونها” كه به احفاد چنگيز ويرانگر در سرزمين خود همه حقوق را قايل شده اند اما آنها درطول تاریخ به اين سرزمين و مردم آن وفادار نبوده و در هرزمان خيال خاصی را درسر پرورانيده اند » . در چند جای ديگر اين قساوت نامه نيز مكررآ تكرار شده است كه هزاره حكمآ بازمانده های چنگيز است كه از اردوی هزار نفری چنگيزخان باقی مانده است !!!
مآخذ اينگونه نظريه ، پاليسی ستراتيژيكی افغان نازی و تداوم شعار آنها كه تاجيك ها به تاجيكستان ، اوزبيگ ها به اوزبيكستان و هزاره ها به گورستان بروند ، ميباشد كه نويسنده با ركاب بوسی تلاش كرده است تا مردم بومی ديگر اين مرز وبوم را در حاشيه مطالعه كرده و خدمتی را به شوونيزم انجام بدهد .
تعصب و عقده بدترين مرض ها بشمار ميرود كه نه تنها چشم انسان را نابينا ميسازد بلكه عقل و منطق را هم سلب مينمايد . چشم ذره بينی راقم سطور فوق از تمام واقعيت های تاريخی درمورد هويت اتنيكی هزاره تنها آن روایت تاريخی را كه از جانب آيدلوگ های متعصب و مغرض حكام خاندانی افغانستان ، هويت سازان مغرض زمان پهلوی ايران با تحريف تاريخ نويسان وابسته به دربارين شوونستی كه هزاره ها را كُلآ و قطعآ به بازماندگان چنگيزخان منسوب ميدانند ، به ذهن عليل خود تمركز داده است كه برای عقده گشائی از آن استفاده نمايد ويا اينكه تاريخ را نخوانده ، صرف بعضی نكات آنرا از قصه های ديگران شنيده وبازهم درذهن خود موارد هزاره ستيزی را حفظ كرده است .
ياددهانی ميگردد كه در حمله چنگيز خان نه تنها ديگر اقوام كشور متحمل خسارات جانی و مالی شدند بلكه هزاره ها نيز در رويارويی رزمی با نيروی چنگيزخان تلفات سنگينی را متحمل شدند . شهر های غلغله و ضحاك كه ساكنين آن تمامآ هزاره بود ، ويران گرديد و بچه چنگيزخان - تولی خان برادر جوجی در جنگ با هزاره ها به قتل رسيد .
بلی ! بعضی از تاريخ نويسان كه به شوونيسم داخل و خارج خدمت ميكردند با تحريف هويت اصلی هزاره حكم كردند كه هزاره ها حكمآ و قطعآ از بقايای اردوی هزار نفری چنگيزخان است و اين تاريخ نويسان تكليف بيشتر نكشيدند تا درباره بت های باميان تحقيقات واقعی نمايند و درباره كوشانی ها و يفتلی ها روشنی كافی باندازند و آنچه كه در بسياری از تآليفات تاريخی ديده ميشود تكرار مكرر ها است و برای كسب رضائيت شوونيزم كافی بود تا گفته شود كه هزاره ها ازين سرزمين نيستند و تمامآ اولاد چنگيزخان هستند !!!
اما بديدن اين واقعيت های معتبر تاريخی چشم بينا نداشتند كه هزاره ها شاخهً بسيار مهم توركتباران افغانستان هستند كه پيش از حمله اسكندر مقدونی درين سرزمين سكونت داشته اند و مرحله ديگر اقامت آنها مربوط به ورود كوشانی ها و يفتلی ها ميگردد و دور سوم اسكان هزاره ها احتمالآ مربوط به حمله چنگيز خان و اميرتيمور اوزبيگ ميشود “ببينيد هزاره نسلی از توركتباران - همت فاريابی” . ويا اينكه نويسنده دشنام نامه تاريخ را مطالعه درست نكرده است ويا تاريخ را از آن زاويه مطالعه كرده كه به نفع وی بوده و از آن برای دامن زدن نفاق قومی سوً استفاده نمايد . بت های باميان كه توسط همفكران این قماش مردم ويران گرديد ، تاريخ دوهزار ساله دارد ، يكی از شواهد انكار ناپذیر هويت بومی هزاره ها است .
بايد توجه كرد كه نه برای هزاره ونه برای ديگر اقوام زيراستبداد كسی چيزی از روی ترحم و عطوفت قايل نشده است مگر اينكه اقوام زير استبداد و از جمله هزاره ها كه امروز خود را در مناسبات سیاسی ، اجتماعی ، نظامی و مذهبی سرزمين آبائی خود مطرح ساختند و اين پروسه هنوز ادامه دارد ، صرفآ محصول مبارزه بی امان عليه استبداد و قربانی های بيشمار اقوام تحت استبداد و بخصوص هزاره بوده است .
بعداز سقوط طالبان نيز تقسيمات كرسی ها دربنای دموكراسی ، مشاركت ملی ويا به لطف و كرم كسی صورت نگرفته بلكه فاكتور های داخلی و خارجی در نحوه استقرار كدر های سطح دولتی تعيين كننده بوده و بسيار ابلحانه است كسی فكر كند كه حضور اين ويا آن شخص از اقوام “هميشه منزوی” در رده های بالايی دولتی از بركت ترحم كدام قوم است . در گذشته ها نيز يكنفر ويا دو نفر از اقوام تحت استبداد كه به دربار ولينعمتان تقرب داشتند ، بشكل نمايشی و سوًاستفاده ازين اشخاص برعليه مردم خودش در رده های بالائی حضور نمايشی داشتند كه “ذره بين” آنرا معاونيت هميشگی هزاره قلمداد كرده است .
اين جمله نويسنده قساوت نامه كه گفته است « هزاره ها درطول تاريخ به اين سرزمين و مردم آن وفادار نبوده و در هر زمانی خيال خاص را در سر ميپروراندند » كاملآ دور از اخلاق و ادب است و اين گستاخی از فرط غيض و غضب هزاره ستيزی ناشی ميگردد .
هزاره كه چندين بار در تاريخ افغانستان حكم تكفير آنها صادر گرديده وبه نسل كشی آنهادست يازیده شد ،
هزاره كه اولاد شان در بازار فروخته ميشد ،
هزاره كه تاريخ آن نه تنها تحريف بلكه عملآ در انظار تمام جهانيان نابود ساخته شد ، مانند بت های باميان ،
هزاره كه گفته ميشود حتی در زمان داوًد خان به ادارات دولتی هدايت داده شده بود كه هزاره نباييست بالاتر از “چايدار باشی”مقرر گردد .
هزاره كه بالاترين منصب آن در اردو نفرخدمت خانه يك ضابط بيسواد ميگرديد
و بالآخره هزاره كه از تمام حق و حقوق خود بشمول تحصيل و مآموريت حتی رتبه پايين دولتی محروم ساخته شده بود و به يك كلمه هزاره بودن درين جامعه جرم تلقی ميگرديد به اين سبب هم بسياری هزاره ها جبرآ از نام و هويت هزاره بودن خود انكار ميكردند .
بی مورد نخواهد بود كه درينجا قطره از بحر جنايات غيرانسانی برعليه هزاره كه سينه به سينه نقل گرديده است يادآور شوم : گفته ميشود كه درگذشته ها درمناطق جاغوری ، ارزگان و بعضی جاهای ديگر هزاره نشين ، مردم سال يكبار از هجوم كوچی های ناخوانده متآثر ميگرديدند .در موسوم بهار كوچی ها علاوه براينكه علفچرها را اشغال و در مزارع مردم مواشی خود را ميچراندند ، مال های پوسيده ، تكه های موش خورده وغير قابل استفاده “زيردوكانی” های پاكستان را نيز باخود ميآوردند تا به قيمت چند برابر بالای هزاره ها بزور بفروشند و معمول هم همين بود كه اين اموال را يكساله با سود آن برای هزاره ها نسيه ميدادند زيراكه مردم غريب و دهقانكار پول پرداخت آنی را نميداشتند و بعداز يكسال در وقت جمعآوری حاصلات می آمدند و اين پول را با سود و سلم آن حصول ميكردند .
چون مردم توانائی پرداخت چنين معامله ظالمانه كمرشكن را نداشتند و اگر درين معامله حاضر نميشدند از طرف كوچی ها لت وكوب ميگرديدند بنآ بسياری از مردم در وقت ورود كوچی ها در منطقه ، خود را مخفی مينمودند ويا دروازه خانه خود را بسته ميكردند و به دق الباب جواب نميدادند . درين صورت كوچی با مال دست داشته خود بالای بام بالا ميشد و از موری “دودرو” خانه ، كله خود را داخل كرده صدا ميكرد و ميگفت « ای هزاره ! مه ميدانم كه تو در خانه هستی ، اين دو توپ تكه را برايت در همينجا ماندم و قيمت آن “اينقدر” پول ايا “اينقدر” گندم ميشود ، بسال از پشت پولش ميآيم » به اينترتيب مال غيرقابل استفاده و زيردوكانی پاكستان را به قيمت گزاف و با سود و سلم او بالای هزاره ناتوان بفروش ميرسانيد .
هزاره كه در ملك آبائی خود اين همه جبر و ستم را متحمل ميگرديد و با اين حال توقع داشتن از هزاره كه به سيستم ، به حكومت و حكمروآ های جابر و جاهل وفادار ميبودند ، اين يك توقع قساوتمندانه و دور از عقلانيت است .
خيالی كه هزاره درطول تاريخ استبداد به سر پرورانيده است بجز خيال آزادی از ظلم و استبداد و خيال شكستاندن زنجير اسارت كدام خيال ديگری برضد منافع مردم افغانستان نداشته كه ناجوانمردانه درين دشنام نامه اتهام بسته شده است .
در جهلنامه ميخوانيم « وقتی از مظلوميت سيصد ساله هزاره سخنی بميان می آيد بايد علل و عوامل اين مظلوميت نيز مورد بررسی قرار گيرد . چرا درر طی اين سه صد سال با اقوام ديگر ساكن افغانستان از تركمن و ازبك و تاجك و بلوچ و پشه ئی گرفته تا يهودی ها و سیكهايی كه درين سرزمين زندگی ميكردند چنان خشونتی صورت نگرفته ؟ » .
با خواندن اين قسمت هزيانگويی متعجب شدم ، نحوه ارائه دليل ، عقده مندی و بی منطقی مرا به اين فكر فرو برد كه چند نفر عقده يی متعصب شناخته شده دايمآ درسايت های انترنيتی با مقالات تفرقه افگنانه خود حضور می يافتند وبحران آفرينی دربين روشنفكران مينمودند بعداز آنكه از هرطرف كوبيده ميشدند ، صدای آنها خاموش ميگرديد و درين وقت ها حضور شان كمرنگ گردیده است كه ذكر نام آنها را لازم نميبينم . از احتمال دور نيست كه يكی ازين افراد اينبار با نام مستعار داخل ميدان گرديده و به خصومت و نفاق افگنی در بين اقوام دامن بزند .
به هرترتيب اولآ توجه اين قماش مردم را به اين نقطه مهم و اساسی جلب ميكنم كه هيچنوع علل و عوامل نميتواند مورد بررسی قرار گيرد زيراكه هيچنوع علل و عوامل به دولت حق نميدهد و نميتواند باعث آن گردد كه حكومت به سركوب يك قوم مبادرت ورزیده وظلم روا دارد .اين يك قاعده عمومی اسلامی وانسانی است .
قسميكه ديده ميشود درين هزيانگويی كوشش شده است تا جنايت اميرعبدالرحمن برعليه مردم هزاره به نحوی تبرئه گردد كه تاهنوز هيچ كسی و هيچ قومی به شمول خود پشتونها ازين جنايت انكار نكرده است . امابعد ! درين جملات غيرمسئولانه با ذكر نام اقوام ديگر افغانستان نويسنده خصومتنامه به نحوی محيلانه تلاش كرده است تا صف نامقدس وناروای خود را استحكام بخشد .
سوال عجيبی مطرح شده است كه چرا درمورد ديگر اقوام چنين ظلم و استبداد صورت نگرفته است !!! اگر نويسنده وجدان بيدار ميداشت سوال ديگری را مطرح مينمود كه چرا از بين تمام اقوام تنها هزاره ها به بردگی فروخته ميشدند ؟ ولی بازهم وجدان آقای ذره بين و همفكرانش خفته و بازهم درينجا تعصب چشم ايشان را نابينا ساخته است .
ديگر اقوام افغانستان همچنان به دوره های مختلف حكومت های جاهل و لجام گسيخته از عبدالرحمن تا هاشم خان ، ظاهرخان و آخری طالبان زير پاشنه های آهنين استبداد رنج و عذاب كشيده اند .
دهقان سوزی های زمان ظاهر در سرپل ، غصب مواشی ، اراضی و دختران مردم توسط ناقلين مسلح در فارياب ، كشتار دسته جمعی توسط طالبان و آخرين زورگويی دست نشانده شوونيزم جمعه خان با قتل مردم بی سلاح و بی دفاع كه ده ها قربانی گرفت و اين عمل فاشيستی جمعه خان با تدوير گردهم آيی ها در جنوب كشور بيشرمانه تآييد وپشتيبانی گرديد و از رئيس جمهور كرزی تقاضا گرديد كه نه جمعه خان قاتل دستگير و محاكمه شود بلكه بالای مردم بيشتر فشار آورده شود تا آنها گويا از حكومت مركزی پيروی كنند و صدها مثال ديگر به دورانهای مختلف حكمروائی خاندان محمدزائی و سدوزائی از قساوت رژيم های ظالم و تشنه به خون حكايت دارد كه ذكر همه آنها از امكانات ظرفيت يك مقاله بيرون است . مگر واضح است كه هزاره ها بيشترين بار استبداد را بدوش كشيده اند .مگر اينكه چرا هزاره ...؟ اينست سوال كه نويسنده دشنامنامه خود را به ناآگاهی وسادگی انداخته است .
از رقم سوال چنين فكر ميشود كه نويسندهً قساوت نامه چگونگی مناسبات قومی ، زبانی و مذهبی كشور را از روی افسانه های خودساخته ، خودبافته وقلابی آيدلوگ های نظامهای قبيلوی می شناسد كه در خارج از كشور و به نزد مردم خارج ، اين ذهنيت را ايجاد نموده بودند كه گويا افغانستان كشور افغانها “پشتونها” بوده و ديگر هيچ قومی ، زبانی و مذهبی درين سرزمين زندگی نميكنند !!!
همانطوريكه در افغانستان تكثر قومی و زبانی وجود دارد ، تكثر دينی و مذهبی نيز يكی از خواص ساختار اجتماعی اين جامعه بشمار ميرود و اساسی ترين فرقه مذهبی عبارت از سنی ها و شيعه ها هستند .
در جامعه ما متآسفانه نظريات افراطی مذهبی در تمام ادوار حاكم بوده و افراطيون مذهبی همديگر را نمی پذيرند اما وقتی اين افراطيت مذهبی با ناسيوناليزم قومی مخلوط ميگردد ، در آنوقت است كه حوصله تحمل ديگران مضمحل ميگردد و درين بستر احكام تكفير توسط تكه داران دين و مذهب صادر ميگردد . قسميكه در زمينه تعصب وعدم تحمل قومی و مذهبی در زمان جنگ های اميرعبدالرحمن با هزاره ها در حالات ضعف امير در مقابل هزاره ها ، چندین بار حكم تكفير هزاره ها توسط ملا های انگليس صفت درباری صادر گرديد و اين عمل غيراسلامی و غيرانسانی در زمان طالبان نيز تكرار گرديد .
بدين اساس علت آنكه هزاره ها بیشترين بار استبداد را نسبت بديگر اقوام متحمل شدند همانا شيعه بودن آنها از يكجانب ومقاومت آنها بخاطر پايمال شدن حقوق انسانی ايشان در ملك آبائی خود از جانب ديگر بوده است .
موضوع ديگريكه به دشنام نامه آقای ذره بين مطرح شده است ، اينست كه اميرعبدالرحمن هزاره ستيز نبوده بلكه بغاوت هزاره ها باعث سركوب ايشان از جانب اميرعبدالرحمن ميشده است . و استدلال نويسنده قساوت نامه هم مبتنی به “تاج التواريخ” خود اميرعبدالرحمن است يعنی “قاتل در محكمه هم قاضی وهم شاهد” و شهادت ذره بين هم دربنای شهادت خود قاتل استوار است .
حالا در يك نسخه مستند تاريخی توجه كنيد و گفتهً نويسنده و همفكران او را با محتوای اين سند مقايسه نماييد كه اميرعبدالرحمن ميگويد :(( من نيت دارم تا اراضي واملاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم .... در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .)) “صفحه 149 - 151 حقيقت التواريخ موًلف علامه عبدالحق مجددی” با اين حال ذره بين ادعا كرده كه اميرعبدالرحمن دشمنی با هزاره نداشت !!!
همانطوريكه نظر به اسناد معتبر تاريخی ميدانيم ، فروش اولاد هزاره به بردگی و كنيزی بعداز رويكار آمدن اميرامان الله خان لغو گرديد و به همين سبب هم رژيم امان الله خان پشتيبانی وسيع دربين جامعه هزاره كسب نمود .
حالا از نويسندهً توهين نامه و همفكرانش سوال مطرح ميگردد كه چرا مردم هزاره در زمان امان الله خان بغاوت نكردند !!!
امابعد اگر احيانآ خدای ناخواسته اهل و عیال ، مربوطين و متعلقين ، برادران و خواهران فرزندان و نورديدگان شما “ذره بين و همفكرانش” بر اساس قانون جامعه ايكه حكومت از آن حمايت ميكند ، به بردگی و كنيزی فروخته شود ، عكس العمل تان در مقابل چنين حكمروايان چگونه خواهد بود ؟ اينهم شما و اينهم وجدان شما !!!ء
شما كه غيرمسئولانه مقاومت قهرمانانه مردم هزاره را بخاطر آزادی خود از بردگی وبرای بدست آوردن حق زندگی در ملك آبايی خود ، جنايت ، بغاوت ، قطاع الطريقی ، قتل و رهزنی قلمداد كرديد ، با اين نوع قضاوت و قساوت نشايد كه شما را در صف موجود با اُنس مطالعه كرد .
به دشنام نامه گفته شده كه كاتب هزاره درحاليكه منشی حضور اميرعبدالرحمن بود ، به او خيانت كرد و به امير وفادار نماند ، البته در پهلوی اين جملات اتهامات بی معنی و بی اساس و بی حرمتی های ديگری نيز ناشی از عقده گشائی ارائه گرديده است كه قابل تبصره نيست .
مگر درمورد بی وفائی كاتب هزاره نسبت به امير بايد گفت كه فيض محمد كاتب هزاره يك تاريخ نويس است ، تاريخ نويسی كه امروز همگان حقايق مناسبات اجتماعی و سياسی را در صفحات تاريخ نوشته دست او جستجو ميكنند .
در قيام عمومی هزاره ها برعليه ولگردی جنايت امير خون آشام كه نتيجه كشتار ها و قتل عام ها بود ، همگان به مقاومت برخاستند . زن و مرد ، پير و جوان ، دهقان و مزدور شهری و دهاتی ، بای و غريب ، سالم و مريض و حتی خدمتگاران زن و مرد دربار اميرعبدالرحمن و هيچ هزاره يی در حاشيه از مقاومت قرار نگرفتند .
درباره عمومي بودن قيامهاي مردم سلحشور هزاره و اتفاق عمل شان دراسناد تاريخی چنين آمده است : محمد حسين خان حاكم هزاره جات مخالف امير شد ..... نه تنها هزاره هاي تازه تابع شده قيام نمودند بلكه هزاره هاي سرخ سنگ كه بطرف شمال غزنين سكونت داشت اغوا نمودند و آتش شورش در تمام ولايات هرجا كه هزاره بود مشتعل گرديد حتي محبوسين هزاره كه در كابل بادند و ملازمين دولتي و مستخدمين شخصي امير فرار نموده با شورشيان يكجا شدند ، حتي اهالي ده افشار و هزاره هاي قلعه جات اطراف كابل با مخالفين ملحق شدند ..... قيام مردم تركمن و پارسا و شيخ علي ، دراود و هزاره هاي دههله ارغنداب برپا شد . و هكذا مير يزدانبخش بهسودي ، مردم جغري بهسود و سه قوم جاغوري پشي ، شيرداغ و قلندر ، نايب يوسف علي از قوم هيچه هزاره و مردم مسكه جاغوري قيام كردند .
بقول كاتب هزاره در ماه شوال 1309 هجري قمري به تعداد يكصد هزار نفر لشكر ملكي و چهل فوج پياده و سواره عسكري نظامي در هزاره جات مشغول نبرد عليه هزاره ها بودند . (( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))
درين وضعيت كه جينوسايد برعليه بخشی از جامعه روا داشته ميشود بخاطر اينكه آنها از برده شدن متمرد هستند و ميخواهند مانند ديگر اقوام كشور در سرزمين آبائی خود آزاد زندگی كنند ، مطابق به فكر عليل نويسندهً قساوتنامه ، كاتب هزاره ميباييست به مداحی اميرظالم ميپرداخت و جينوسايد را برعليه تبار خود تآييد و تمجيد مينمود !!!مانند بسياری از تاريخ نويس مآبان كه خود را به دامن حاكمان وقت سپردند و با كتمان حقايق تاريخی ، تاريخ را ازيكطرف به نفع درباريان و ازجانب ديگر به نفع همتبار و همزبان خود تحريف و تقلب نمودند و همه ارزش ها را فدای بغض وتعصب قومی و زبانی وهمچنان منافع عاليه دربار نمودند كه خوشبختانه امروز آهسته آهسته تقلب افشآ ، حقايق برملآ و چلوصاف آنها از آب بيرون ميآيد .
در مقاله آقای ذره بين گفته شده است كه اميرعبدالرحمن در برابر هزاره ها گذشت وتحمل مينموده وهدايا و امتيازات به ايشان ميداده است ولی هزاره ها بازهم در اغتشاش ، شورش وحمله به مراكز حكومتی دست ميزدند .
امتياز هزاره ها قسميكه قبلآ نيز يادآور گرديدم زولانه پای بردگی ايشان بوده و بس .
اما درباره گذشت و تحمل اميرعبدالرحمن نسبت به هزاره ها ، سند تاريخی ذيل ميتواند مبيين چگونگی گذشت ها باشد : (( ..... وجود ايشان را از مملكت نيست و نابود ميكردند ..... من نيت دارم تا اراضي و املاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم .
در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .
درين وقت فيض الله خان دفعه دار كه جهت جمع آوري ماليات با سه صد تن سواره نظام به هزاره دهراود رفته بود ند كه در علاقه گيزاب او را با سه صد تن سواره نظامش هزاره ها دستگير كردند اما به وساطت بزرگ قوم سيد شمس الدين كه از سادات هزاره بود از كشتن رهايي يافتند .)) “صفحه 251 حقيقت التواريخ موًلف علامه عبدالحق مجددی”
درينجا بوضاحت ديده ميشود كه گذشت ، بردباری و جوانمردی از كدام جهت صورت ميگرفته است .
موضوع ديگريكه موًلف دشنام نامه مطرح ميسازد اينست كه مسئله اسكان هزاره ها را در هرات با هجوم مسلحانه كوچی ها در بهسود مقايسه كرده و ماده سی و نهم قانون اساسی را كه گفته شده است « هر افغان حق دارد به هر نقطهً كشور سفر نمايد و مسكن اختيار كند، مگر در مناطقی كه قانون ممنوع قرار داده است . » مطابق ميل خود وبرای تبرئه قساوت زهرآگين خود برعليه هزاره ها تفسير و توجيه كرده است .
مسلم است كه درين مقايسه همچنان بجای عقل سالم ذهن عليل كار گرفته شده ، درغير اينصورت مسئله بهسود و هرات از زمين تا آسمان فرق دارد .
قسميكه شما نيز حتمآ خبر داريد كه در موضوع بهسود ، كوچی های مسلح واحتمالآ بدون داشتن تذكره تابعيت افغانستان با پشتيبانی خاموشانه حلقات پرقدرت متعصب قومی ، به ادامه سياست پشتونيزه ساختن مناطق هزاره نشين و شمال كشور با حمايت آشكار ويا مخفی بعضی حلقات در دولت مركزی ، بزور سلاح های ثقيله و خفيفه با ويران كردن خانه های مردم بخاطر غصب ملكيت مردم محل هجوم برده شد . طبق اطلاعات منابع خبری اين زورگويی تلفات جانی نيز درپی داشته است و اين عمل كوچی ها نه تنها در بهسود بلكه در ديگرر مناطق كشور نيز بطور سيستماتيك صورت ميگيرد زيرا كه آنها بنابر پاليسی های غاصبانه دول محمدزائی و سدوزائی درطول تاريخ افغانستان عادت كرده اند كه به فحوای ضربالمثل وطنی « مال خودم از خودم و مال مردم هم ازخودم » . آقای ذره بين و همفكرانشان بايد بدانند كه مقصد ماده سی ونهم قانون اساسی اينطور نيست .
اما درمورد اسكان هزاره ها در هرات نويسنده جهلنامه ادعا كرده است كه هزاره ها با “دالر های باد آورده از آنسوی مرز” به خريد و غصب زمين و جايداد هراتيان می پردازند .
“دالر های باد آورده از آنسوی مرز” موضوعی است كه بعدآ درين باره تماس خواهيم گرفت مگر حالا در مورد نفس قضيه متمركز ميشويم .
احتمالآ نويسنده ميداند كه كلمات ويا اصطلاحات “خريد” و “غصب” مفاهيم جداگانه دارد وبازهم ياددهانی ميگردد كه غصب يك كلمه عربی بوده وبه اصطلاح حقوقی عبارت از تصاحب شدن مال منقول ويا غيرمنقول اشخاص حقيقی ويا حكمی بدون رضائيت مالك اش و بدون پرداخت قيمت آن ميباشد كه عمل غصب به اساس حقوق جزآ جرم شمرده ميشود .
اما خريد عبارت از معامله دو طرف است كه با رضائيت عام و تام جانبين صورت گرفته و نتيجه آن منجر به انتقال داوطلبانه حق تصاحب اموال منقول وغيرمنقول ازيك شخص حقيقی ويا حكمی بديگر شخص حقيقی ويا حكمی ميگردد .
معلوم نيست كه آقای ذره بين كلمه “غصب” را تاچه حد مسئولانه استعمال كرده است اما به هرحالت اگر در مسئله اسكان هزاره ها در هرات غصب صورت گرفته باشد ، اين يك عمل جرم وخائينانه است و ازلحاظ جنايتكارانه بودن اين عمل هيچ تفاوتی دربين غصب ملكيت مردم در بهسود و ديگر نقاط افغانستان با اين غصب كه به فكر آقای ذره بين در هرات صورت گرفته است ، ندارد وغاصبين بايد مطابق به قانون مجازات شوند تا بديگران هم عبرت شود كه ملكيت كسی را غصب نكنند و وظيفهً ايمانی و وجدانی تمام روشنفكران است كه عمل غصب و زورگويانه را ازطرف هركسیكه باشد و به هرنحوی كه باشد بايد محكوم نمايند .
مگر اينكه هزاره ها ويا هرقوم ديگر ويا هر تبعه افغانستان بشكل جداگانه در قلمرو سياسی وجغرافیائی افغانستان مختار هستند از هر نقطه آن زمين بخرند ، خانه ها آباد كنند و سكونت گزينند ، البته بغيراز آن مناطقيكه توسط دولت ممنوع نباشد . هدف ماده سی ونهم قانون اساسی كشور هم همين است و اينگونه اختيار در قوانين اساسی تمام كشور های جهان مسجل ميباشد .
در ارتباط به “دالر های باد آورده از آنسوی مرز” و ادعای آقای ذره بين كه گفته شده است - اسكان هزاره ها در هرات مطابق به پلان ستراتيژيكی دولت ايران صورت ميگيرد ، باید گفت كه رژيم آخندی ايران به همان اندازه مخل آسايش مردم كشور ما است كه پاكستان و ساير ممالك مغرض ميباشد .
چهره اصلی رژيم آخندی ايران در اخراج مهاجرین افغانستان بكُلی برملآ گرديد و مردم ما شاهد بيرحمی بی مانند رژيم ايران نسبت به مهاجرين افغانستان بود كه اكثريت آنرا مردم قوم هزاره تشكيل ميدهد .
از بلند منزل پرتاب كردن تا تجاوز به ناموس آنها ، در بيرل سوختاندن ، توهین و تحقير همه جای خود را در پروسه اخراج داشت و اين نوع رفتار ظالمانه با مهاجرين افغانستان تاهنوز ادامه دارد . امروز همين رژيم آخندی است كه طالبان جانی را برعليه صلح و ثبات در كشور ما افغانستان مسلح ميسازد .
آنانيكه آگاهانه ويا غيرآگاهانه تحت تآثير احساسات تعلقيت اتنيكی ، زبانی ويا مذهبی تحت پوشش فرهنگ مشترك ، زبان مشترك ويا مذهب مشترك بدفاع كوركورانه از رژيم ايران برميخيزند ، بايد بدانند كه رژيم منفعت طلب آخندی حتی چنين افراد سرسپرده را نيز بداخل كشورش تحويل نميگيرد .
هموطن های محترم بخصوص در ايران شايد خبر باشند در شبكه تلويزيونی ايران چينل خاصی وجود دارد كه به تمسخر افغانها بطور سيستماتيك و با يك تقسيم اوقات منظم ميپردازد كه بعضآ اعتراض های افغانهای مهاجر نيز بلند گرديد و چندی قبل يك نويسندهً افغان بنام كاظم كاظمی مقاله انتقادی بتاريخ دوشنبه 19 شهریور1386 تحت عنوان “انتقاد یك شاعر افغانستانی به سریال تلویزیونی ‌چهارخانه”
ترتيب داده و ازطريق بعضی سايت های ايرانی نشر نمود كه به اين شرح آغاز ميآبد :ء
(( محمدكاظم كاظمی : این نوشته، تاملی است درباره‌ی مجموعه تلویزیونی «چهارخانه» که هم‌اکنون هر شب از شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود. من این مطلب را برای روزنامه‌ی «جام جم» که به واقع ارگان نشراتی صدا و سیمای ایران است فرستادم، ولی متولیان امر در آن نشریه از چاپ آن خودداری کردند. بنابراین من بهتر می‌بینم آن را در وبلاگ خویش، یعنی تنها جایی که در آن اختیار تمام دارم، درج کنم، چون به نظر می‌رسد که مطرح کردن این سخنان در مطبوعات ایران، نوعی شناکردن بر خلاف جریان آب است.
بسیار رنجبار است كه كسی لهجه‌ات‌، این ركن مهم هویتت را به مسخره بگیرد. و رنجبارتر این است كه لهجه‌ای نازیبا و ناخوشایند را به تو نسبت دهند و آن را به نام تو به مسخره بگیرند. و این رنجی است مضاعف‌.
ما مهاجران افغان در ایران‌، هر شب با دیدن مجموعه طنز «چهارخانه‌» چنین رنجی را متحمل می‌شویم‌. البته ما مردم‌، فرزند رنجیم و با آن بزرگ شده‌ایم‌، ولی این بار، دشواری در این است كه زبانمان را به مسُخره گرفته‌اند و زبان خانة حقیقت آدمی است‌......باری‌، نقطه تأكید و گلایه اصلی من كه حدود بیست سال است در این مملكت قلم می‌زنم و درباره زبان فارسی افغانستان و ایران پژوهش‌هایی كمابیش هم داشته‌ام‌، این است كه به مسخره ‌گرفتن لهجه هر فارسی‌زبان‌، چه ایرانی و چه غیرایرانی‌، در این روزگاری كه ما فارسی‌زبانان نیاز به همراهی و همسویی با هم داریم‌، كاری است ناستودنی‌. این بسیار فرق می‌كند با این كه در برنامه كودك‌، لهجه فلان قبیله افریقایی را تقلید می‌كنند (مثلاً در برنامه فیتیله‌) چون تشابه یا عدم تشابه این صورت تقلیدشده با اصل آن‌، نه چندان محرز است و نه چندان مهم‌...... از این گذشته‌، چنان كه پیشتر اشاره كردم‌، این تقلید از لهجه افغانستان‌، متأسفانه بسیار مضحك و ناشیانه از كار درآمده است‌. .....)) “كاظم كاظمی نويسنده افغان”
با تذكار اين مطلب ميخواهم بگويم كه ما مردم افغانستان ازهر قوم ، ازهر زبان و از هر مذهب منافع مشترك و جدايی ناپذير با همديگر داريم ولی دولت های خارج به هر اسم و رسمی كه باشند منافع كشور خود و مردم خود را تعقيب مينمايند .
آنطوريكه آقای ذرره بين ادعا كرده است اگر واقعآ به اسكان هزاره ها در هرات ، ايران دخيل باشد و اين پروژه بنابر پلان ستراتيژيكی ايران صورت بگيرد ، اين عمل ازجانب هركسيكه باشد خائينانه ، وطنفروشانه ومحكوم است . مقامات افغانستان بخصوص پارلمان كشور و شخص رئيس جمهور كه ضمانت تماميت ارضی مملكت را بدوش دارد ، بايد به عرصه وقت در موضوع مداخله نموده و جلو توسعه طلبی ايران گرفته شود واينچنين عمل شيطانی برای هيچ يك از افراد جامعه مورد پذيرش نيست .
مگر من اصلآ به اين باور نيستم كه ايرانی ها برای توسعه طلبی خود بالای مردم هزاره سرمايه گذاری كند.
قبل از همه بدليل اينكه هزاره های شيعه وديگر شيعه های افغانستان برای امروز وابستگی مذهبی از ايران ندارند .
به اين مفهوم كه شهيد عبدالعلی مزاری خدمت بزرگی كه به جامعه شيعه افغانستان در عموم وهزاره ها در خصوص انجام داد عبارت از كسب استقلال مذهبی از ايران بود . يعنی مرجع تقليد مذهبی شيعه های افغانستان را از ايران به افغانستان انتقال داد .
گفته ميشود كه شهيد عبدالعلی مزاری از مدت ها قبل در صدد آن بود كه به وابستگی و تآثيرات مذهبی ايران بالای مردم شيعه افغانستان خاتمه داده شود و فعاليت های او درين راستا پيش از سال 1990 ميلادی بدون آنكه جامعه مذهبی ايران در جريان قرار گيرد آغاز گرديده بود و كار های بسيار مهم برای سازماندهی اين اقدام تا حدی انجام پذيرفت ، وقتيكه روحانيت ايران از موضوع واقف گرديد ، ديگر اين پروژه برگشت ناپذير شده بود و ايران نميتوانست جلو اين دگرگونی مناسبات مذهبی بگيرد . بالآخره درسال 1991 - 1992 ميلادی به نتيجه فعاليت های ارزشمند و خستگی ناپذير شهيد مزاری مرجع تقليد مذهبی شيعه های افغانستان در داخل افغانستان ايجاد گرديده و در رآس آن آيت الله العظمٰی محقق كابلی قرار گرفت كه تاهنوز رهبريت مرجع تقليد شيعه های افغانستان را بر عهده دارد .
ازين اقدام شهيد مزاری ایرانی ها بی نهايت خشمگين بودند زيرا ميدانستند كه ديگر هزاره و شيعه افغانستان را نميتوانند به ميل خود سمت و سو دهند . اصولآ اين موضوع باعث گرديد تا اعتماد هميشگی ايرانی ها نسبت به جامعه هزاره افغانستان كاملآ سلب شده و جامعه هزاره افغانستان را از دست رفته تلقی ميكند .درحاليكه پاليسی سرمايه گذاری ايران نسبت به اتنيك های افغانستان كاملآ تغيير نموده است ولی با وجود آنهم تلاشهای زياد وجود دارد تا تآثيرات مذهبی احيآ گردد اما اين تلاشها به فكر نويسنده اين مقال اثرات محسوس نخواهد داشت زيراكه هزاره ها ديگر در اصل وابستگی مذهبی ندارند وقسميكه گفتيم مرجع تقليد ايشان در داخل افغانستان تحت رهبری آيت الله العظمٰی محقق كابلی ميباشد .
موضوع ديگريكه درين ارتباط قابل توجه است ، اينست كه در جنگ های كابل ميان شورای نظار و حزب وحدت پلان صلح ايران به شكست مواجه شد زيراكه اين پلان ازطرف شهيد مزاری غيرقابل قبول تلقی گرديده و پذيرفته نشد .
داكتر ولايتی وزير خارجه ايران بخاطر مصالحه بين شهيد احمد شاه مسعود و شهيد مزاری در افغانستان سفر كرده و چندين روز را با تلاشهای بی ثمر در كابل سپری نموده و بدون كدام نتيجه مشخص به تهران برگشت . در آنوقت بود كه فتوای تحريم هرنوع كمك به حزب وحدت برهبری مزاری ازطرف آيت الله خامنه يی رهبر فعلی ايران صادر گرديده ومناسبات حزب وحدت با ايران كاملآ برهم خورد .
مسئله بسيار مهم ديگريكه اعتماد ايران نسبت به هزاره ها را زايل نموده است عبارت از آغاز فعاليت های مردم هزاره در راستای احيای هويت اصلی اتنيكی « تركی » آنها ميباشد .
مردم تحت استبداد هزاره درطول تقريبآ سه قرن هيچگاه امكانات و شرايط آنرا نداشتند كه گاهی به هويت تاريخی خود كه بی رحمانه تحريف شده است ، نظری باندازند . مگر امروز هويت شناسی يكی از مسائلی است كه اذهان قشر پيشرو جامعه هزاره را مصروف ساخته است و مسلمآ اين موضوع نيز خلاف پروگرام سياسی ايران در افغانستان ميباشد .
با درنظرداشت موارد فوق الذكر ادعای آقای ذره بين و همفكرانش به اينكه ايران ، چنين يك پروژه مهم و ستراتيژيك را به كمك هزاره ها به پيش ميبرد و دالرهای خود را بالای هزاره ها برای خريد ملكيت در هرات باد ميكند تا آينده در وجود هزاره ها توسعه طلبی نمايد ، دور از منطق بوده و يك عقده گشائی بيش نيست .
جالب توجه ديگر درين مقاله اينست كه نويسنده قساوت نامه اولآ مردم هزاره را بدون رعايت ادب و اخلاق و بدون درنظرداشت عفت كلام و قلم و مقام انسان و انسانيت با هزيان گويی غيرعقلانی توهين و تحقير نموده و نوشته خود را با دشنام آغاز و با دشنام ختم ميكند وبعدآ با همه ديده درائی ميگويد كه هزاره را توهين نكرده است .به همين ترتيب بار- بار تلاش ميكند كه جنايات اميرعبدالرحمن را توجيه كند وبعدآ مينويسد “ ما به دفاع از امير عبدالرحمن خان برنمی خيزيم” و در جای ديگر با همان ديده درائی مينويسد « .....به همين ترتيب فقر ، مظلوميت و عقب ماندگی مردم هزاره نيز روح و روان مرا متآثر مينمايد !!!» ء
اين تناقض گويی نمايانگر آنست كه نويسنده اول خود را در لجند تعصب ، قساوت و هزاره ستيزی تا گلو فرو ميبرد و بعدآ تلاش ميكند كه ازين لجند پاك و صفا بيرون آيد .
نويسنده دشنام نامه به ادامه اظهارات غيرمسئولانه خود بسوی جنگ های كابل در بين شورای نظار با حزب وحدت ميرود و با هدف احتمالآ پلان شده وبا نوشتن بدترين وناشيانه ترين كلمات به آدرس مردم هزاره كوشش ميكند كه نفاق و بدبينی قومی وبستر يك جنگ انترنتی را دربين روشنفكران هزاره و تاجك هموار سازد .
دامن زدن خصومت مذهبی نيز با ذكر نام مبارك حضرت عمر “رض” از برنامه نفاق افگنانه اين فرد بی مسئوليت در حاشيه نمی ماند . بعداز آن اين خصومتجو قسم ميخورد كه او متعلق به مليت پشتون نيست و از آدرس آنها صحبت نميكند . در آنوقت بيشتر واضح ميگردد كه اين فرد برای دامن زدن به نفاق قومی ومذهبی در بين اقوام و بخصوص در بين تاجك و هزاره مآموريتی دارد و احتمالآ از انديشه نفاق افگنانه حلقات مشخص نمايندگی ميكند . فراموش نبايد كرد كسانيكه به خصومت قومی و زبانی دامن ميزند ، نميتواند ازنام اين ويا آن قوم حرف بزند زيرا كه چنين افراد تبار خود را دارد كه تبار “نفاق افگنی” است .
در اخير ميخواهم يكبار ديگر باور خود را با ذكر يك ضرب المثل پشتو به عرض رسانيده و اين مقال را خاتمه دهم « که ټه واېې چه زه ېم او زه واېم چه زه ېم ، نه به ټه ئی نه به زېم ، که ټه
که ټه واېی چه ټه ئی او زه واېم چه ټه ئی ، هم به ټه ئی ، هم به زه ېم »
ترجمه: اگر تو بگويی كه من هستم و من بگويم كه من هستم ، نه تو هستی و نه من هستم
اگر تو بگويی كه تو هستی و من بگويم كه تو هستی ، هم تو هستی و هم من هستم

ومن الله التوفيق
02 - 11 - 2007
نظريات خود را ميتوانيد به اين آدرس ارسال كنيد :
dr.faryabi@live.nl
www.drfaryabi.blogspot.com

رويكرد ها
يك - “جنگ اقتدار برعليه اراده بر سر مقايسه هرات با فلسطين
“عارف ذره بين”
دو - “برگی از تاريخ تورك هزاره” - پروفيسور نعمت الله شهرانی
سه - “حقيقت التواريخ” - علامه عبدالحق مجددی
چهار- “انتقاد یك شاعر افغانستانی به سریال تلویزیونی ‌چهارخانه” - كاظم كاظمی
پنج - قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان
شش - “هزاره نسلی از سلسله توركتباران” - نويسنده اين مقال
هفت - متن صحبت نويسنده به مناسبت دهمين سالروز شهادت عبدالعلی مزاری
هشت - يادداشتهای نويسنده



اميدوار هستم كه استفاده از مواد منتشره با ذكر آدرس سايت همراه باشد . تشكر